همه میدانند که در جریان جنگ خلیج فارس نزدیک به هزار کودک اعضای مجاهدین به کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی فرستاده شدند. بسیاری از این کودکان، از جمله خودم، بطور غیر قانونی به این کشورها قاچاق شدیم. سرگذشت و سرنوشت این کودکان خود جای بحث فراوانی دارد، اما امروز میخواهم به سرنوشت حدود صد تن از آنها که در اوخر دهه هفتاد و اوایل هشتاد به عنوان کودک سرباز مجددا به عراق اعزام شدند و به عضویت ارتش آزادیبخش، یعنی بال نظامی مجاهدین در آمدند اشاره کنم. اسم این پروژه از سوی رجوی “پرستو” نامگذاری شد.
از زمانی که مریم رجوی در سال ۱۳۷۴ به فرانسه اعزام شد تا در دنیای غرب به چهره سیاسی مجاهدین تبدیل شود، این پروژه کلید خورد. پایگاههای مجاهدین در کشورهای اروپایی، بخصوص فرانسه، تبدیل به محلی برای دور هم جمع شدن این کودکان شد تا با ایجاد فضای گرم و صمیمی، که جایگزین خانواده نداشته آنها بود، آنها را جذب کند. دقیقا همین اتفاق هم افتاد. کادرهای مجاهدین در این پایگاهها که ما آنها را “عمو” و “خاله” صدا میکردیم، آنقدر به ما مهر و محبت میکردند و از خوبیهای مجاهدین و کمپ اشرف میگفتند که ما احساس میکردیم “خانواده” و “خانه” اصلی ما آنجاست. بسیاری از این کودکان که در پانسیونهای تحت کنترل مجاهدین زندگی میکردند و همچنان تحت مغزشویی مجاهدین بودند، هیچگاه احساس تعلق به محل سکونت و جامعه خود نکردند و کمپ اشرف در عراق را مدینه فاضله خود میدیدند. جایی که پدر و مادرمان و همه عموها و خاله ها جمع هستند و همه چیز خوب و زیباست. یک دنیای بی عیب و نقص و بدون مشکل که دوران کودکیمان را در آنها سپری کردیم.
در سال ۱۳۷۶ اولین گروه از این نوجوانان به عراق اعزام شدند. برخی از این افراد در هنگام اعزام ۱۳ ساله بودند. کمی بعد یک ویدیو کاست تبلیغاتی از این گروه اولیه تهیه شد که به عنوان ابزار پروپاگاندای مجاهدین در خارج کشور عمل کرد. در این نوار دوستانمان را میدیدیم که در کمپ اشرف یونیفرمهای نظامی بر تن دارند و آموزش های نظامی میبینند، تانک سوار میشوند و شام جمعی دارند و ورزش میکنند و حسابی بهشان خیلی خوش میگذرد. با برخی از آنها مصاحبه هم شده بود و از خوبیهای آنها برای ما تعریف میکردند. به این ترتیب موجی از اعزام نوجوانان به کمپ اشرف به راه افتاد. نوجوانانی که در اروپا بودند ابتدا به فرانسه و مقر اصلی مجاهدین در اور سوراواز اعزام میشدند و سپس به عراق فرستاده میشدند. بسیاری از این نوجوانان زیر ۱۳ سال سن داشتند.
در آمریکای شمالی موضوع کمی متفاوت بود. مجاهدین در آنجا یک مقر اصلی نداشتند. بنابراین ابتدا جایی نبود که نوجوانان در آنجا جمع شوند. اما در سال ۱۳۷۷ مجاهدین مقر شورای ملی مقاومت در واشنگتن دی سی را تبدیل به پایگاه اصلی خود برای اعزام کردند. نوجوانانی مانند خودم را به بهانههای مختلف، از جمله اینکه بیا برو عراق و پدر و مادرت را ببین، به آنجا کشاندند و پروسه مغزشویی را از سر گرفتند. در اینجا باید اشاره کنم که مغزشویی ما از دوران کودکی، زمانی که قبل از جنگ خلیج فارس در عراق و در مدرسه و مهدکودک کمپ اشرف بودیم شروع شده بود. جنگ با [ آیت الله] خمینی، و مجاهد و رزمنده بودن و تفنگ و فدای جان را در کله مان کرده بودند و تنها کافی بود که دوباره آن احساسات و تفکرات را فعال کنند. و مجاهدین در این کار خیلی ماهر بودند و هنوز هم هستند.
در بین سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۱، حدود ۱۰۰ نوجوان که اکثرا زیر سن ۱۸ بودند از اروپا و آمریکای شمالی به کمپ اشرف اعزام شدند. در آنجا از همان ابتدا وارد آموزشهای نظامی پایهای شدیم. آموزش تفنگهای سبک، کلاشینکف، بی کی سی، موشک انداز آر پی جی، آموزش های رزم پیاده و بعد کم کم آموزشهای زرهی، تانک و نفربر و توپخانه و پدافند هوایی، ارتباطات و غیره. شرایط کمپ اشرف کاملا شرایط جنگی بود. یادم هست که حدود دو هفته پس از ورودم به کمپ اشرف، جمهوری اسلامی چند موشک اسکاد بی به کمپ شلیک کرد. در آن زمان، کمپ اشرف یک پایگاه نظامی بسیار بزرگ (۳۶ کیلومتر مربع) بود که پر از تانک و توپ و خودروهای نظامی و مهمات بود. همه یونیفرمهای نظامی خاکی و سبز رنگ می پوشیدند.
به این ترتیب رجوی پروژه پرستو را با موفقیت به پیش برد و توانست نزدیک به ۱۰۰ نوجوان را به تشکیلات و پیر و فرسوده خود اضافه کند تا روح جدیدی در آن بدمد و به نیروهای درونیش انگیزه جدیدی بدهد. در قسمت بعد به جنبه های قانونی این موضوع اشاره خواهم کرد و همچنین حکم دادگاه آلمان علیه مجاهدین.
محمدرضا ترابی – شبکه اجتماعی ایکس