سال گذشته در چنین روزی، بعد از درخواستهای مکرر، بههمراه یک اکیپ ۵ نفره که برای خرید از کمپ در مانز به تیرانا آمده بودم، با انتخاب و تصمیم قبلی و برای وصال به خانواده و رسیدن به یک زندگی آزاد در یک فرصت مناسب توانستم از چنگ افراد بپا و مراقب که چون سایه دنبالم بودند، فرار کنم.
از آنجاییکه ورودم به کمپ اشرف در عراق نه بر پایه خواست و انتخاب خود بلکه براساس وعده و فریبی بود که سازمان رفتن من را به اروپا تسهیل میکند، استوار بود. و با شرایطی که بعد از اشغال عراق و خلع سلاح و حفاظت کمپ اشرف از طرف آمریکاییها، رجوی برای اعضایش در عراق پیش آورد، و با ترساندن افراد که چون در سازمان بودید در صورت برگشت به ایران تهدید زندان هست و بعد با تطمیع و گرفتن سوگند و تعهد برای ماندن در کمپ اشرف و با شروع نشستهای مغرشویی، ناخواسته ماندگار شدم. در این ماندگاری تحمیلی ۲۱ سال از جوانی و عمرم را در تشکیلات رجوی هدر دادم. اما در این سالیان دراز که در زنجیر و حصارهای ذهنی و فیزیکی گرفتار بودم، حتی یک روز نبود که به فکر نجات و آزادی خود از آن اسارت نباشم.
در این دو دهه گرفتاری در زندانی عجیب و دستساز رجوی بنام تشکیلات و غرقه شدن در اندیشه و ایدئولوژی و انقلاب درونی بردهساز، علاوه بر گذر عمر و زندگی، بیشترین قیمتها را میبایست میدادم. از عدم حق انتخاب، نداشتن هرگونه آزادی فردی و در اختیار خود بودن و قبول همه محدودیتها و محضوریتها و به جان خریدن سختی کارهای یدی با عواقب اثرگذار بعدی بر جسم و جان و … در درون تشکیلات و تا نداشتن حق تماس و دیدار با عزیزان و درگذشت مادر و پدر و برادران و دوستان در خانواده و جامعه.
و اما حالا بعد از یکسال که از رهایی و تولدی دیگر در زندگیام میگذرد، خود را آزاد و بدون هیچ قید و بند و حصار و زنجیر روحی و جسمی احساس میکنم که در این دو دهه فقط حسرت و غبطهشان را میخوردم و فجیعتر و چندشآورتر اینکه همگی همان لحظات حسرتبدلی از دیدار خانواده، داشتن زن و بچه و داشته و نداشته خود در زندگی و لحظات غرایز جنسی را مکتوب و در جمع چندین نفره در نشستهای مختلف میخواندیم و خود را به ظاهر هم که شده مبری میدانستیم. باید با اهرم بیان هرچه بیشتر بر لحظات خود که باصطلاح رنگ و بوی زندگیطلبی و فکر کردن به خانواده میداد و آنچه در جامعه عادی و برای یک انسان آزاد حلال است، بر خود حرام کرده و شوریدهایم، تشویق و ترغیب میشدیم.
اکنون که در حال نوشتن این متن هستم بیاد دوستان همزنجیرم در اسارتگاه رجوی میافتم که همچون من و بقیه دوستان جداشده و نجاتیافته سالیان سال تجربه کرده بودیم، متاسفانه متحمل و گرفتارند. و بقول معروف کجدار مریز و با امروز و فردا کردن و ناامیدی و با حسرت و حیف و افسوس از تباهی عمر و هستی، خود را همچنان در اسارت و بردگی نگه داشتهاند. خطاب به دوستان دربندم، دلسوزانه و بخاطر رهایی خود و برای رسیدن به وصال خانوادههای دردمند و چشمانتظار و امیدوار به دیدارتان میگویم نعمت خانواده و زندگی آزاد و بااختیار خود را از درون و در وسع دهانه دهلیز یا چاه عمیق کندهشده با اندیشه و ایدئولوژی رجوی نبینید. زیرا این دید و نگاه متحجرانه و فرسوده، توان شما را در تصمیم و انتخاب شایسته محدود و سلب میکند.
میدانید که سال ها بهسرعت درحال گذرند، پس تا دیر نشده با انتخابی جدی و شایسته بتوانید مابقی عمر و جوانی و زندگی خود را در آزادی و رهایی و بهرهمندی از نعمت بودن در جوار خانواده که سعادت هر انسان و برای قدر دانستن صله رحم است، به خوشی و خرمی بگذرانید.
من و همه دوستان در انجمن نجات آلبانی برای استقبال و دیدار شما بعد از آزادی، بیصبرانه منتظر و آماده هستیم.
باشد که با رهاییتان، چشم و دل خانوادههای چشمانتظارتان را روشن و شاد گردانید.
بیجار رحیمی – آلبانی – تیرانا