” تا حال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن قلم را می خواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بینایی های دردناک روح را، حرف زدن نبض را در آن هنگام که صدایش از خشم در شقیقه ها میکوبد و نیز حرف زدن سکوت را می فهمیدم، ببین که چند زبان میدانم! با چند زبان حرف میزنم! من میدانم که چه حرفهائی را به چه زبانی باید زد، من میدانم که هر یک از این زبانها برای گفتن چه حرفهائی است.. حرفهائی است که باید زد، با زبان گوشتی نصب شده در دهان و حرفهائی که باید زد اما نه به کسی؟ حرف های بی مخاطب، و حرفهائی که باید به کسی زد اما نباید بشنود” – معلم شهید دکتر علی شریعتی
دو دیدار در طی سه سال اخیر با مادر عزیز و بسیار مهربان و خوبم مرحومه خانم سلطان صمدنِژاد برای من بسیار آموزنده بود. احساسات زیبای مادرانه و اشتیاق او برای در آغـوش کشیدن فـرزندش کـه بـیش از دو دهـه بود در انتظار بسر میبرد، لحظه هایی ست که انگار آدمی پایانی را برای آن متصور نیست. در دومین دیدار ما با هم و سایر اعضای خانواده ی گرم و صمیمی محمد زاده، در حین صرف شام و پس از آن ساعاتی تا دل نیمه های شب حرفها زدیم، گاه خندیدیم و گاه هاله ای از غم و اندوه بر تک تک چهره ها سایه افکند.
حرف های اصیل، از آن حرف هایی که صرفا برای شنیدن زده نمیشوند که برای ” زدن ” زده میشوند. و آن شب، شب بیاد ماندنی بود. چه آدمهای پر احساس و خوبی بودند که با هم حرفها زدیم و مادر در این میان یک روح دردمند و مشتاق دیدار، سرشار از احساسات مادرانه و دریغ ها و حسرت ها بود.
در تب در آغوش کشیدن فرزند بیقراری میکرد و حرف ها میزد. مادر از آن آدمهای ارزشمند و سحر آمیزی بود که وقتی حتی غایب اند بیشتر ” هستند ” و دیده میشوند.
تردید ندارم مکانش بهشت است و مالامال از نور.
آرش رضایی برادر عزیزم مقصود جان
تلفن منزل: 3283372-0462