نیمه دوم سال 73 سال پر تحولی بود در مجاهدین که سعی می کنم در قسمتهای مختلف خاطراتم به آن بپردازم. اما بگذارید در این جا به قسمتی از این جریانات بپردازم که مربوط به زنی به نام فاطمه علیزاده بود.
فاطمه علیزاده که اهل کرمانشاه بود و برادرش در سالهای قبل در عملیاتهای مجاهدین کشته شده بود خود سال 68 به سازمان پیوست و پس از طی رشد سریع تشکیلاتی به فرماندهی یگان رسید. او سال 73 فرمانده یگان ما بود در ستاد تخصصی.
چند روز دیدیم که خبری از او نیست. از هرکه می پرسیدیم می گفتند از او خبری ندارند. به لحاظ تشکیلاتی نیز به ما گفتند که با مسئول بالاتر از فاطمه که وجیهه کربلایی بود کارهایمان را حل و فصل کنیم. در آن روزها این اولین مورد بود که ناپدید میشد. در روزهای بعد چند نفر دیگر چه زن و چه مرد نیز به همین ترتیب ناپدید شدند ولی کسی نمیدانست جریان چیست و به کجا می روند. تا اینکه خود من نیز به همین سرنوشت دچار شدم.
موضوع این بود که سازمان احساس کرده بود که تمامی سر تا پایش را جاسوسهای دولت ایران در بر گرفته و به تقریبا نیمی از تشکیلات خود شک کرد و همه آنها را به زندان فرستاد.
و اما جریان فاطمه این بود که او از اولین کسانی بود که لو رفته بود و دستگیر شد. بازجوی او چند نفر بودند از جمله پری رحیمی و او را به همراه سایر زنان دستگیر شده در یک مجموعه کوچک و مستقل در پشت آشپزخانه آماد و ترابری زندانی کرده بودند و شکنجه بسیاری را روی آنها وارد کرده بودند.
از زمان شروع این ماجرا تقریبا شش الی هفت ماه طول کشید و خرداد سال 74 تقریبا دیگر تمام زندانیان یکی پس از دیگری آزاد شده بودند. از اینکه نتایج آن چی بود در قسمتهای آینده خاطراتم خواهم گفت ولی الان میخواهم در مورد فاطمه علیزاده توضیح بدهم. فاطمه اواخر خرداد آزاد شد ولی او را دیگر به آنجا نیاوردند و ما دورادور او را می دیدیم و همه می دانستیم که چه بر سر او آورده شده است.
تا آنجایی که ما شنیدیم او واقعا نفر نفوذی ایران بود، چون در میان این همه دستگیری یک سری نفوذی بود که در آن شرایط هیچکدام را سازمان اخراج نکرد، سری بعدی نفوذیها را اخراج کرد ولی آن دوره کسی را اخراج نکرد. فاطمه باز برگشت پس از مدتی او به همان قسمت تخصصی (هوایی) برگشت. و دوباره مسئول ما شد.
دوباره هم فرمانده یگان شده بود و توانسته بود خودش را دوباره خوب جا بزند. تا اینکه یک روز در تخصصی اتفاقی افتاد. لازم به توضیح است که یک بخشی در تخصصی بود تحت عنوان «میدانها» که کار این بخش رسیدگی به میدانهای آموزشی خارج از قرارگاه اشرف بود. چه به لحاظ رسیدگی و آماده سازی آن برای تمرین و چه به لحاظ نوبت بندی بین یگانهای مختلف برای تمرین و چه به لحاظ حفاظت از آنها.
آن روز یکی از گشتها که در حال حفاظت از زمین تمرین بود دچار سانحه شد یکی از نفرات بنام «عباس محمدی» به دو نفر دیگر که جمال آهنی و محمود قلیزاده بودند تیراندازی کرد و هردوی آنها را کشت و خود با ماشین گشت فرار کرد. با دریافت این خبر همه قسمتهای مختلف سازمان برای دستگیری فرد فرار کرده به جنب و جوش در آمدند. فاطمه علیزاده که مسئول بخش میدانها بود خود به تنهایی یک ماشین برداشت (در حالی که این کار مطلقا غیر قانونی بود بخصوص برای زنها) و راه افتاد. در اتاق عملیات میدانها تمام گشتهایی که دنبال فرد مذکور می کشتند در کنترل بودند و از طرف فرماندهی که عذرا علوی طالقانی بود و در اتاق عملیات میدانها نشسته بود به قسمتهای مختلف می رفتند تا راه فرار او را سد کنند. همه گشتها بجز ماشین فاطمه علیزاده…
پس از حدود هفت الی هشت ساعت فاطمه برگشت و همه ما می دانستیم که او فرد فرار کرده را دیده هم پیام از طریق او ارسال کرده و هم او را فرار داده است. بعد از آن هم یکی دو روز دیگر سازمان با شور و حرارت فراوان دنبال فرد مذکور می گشتند ولی فاطمه که مسئول میدانها بود زیاد رغبتی برای اینکار نداشت چون میدانست که وی دیگر در دسترس نیست تا اینکه در رسانه های ایرانی خبری منتشر شد که یکی از اعضای مجاهدین طی درگیری داخلی چند نفر را کشته و فرار کرده است. با اعلام این خبر سازمان فهمید که عباس محمدی دیگر از دستش خارج شده است و گشتها متوقف شد.
و اما فاطمه علیزاده… بعدها نیز در جاهای مختلف تشکیلات حضور داشت تا اینکه اخیرا در یکی از سایتهای مجاهدین خواندم که او بر اثر سرطان درگذشته است.