اقامت مجاهدین در عراق برای پایه گذاری فرقه گری

سال 65 مسعود رجوی از کشور فرانسه اخراج شد و توسط یک هواپیما به عراق آمد که موقع خداحافظی با شعار می روم تا در کوهستان آتش برپا کنم عازم عراق شد. تا قبل از آن مقر این گروه در منطقه کرد نشین بود اما بعد از برسمیت شناختن مزدوری مسعود توسط صدام، در 50 کیلومتری بغداد یک مقر دائمی که قبل از آن مقر آموزشی نیروی هوائی عراق بود و قبل از آن هم مقر زندانیان سیاسی در زمان استعماری انگلیس بود که هنوز هم چند قلعه در آنجا از آن زمان باقی هست. بخش دیگری از این کمپ که توسط رجوی اشغال شد مربوط به روستاهای اطراف قرارگاه بود که بعد از اشغال آنها را هم تصرف کردند و این کمپ بعد از آمدن مسعود به عراق کمپ اصلی شد و بقیه مقرهای فرعی نامیده می شد که هر کدام از مقرها در یک سرفصل به رجوی توسط صدام اعطا شده و هر کدام یک ماجرا دارد. به عنوان مثال: قرارگاه اشرف هدیه صدام به مسعود به خاطر عملیات های گردانی و ورود ایشان به عراق بود. هدیه قرارگاه کوت به خاطر عملیات های چهل چراغ و آفتاب بود و قرارگاه جلولا , یکتا , بدیع زاده و باقرزاده به خاطر عملیات های کردکشی در عراق بود و اینطور مسعود آنها را دریافت می کرد و اینها را صدام به خاطر احسان پدرش به مسعود هدیه نکرده است. بقیه قرارگاه را که در استانها بود به خاطر ایجاد رعب و وحشت در میان مردم آن منطقه داده بود. مثلاً: قرارگاه همایون , موذمی , حبیب , پارسیان , اینها دو کار انجام می دادند , یکی حضور در وسط پادگان که ارتش عراق می ترسید و در داخل فیلق ها جلوی شورش را می گرفت و کار دیگر تردد خودروهای رزمی در منطقه با نام مانور و گشت، اهالی منطقه را به وحشت می انداخت که با حضور این همه ارتش نمی شود کاری کرد و اینطور جلوی حرکت مردمی هم گرفته می شد. مسعود در زمان خروج که گفت می روم آتش ها برپا کنم برای سرکوب ملت عراق بود. شاید برای بعضی سوال پیش بیاید که چطور صدام توسط رجوی جلوی شورش در ارتش و مردم را گرفت و این یک گروهی بود که توان آن را نداشت که با مردم مقابله کند اما این را باید بدانند که با تعداد نفرات کم و با استفاده از تاکتیک جابجایی , در هر شهر وضعیتی برپا می کرد. مثلاً هر 2 ساعت یک اکیپ با 3 الی 4 خودرو که هر کدام دارای سلاح دوشکا , بی ,کی ,سی, دو لول که روی آنها سوار بود از وسط شهر رفت و آمد می کرد , تصور کنید این امر برای مردم عادی چه پیامی دارد و یا در پادگانهای ارتش شما یک مرتبه 40 الی 50 زرهی یک نیروی دیگر بیاورد. در آنجا فرمانده هان ناراضی که وجود دارد چه فکری می کنند؟ آیا آنها اگر طرح کودتا داشته باشند جلوشان گرفته نمی شود؟ که یک نیرویی آمده که مستقیما به استخبارات وصل است در ذهن شما خود به خود نگرانی ایجاد نمی کند و آیا این برای مهار نیست؟ به هر حال رجوی با این کارها توانسته بود که در عراق برای خود یک جایگاه ویژه در نزد حاکمان پیدا کند و مهره سیاسی اینها هم این بود که همه فکر می کردند یک گروه به نام سازمان مجاهدین که دارای ارتشی به نام ارتش آزادی بخش می باشد که در مرزهای ایران وجود دارد وخبرسازی می کرد و در درون تشکیلات که حرف اصلی من روی این می باشد رجوی مثل فرقه ها در درون مناسبات حکومت می کرد. چطور؟
تا وقتی که آتش بس بین ایران و عراق امضا نشده بود رجوی سعی داشت در درون مناسبات مثل گروه های دمکرات عمل کند و این کار برای رجوی یک نقطه ضعف بود چون نمی توانست جلو ریزش ها را بگیرد و فقط می توانست با وعده و…..آنها را نگه دارد اما بعد از آتش بس و عملیات فروغ جاویدان رجوی با نشست های انقلاب که بحث های تنگه و توحید بود یا شناخت رهبر معنوی با عمل کرد فرقه ایجاد رعب وحشت کمی جلوی ریزش را گرفت. اما وقتی که عراق به کویت حمله کرد و مسعود هم در آن حمله خدمت بزرگی برای دولت صدام انجام داد در مناسبات بعد از این فرقه گری به اوج خود رسید و اگر خاطرات آن موقع بعضی از جداشده ها را نگاه کنید و یا خوانده باشید در آن آمده است که چطور افراد ناراضی در زندان ها انفرادی نگه داشته می شدند وبه آنها با نوارهای مغزشویی فشار می آوردند.
یک مرتبه مزدوری مسعود به صدام رو شد. در قضیه کرد کشی حدود دو هزار نفر جدا شدند اما در داخل قرارگاه اشرف در ضلع شرقی که قبلاً مرکز اسکان نفرات خانواده دار بود و بعد از عملیات های کردکشی از فرصت استفاده کرده و بچه های آنها را به خارجه فرستاده بودند واسکان ها خالی بوده اند را زندان برای جدا شده ها کرد و بعد از عملیات آنها را در یک جایی که دیوارهای پیش ساخته بتنی داشت زندانی نمودند. بعد ازایجاد زندان برای جدا شده ها به فکر گسترش آن برای کل نفرات اشرف افتاد و دور کمپ را سه لایه سیم خاردار که وسط آن با سیم خاردارهای حلقوی ایجاد وکل کمپ را زندان برای نفرات درست کردند.چطور؟
بعد از اینکه صدام از کارهای مسعود که تماماً در اختیار دولتش بود مطمئن شد و این رابطه دو طرفه شد و چون جنگ نوین هم دیگر وجود نداشت با ایران آتش بس شده بود در حمله به کویت هم ماشین جنگی صدام از هم پاشیده بود و همه می دانستند که صدام دیگر تهدیدی برای ایران نیست , اگرچه یک مزاحم بحساب می آمد ولی دیگر کارائی چندانی نداشت و دولت های عربی حمایت کننده صدام هم نبودند , پس تنها راه برای رجوی حفظ نیروها در قرارگاه اشرف بود که می باید این کار با هماهنگی دولت عراق صورت می گرفت. رجوی بعد از داستان کردکشی در درون مناسبات یک انقلابی، به نام انقلاب ایدئولوژیک برداشت که ادامه انقلاب طلاق و ازدواج خود با همسرسوم یعنی مریم رجوی می باشد. دراین مرحله رجوی به عنوان رهبر عقیدتی و مریم به عنوان تنها فردی که رهبری را شناخت و قدم به طلاق گذاشت و باید که همه مثل مریم می شدند و این انقلاب بنام "بند اول" یعنی طلاق بود که در مناسبات بند "الف" می نامند. آنها که زن داشتند باید طلاق ایدئولوژیک می دادند , گام اول بعد از آن روسیاه می شده اند که این روسیاهی باید به عنوان فاکت در گزارش آورده می شد که آری آنجائیکه مسعود می گفت غریزه حیوانی دارید درست است و آن را باید هر کس اثبات می کرد. اگرچه برای بعضی ها این داستان مبهم است ولی واقعیت این بود که بذر فرقه گری را که در سال 63 شروع به کاشتن کرده بودند در این مقطع ذهنها را آماده می کردند که اگر مسعود یک حرفی را می زند درست است و باید آن را اثبات کنی و گوسفند وار به آن عمل کنی , اگر کسی عمل نمی کرد چه می شد؟ چون پایه ها برفرقه گری چیده شده بود رهبران فرقه بعد از طلاق و ازدواج با پول مزدوری مطرح شده بودند و هرچه نیاز داشتند با پوشش انقلاب بدست آورده بودند اما چگونگی بدست آمدن پول را تعریف نمی کردند که چه خون هایی برای آن ریخته شده در ایران هزاران نفر به خاطر اطلاعاتی که به دولت عراق داده میشد کشته و مجروح شدند و همچنین برای نشان دادن این که دارای قدرت نظامی برابرند دست به عملیات هایی می زدند که منجر به برادرکشی می شد. بعد اعلام می کردند که در فلان منطقه عملیات شد و کسی سوال نمی کرد که این عملیات علیه چه کسی است. در چنین زمانهایی که بین دو نیرو عملیات پیش می آمد نیروی انقلابی واقعی خودش را به خاطر میهن و مردم ساکت نگه می داشت و یا برای حفظ نیروی خود در منطقه جنگی بین مرز دو کشورعلیه نیروی دشمن صف ایجاد می کرد تا برای مردمش نشان دهد که حس وطن پرستی دارد و به خاطر وطنش دست از منافع خود برداشته و در انقلاب چنین نیروهای مخالفی علیه دشمن شان تا زمان پیروزی جنگیدند.اما بعضی از نیروهای انقلابی که خود را بر آمده از مردم می دانند در زمان جنگ سعی می کنند در پشت جبهه برای مردم آسایش فراهم کنند و اینطور منافع مردم را بر منافع خود مقدم می شمارند اما رجوی چنین نکرد و سعی داشت به خاطر منافع خود برای دشمن هرکاری بکند و بر مردم هرچه فشار و کشتار هم پیش بیاید مهم نیست وبا چنین دیدگاهی برای حفظ خود باید درب اشرف را بسته نگه می داشت تا به آن اندک نفرات بگوید که جنگ بین مسعود و حکومت ایران است و به همین خاطر هم بعد از جنگ در عراق باقی ماند. این دیدگاه یکسری مسائل حاشیه ای پیش می آورد این مسائل حاشیه ای با نام انقلاب سرکوب در درون و شروع اثبات کارهای مسعود بود برای رسمیت دادن و به کرسی نشاندن حرفهای مسعود که باید با تک تک نفرات وارد جنگ آزادی های فردی می شد و آن چیزی را که فرد در حریم خود داشت رهبر فرقه روی آن دست می گذاشت. گام اول جداسازی بچه ها بود. برای هر کسی فرزند یک شیرینی خاص دارد مگر اینکه آن فرد بین ایدئولوژی خود و فرزندش یکی را انتخاب کند مثلاً ایدئولوژی هایی وجود دارد که به این حریم قدم نمی گذارند و تلاش می کنند که فرد هر دو را داشته باشد اما در ایدئولوژی فرقه گری سازمان مجاهدین قبل از هر چیز رهبر مقدم تر است , در آن ایدئولوژی گام اول رهبر , گام دوم غرق شدن در وجود رهبر , گام سوم فدا شدن برای رهبر. این تنها در فرقه سازمان مجاهدین نیست بلکه مناسبات فرقه گری در کل دنیا روی این سه گام حرکت می کند ممکن است یکی سوم را اول حساب کند. مثلاً در فرقه شیطانی گام اول از خود بی خود شدن است , گام دوم غرق در فساد اخلاقی شدن و گام سوم فدا برای بدست آوردن بالاترین ارزش در دستگاه ارزشی این فرقه بیان می شود. یا بعضی از فرقه های موجود برای هرکدام محور اول رهبری است و محور آخر بدست آوردن بالاترین ارزش در دستگاه خودش. فرقه رجوی هم مثل اینها عمل کرد. در گام اول اثبات اینکه بین ارزش انسانی و زندگی باید زندگی مقدم باشد. اثبات رهبری در فرقه رجوی یعنی چه؟ یعنی او هرچه می گوید درست است و باید انجام داد , چراها راباید کنار گذاشت تا راه برای گام بعدی آماده شود, در گام بعد آن چه را داده ای بدست می آوری. گام دوم غرق شدن در وجود رهبر , یعنی مثل آن حرکت کنی و دستگاه ذهنی خود را کنار بگذاری و با حرف او عمل کنی , مانند عروسک کوکی , شاید خیلی ها در بازیهای کودکانه خود دیده اند که چطور عروسک را کوک می کنند , هر طور دوست داشته باشد کودک کوک آن را تنظیم می کند یعنی با ذهن خود عروسک را تنظیم می کند و آن عروسک بی جان دست تو جان دارد و این را به آن القا می کنی و القای ذهنی که امروز در فرقه ها وجود دارد به آن مغزشویی می گویند. در فرقه رجوی مغزشویی را حل در وجود رهبری می نامند که این خودش بحث مفصلی دارد اما رهبران فرقه این را حل در رهبری می نامند و بدون چون و چرا با چتر انقلاب و ایدئولوژی به نفرات القا می کنند. گام سوم فدا شدن برای رهبر ی, اگرچه این جمله برای خیلی ها نشان دهنده فدائی واقعی می باشد اما در فرقه فدا جمله ای است که باید خود را روسیاه کنی برای کارهای فساد اخلاقی , چطوری؟ این سوال است که می خواهم مفصل توضیح بدهم.
رهبر فرقه رجوی در بن بست سیاسی برای خود کاری کرد به نام طلاق و ازدواج , این طلاق در آن بن بست برای حفظ نیروها و هواداران خود بود تا پوششی باشد برای اینکه صدای شکست سیاسی به گوش آنها نرسد. مریم قبل از این داستان در اوور یک منشی به حساب می آمد و دو بار ازدواج کرده بود دارای یک فرزند دختر از مهدی ابریشمچی. یک شبه مهدی آدمی شد که با مریم در ادامه زندگی مشترک تفاهم نداشته و مریم برای اینکه ارزش و وقت بیشتری برای کار و مسئولیت خود بگذارد و مهدی دست و پای آن را بسته بود درخواست طلاق می کند و در عرض یک ماه سه طلاقه می شود. منشی یک رهبر یک شبه همردیف رهبری سیاسی و عقیدتی فرقه نوپا سازمان مجاهدین می شود و مسعود رهبر فرقه که تا آن روز با دختر آقای بنی صدر که در یک جبهه سیاسی بودند ازدواج کرده بودند و در زندگی مشترکشان تفاوت ایدئولوژی وجود نداشت یک شبه دریافت که خانم فیروزه دختر بورژوا می باشد و چون ایدئولوژی مسعود ضد بورژوا می باشد می باید برای حل اختلاف طلاق بدهد و به نیروهای خود اثبات کند که ضد بورژوا فقط به خاطر ملت و سازمان بوده که این چند سال را هم با فیروزه زندگی کرده , اما حقیقت چه است؟ مسعود که در فرانسه شکست کامل خورد و حرفی برای گفتن نداشت برای اینکه پوششی برای آن شکست بگذارد و از طرفی حضور خود و نیروهایش در عراق را رسمیت دهد و نیروهای سازمانی خود را هم از دست ندهد دست به فساد اخلاقی زد که از بطن این فساد اخلاقی انقلاب درونی بوجود آمد و برای جمع آوری تناقضات نفرات نشست هایی در مناسبات درونی فرقه برپا کرد و همه از انقلاب طلاق و ازدواج صحبت کنند تاحرفی ازهم پاشیدن جبهه سیاسی به میان نیاید و اینطور از مرحله شکست که داشت تمام نیروها را با خود می برد جلوگیری کند و از طرف دیگر چون دست مزدوری وی برای همه رو شده بود پوششی برای مزدوری باشد که صدای آن در نیاید صحبت از انرژی آزادشده به میان آورد و به نیروها القا کرد که این از انرژی انقلاب بود که در عراق برای خودتان یک دولت شده اید و این القا اثبات رهبری و فدا شدن بود که باید در هر بار شکست سیاسی و نظامی و ایدئولوژیکی رنگ عوض می کرد و روی آن صحبت می شد. در طلاق می باید زن خود را می دادی و خود را روسیاه می کردی و آخرهم مثل مسعود غرق فساد اخلاقی می شدی , هر کس در فرقه این را انجام داد یک شبه به نقطه رهبری وصل شد و هر کس فهمید ولی انجام نداد در درون تشکیلات مخالف شد و هر کس نفهمید و انجام نداد حاشیه نشین شد , برای هر کدام مثال می آورم تا برای شما واضح شود.
خانم فهیمه اروانی فهمید و انجام داد و یک شبه دختر مریم شد و جانشین مسئول اول سازمان که تا آن روز منشیگری می کرد و سابقه تشکیلاتی چندانی هم نداشت یک مرتبه پرید , خیلی ها فکر کردند آری انقلابی واقعی است اما بعد از مدتی دیدند نه این همان غرق شدن در فساد اخلاقی است که فدا نام دارد و چون پوشش فهیمه جداشدن همسرش بود که او جدا نشده بود و بعضی ها را فریب داده بود اما مدتی بعد روشن شد.
بعضی ها انجام ندادند ولی باید گفت از نفهمیدن نبود بلکه خود را به نفهمی زدند وحاشیه نشین شدند. خیلی ها بودند که برای خود در آن زمان یک وزنه بودند اما چون برای فساد اخلاقی فدا نشدند کنار گذاشته شدند وبعضی ها درک کردند که این یک بازی است اما برای خارج شدن راهی وجود نداشت و درب اشرف بسته شده بود و این بسته شدن درب برای دوسری از افراد بود اول فهم کننده ها , چون خارج میشدن و مناسبات فرقه ای را افشا می کردند چون بیشترین نفرات بودند و دارای قدرت فهم و برای افشا مناسب بودند و چون مسعود این را بهتر می دانست به همین خاطر قبل از شروع بند "الف"، زندان کمیته مشترک زمان شاه را ایجاد کرد و بعد درب را بست و حصار را سه لایه کرد. و دوم گروه حاشیه نشین ها بودند که اگر درب باز بود خارج می شدند. مسعود درآن روزگار در نشست های لایه ای این دو جمله را تکرار می کرد , یک: باید مثل مریم باشید و دوم:پا جای پای مریم بگذارید تا ارتش آب دیده و آهنی باشید. اگرچه این جملات آن موقع مثل الان واضح و قابل درک نبود چون نبودن ارتباط یعنی جداسازی زن و مرد و حصارکشی نمی گذاشت این مرحله از انقلاب آنها رو شود ولی امروز با شجاعت خانم بتول سلطانی پرده از حصار جداسازی برداشته شده و این دو جمله را باز کرد و قابل فهم شد. منظور مسعود این بود که زن ها مثل مریم باشند و طلاق بگیرند و به عقد من در بیایند و از مریم یاد بگیرن که چطور طلاق گرفته و به عقد مسعود در آمده و پا جای پای مریم بگذارید , یعنی چه؟ آن روز که مریم همسر داشت طلاق گرفت و به عقد او در آمد یعنی او چطور این کار را کرد زنهای مجاهد شما هم گام بردارید. این دو جمله برای زنهایی بود که در مناسبات تشکیلات فرقه وجود داشت اما برای مردها که در نشست های لایه ای مسئولین بود مسعود می گفت برای شما فرق نکرده قبل از انقلاب و بعد از انقلاب در کنار شما به هر حال یکی از زنها وجود دارد , این یعنی چه؟ آیا آن موقع قابل درک نبود چرا بود اما کسی به خودش اجازه نمی داد روی این صحبت کند که منظور مسعود چه است , آن موقع می گفتند در جنسیت غرق شده ای و همه چیز را با آن عینک جنسیت نگاه می کنی , اما بعضی ها چه کارها که انجام ندادند و با زنهای زیردست یا بالا دست رابطه برقرار کردند , آیا تشکیلات با آنها برخورد کرد، نه , چون آن موقع در بند "الف" بودند و فقط جدا کردند و آنها را در یک اتاق نگه داشتند که گزارش عبور را بنویسند. چه چیز باعث این رابطه شد و آنها بعد از عبور در مناسبات ماندند جای بحث دارد و اینکه چطور همردیف رجوی و مریم شدند؟ در هر نشست که مریم قبر درست می کرد سوژه بود که تو درست می گویی و میدان مال آنها بود چون در فرقه گری ارزش انسانی وجود ندارد و اساساً معنا ندارد و وقتی که یک فرد به خودش اجازه می دهد آزادی فرد را از نفرات سلب کند این اجازه را هم دارد که ارزشهای انسانی را از بقیه سلب کند و برای رسمیت دادن به این جمله بند"ب" را به میان آورد. همه در حریم رهبری یعنی چه؟ همه زنهای دنیا را فقط در حریم رهبری نگاه می کردی یعنی فقط در دنیا یک نفر است که همه را در حریم خود دارد و آن هم رهبر فرقه مجاهدین می باشد و روی این زیاد بحث نمی کردند چون لقمه خیلی بزرگی بود و بی محتوا که , خود به خود مسعود را فرو می نشاند و این بستن چشم نبود بلکه می خواست نفرات را در جنسیت غرق کند و هدف خودش را پیش ببرد , یک روز زن فرمانده دسته می شد روز بعد زن دیگر و این آزادی زن نام داشت. آنان می دانستند به خاطر همین بی خیال بودند ولی غرق شده ها عربده می کشیدند که انقلاب درست بود و ما انرژی آزاد کردیم اما نمی گفتند انرژی آزاد شده چه چیز را حل کرده است. اگر نیروی انقلابی بود مسعود بعد از آتش بس و قبل آن در رسمیت دادن به مزدوری گام بر نمی داشت , آیا می تواند در قرن بیستم، خودش را مسئول تمام زنهای دنیا کند و آزادی فرد را از اندک نفرات موجود در تشکیلات سلب کند پس در اینجا هم که درب قرارگاه بسته می شود و شروع به مغزشویی تمام عیار به شیوه فرقه ای می کند.واین فرقه با نام سازمان مجاهدین سالهاست که شخص رهبری کننده آن تمام عیار در اختیار صدام بود و ماهیت مزدوری بعد از آتش بس و قضیه کردکشی برای اثبات خود به دیگران که من هستم , در درون تشکیلات سرکوب و شکنجه را پیش می گیرد مثل فرقه ها تا کسی به بیرون از قلعه سالم نرود.چرا؟ چون اگر آن سرکوب ها و شکنجه ها رو می شد دیگر هواداری وجود نداشت و تئوری فرقه گری رو می شد. چنانکه چندی پیش در آمریکا شاهد بودیم که برای تظاهرات 20 نفر آمده بودند و آن هم نفرات آقای اسکندر فیلابی عضو شورای ملی مقاومت که در حاشیه شورا می باشد بود و اگر از جداشده ها در آمریکا بود ودست به افشاگری سالها شکنجه و سرکوب و…. این فرقه می زد ازآن20 نفر هم خبری نبود. تاریخ در آینده نیز مثل گذشته همه حقایق را خواهد نوشت وما فقط گوشه ای از ماهیت کارهای رجوی را افشا کردیم رجوی تمام نیروهای خود را به چشم گوسفند نگاه می کند و برای نگه داشتن انسانها در آن دیدگاه دست به هر کاری می زند.
سعید

خروج از نسخه موبایل