میزگرد بررسی نقض حقوق بشر در فرقه ی رجوی – قسمت سی

قادر رحمانی: در رابطه با این بچه های کم سن و سال در اشرف دوستان توضیح دادند افرادی مثل سعید صداقت یا امیر یغمایی جزء بچه هایی بودند که به آلمان و آمریکا منتقل شدند پس از مدتی دوباره به اشرف بازگردانده شدند. در نشست هایی که دوستان به درستی اشاره کردند برای خاموش کردن صدای اعتراض و انتقاد به مادر می گفتند بیا تف کن به صورت فرزندت!! به فرزندت در جمع افراد بگو اگر تو بخواهی از اشرف بروی بچه ی من نیستی؟ معمولا طبق سنت سازمان الگو رهبر عقیدتی ست. ولی مریم هم دختری داشت به نام اشرف، مسعود پسری داشت به اسم محمد یا همان مصطفی و او با این که پسر مسعود بود ولی در نشست های مختلف جمعی همگی شاهد بودیم مصطفی تناقضات تیزی مطرح میکرد به مسعود انتقاد هم داشت. اگر دوستان یادشان باشد یک بار مسعود در نشست جمعی در واکنش به حرف های انتقادی مصطفی گفت: به خاطر این که تو این تناقض را مطرح کردی یا این حرف را زدی تف تو رویت!! بقیه هم حساب دستشان می آمد اما هرگز مصطفی را مثل سایر بچه ها به خاطر تناقض هایش تحت فشار نگذاشتند و زیر تیغ نرفت چون فرزند مسعود رجوی بود به اصطلاح هوایش را داشتند؟ یا وقتی وضعیت در اشرف و عراق بغرنج می شد مریم دخترش اشرف را با خودش به خارج میبرد. مصطفی هم گیر افتاده بود و گرنه او را نیز از اشرف میبردند.
مهران کریم دادی: اشرف دختر مریم تو قسمت خواهران بود حتما رفتار و کردارش را خانم مرضیه قرصی بهتر می دانند و شناخت دارند محمد یا مصطفی پسر مسعود (که البته اسمش مصطفی بود اما به او می گفتند محمد) که حالا باید بحثش باز شود حتما در جریان هستید این مصطفی فرد بریده بود، حالا تناقضاتش که جای خود را دارد ایشان کاملا بریده بود ولی به هیچکس اعلام نکردند سعی کردند این موضوع را مخفی کنند به جهت اینکه بریده بود هیچ نشستی برای وی ترتیب ندادند فقط دو یا سه کادر مشخص سازمان (مورد اعتماد مسعود رجوی) با مصطفی به طور مستقیم سر و کار داشتند و با او برخورد می کردند.
آن موردی را هم که شما آقای رحمانی پرسیدید چرا با مصطفی خیلی کار نداشتند خوب خیلی واضح است حالا بحثش باز نشد که اصلا چرا مرکز نوزده تشکیل شد؟ قبلا اسمش هنگ حنیف بود. اصلا همه این داستان ها فقط به خاطر ورود آقای محمد (ممد) رجوی بود که هنگی به نام حنیف درست کنند و مصطفی در آنجا سازماندهی شود جدای از مناسبات و در حفاظت مخصوص در رفاه کامل باشد. من که در هنگ حنیف بودم شاهد بودم به لحاظ صنفی به لحاظ تدارکاتی خیلی از امکانات که در مرکز نوزده وجود داشت در خیلی از مراکز وجود نداشت رسیدگی های خاص می کردند یکی از مادرها را صرفا برای رسیدگی به امورات صنفی آنجا گذاشته بودند تا به مصطفی برسد خیلی امکانات و مسائل دیگر که در مرکز نوزده بود بچه ها در سایر مراکز محروم بودند و چنین امکاناتی نداشتند. بعدا که به اصطلاح توزیع شدم در قرارگاه دو سازماندهی شده بودیم مصطفی هم مدتی با من آنجا بود قبل از این که به قرارگاه سه منتقل شود. تا جایی که من خبر داشتم و از نزدیک با روحیات مصطفی آشنا بودم او شدیدا دچار تناقض شده بود. مسئولین سازمان این مسائل را اصلا عنوان نمی کردند چون به لحاظ سیاسی و غیره به نفعشان نبود خوب این شخص (مصطفی) بریده بود اما چون به لحاظ اطلاعاتی خیلی پر بود آدمی بود که به اصطلاح خیلی کتاب خوانده بود با خط و خطوط سازمان تقابل جدی داشت یعنی صحبت که می کرد در لابلای حرف هایش مشخص بود به خط و خطوط سازمان و پدرش مسعود حرف دارد و نظر انتقادی دارد. مسئولین سازمان سعی می کردند مصطفی را پیش شریف ببرند یا خود رجوی تناقضات او را به اصطلاح حل و فصل کند اجازه نمیدادند تناقض های مصطفی به شکلی علنی در جمع مطرح گردد و بازگو شود؟ تا نفرات نگویند این مصطفی پسر مسعود حلقه ی ضعیف است خلاصه برای سازمان آبرو ریزی بود از این بابت رسیدگی های خیلی خاص به مصطفی می کردند. در نشست ها شما دوستان خوب می دانید موضع گیری هایی که مصطفی داشت و استدلال هایی که می کرد حتی شریف (مهدی ابریشمچی) در مقابل مصطفی کم می آورد چون مصطفی آدمی بود جدای از این که پسر رجوی بود اطلاعات زیادی داشت. امتیازی که مصطفی با سایر بچه های هم سن و سال خودش داشت اینکه او را معمولا هر هفته یا دو هفته به بدیع محل استقرار رجوی میبردند تا با پدرش ملاقات کند. در حالی که به بچه های دیگر به طور معمول اجازه نمیدادند پدر و مادرشان را ببینند یا به سختی مادرها برای دیدن فرزندانشان به قرارگاه ما می آمدند. درحالی که برای مصطفی رسیدگی های ویژه ای بود. در مرکز نوزده مدتی با پسر مسعود در یک جا بودیم آنجا را به سه قسمت تقسیم کردند. 119 219 و 319. بچه هایی بودند به قول معروف محبوب تر بودند و در کارها رُند تر و تیزتر، مصطفی هم بین اینها بود. قسمتی که قبلا به اصطلاح آسایشگاه خواهرها بود دورتادور آن سیم خاردار کشیده شده بود و حفاظت داشت. مصطفی آنجا مستقر بود شبها در را قفل می کردند، نگهبانی داشت ما هم برای حفاظت از این آقا یعنی مصطفی تعیین شده بودیم. منظورم این است رسیدگی های ویژه به این شخص یعنی پسر مسعود رجوی می شد چه از لحاظ صنفی یا حفاظتی. هر دفعه که از مقر بیرون می رفت و بعد باز می گشت چون ما در جریان بودیم و در یک آسایشگاه با او بسر میبردیم شاهد بودیم از لحاظ صنفی امکانات خاصی داشت که دیگر بچه ها نداشتند یعنی کاملا بین او و ما فرق میگذاشتند. این موضوع بچه ها را واقعا متناقض میکرد. رهبری که دم از جامعه بی طبقه میزد فرزندش با سایر فرزندان نیروهایش از نظر برخورداری از امکانات تفاوت داشت مثل تافته ی جدا بافته بود!! یا فرزند رهبر سازمان هر هفته برای ملاقات با پدرش به یک قرارگاه دیگر با اسکورت میرفت ولی ما فرزندان همین مجاهدین خلق حتی اجازه نداشتیم سالی یکبار با اعضای خانواده دسته جمعی دور هم باشیم؟ این تبعیض ها بچه ها را بشدت متناقض میکرد.
ادامه دارد…
مکان گفتگو: دفتر انجمن نجات آذربایجانغربی
تنظیم از آرش رضایی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا