گفتگوی صمیمی آقایان مهدی خوشحال و میلاد آریایی و محمد حسین سبحانی با آقای کریم غلامی از معلولین عملیات مرزی مجاهدین
میلاد آریایی:
سلام عرض میکنم خدمت بینندگان عزیزمان در هر کجای دنیا که هستند خیلی خوشحالم که یکبار دیگردر خدمت شما هستیم با یکی دیگر از قربانیان سازمان مجاهدین، به این بابت خوشحالم که مطلع شدیم دوست گرامی مان آقای کریم غلامی به تازگی از این فرقه جهنمی نجات پیدا کردند و خرسندیم که در کنار ایشان هستیم و یکبار دیگر ایشان را می بینیم و یاد آور روزهایی هستیم که در واقع در جهنمی که مجاهدین در خاک عراق بوجود آوردند و قبل از همه برای اعضایشان، الان در خاک اروپا ایشان میتوانند یک زندگی آزاد را داشته باشند و آنطور که خودشان میخواهند فکر کنند و آنطور که خودشان دوست دارند مبارزه شان را پیگیری کنند. از آن بیشتر باز هم خوشحالیم که در کنارمان آقای مهدی خوشحال هم همراه ما هستند، نویسنده برجسته ای که بیش از پانزده سال است که در این رابطه قلم میزنند و از اصلی ترین وشاید بتوان گفت ازاولین کسانی هستند که جدا شدن شان از این فرقه را به قلم و تصویر کشیدند و توانستند با بیان خودشان و با نوشته های خودشان راهی را باز کنند که امروز من و آقای کریمی رهرو و پیرو آن هستیم که بتوانیم برای مردمان قبل از چیز بخشی از تاریخ معاصر میهن مان را بازگو کنیم و تجربه ای باشیم برای نسل های آینده مان. آقای خوشحال نظر شما چیست؟ مهدی خوشحال:
با سلام و درود به بینندگان عزیز و همچنین خیر مقدم به آقای غلامی عزیز که به هر حال توانستند از آن فرقه یا از آن مردابی که شما ذکر کردید نجات پیدا کنند و به هر حال ما هم یک زمانی سرنوشت مثل اقای غلامی داشتیم در عراق و به هرحال در زمان ما تقریبا شرایط خروج آسان تر بود، در زمانی که ما آنجا بودیم ولی کم کم سخت تر شد آنجوری که ما از دورا دور شنیدیم. من هم به هر حال خیر مقدم میگویم ازاینکه توانستید با اینکه مجروح جنگی هم بودید توانستد از آن فرقه نجات پیدا کنید و امروز آزاد هستید و میتوانید انتخاب بکنید هر راهی را و هر نوع زندگی را و فرا روی شما باز هست. به هر حال آنچه که به خود من مربوط میشود ما هم دراین راه زحمت کشیدیم و از اینکه یک جایی می بینیم یکی از دوستان ما نجات پیدا کردند اگر چه خیلی از دوستان ما آنجا اسیرند وحتی خانواده ما، ولی همین که یکی از آنجا آزاد میشود ما واقعا از صمیم قلب شاد میشویم و همینطور وقتی می بینیم یک بخش از فعالیت بچه ها به ثمر می نشیند باز هم خرسند میشویم و این یک نوع احساس رضایت به ما میدهد که بتوانیم این راه را با همکاری بقیه بچه ها ادامه بدهیم تا اینکه به هر حال موفق بشویم همه بچه هایی که آنجا هستند نجات پیدا بکنند. فکر میکنم یکسال و اندی بشود که از آنجا خارج شدید و به هر حال تجاربی که شما دارید در این سالهایی که ما دورادور در جریان اش بودیم خیلی ملموس تر هست و خاطرات بیشتری دارید و بگویید چطور رفتید چطور ماندید و چطوربرگشتید با این سختی که ما می شنویم؟ کریم غلامی:
آقای غلامی من فکر میکنم که خیلی خوبه بینندگان ما بدانند که شما که در سال 2009 از این جریان جدا شدید اصلا چطوری شد که شما آشنا شدید با این جریان سیاسی و از ابتدا بینندگان ما یک پروسه ای از زندگی شما را اگر بدانند واقعا می فهمند که من برای بینندگان مان توضیح خواهم داد که آقای غلامی کاری که کردند خیلی خیلی فراتراز آن هست که فرضا من 10سال پیش انجام دادم و من یک فرصتی به این نکته حتما اشاره خواهم کرد ولی بینندگان ما دوست دارند بدانند اصلا شما چطوری با این جریان آشنا شدید تا برسیم به این سوالات اساسی تر که واقعا باید موشکافی بشود. مهدی خوشحال:
بله درست است میلاد آریایی:
کریم جان دوست دارم "کریم" صدایت کنم چون خودم هم راحت ترم بگو چطوری شد تو با جریانات سیاسی آشنا شدی؟ کریم غلامی:
راست اش آشنایی خانواده من با سازمان مجاهدین از سال 1357 هست البته من آن موقع بچه بودم و هفت سالم بود هشت سالم بود زیاد ازچیزی سر در نمی آوردم با اسامی مجاهدین و چریک های فدایی و انقلاب واین چیزها زیاد به گوشم میخورد یا ارتباطی که آن موقع اعضای مجاهدین می آمدند یا همینطور هوادارانشان به خانه ما برای دریافت کمک مالی یا حتی بعد از سال 1360 کمک های بیشتری که خانواده من به مجاهدین میکردند و بخصوص برادر بزرگترم که اسم اش "باقر" هست ایشون البته این نکته را بگویم که در سال 1367 در عملیات فروغ جاویدان متاسفانه به شهادت رسید. میلاد آریایی:
در حمله ای که مجاهدین به خاک ایران کردند. اهل کدام شهر هستی کریم؟ کریم غلامی:
من متولد مراغه هستم و آذربایجانی هستم ولی در شهر های مختلف بزرگ شدم بخصوص در تهران. مهدی خوشحال:
سال 1367 شما در ایران بودید؟ کریم غلامی:
بله من آن موقع تا آنجایی که یادم می آید در تبریز بودم حال وهوای انقلاب. سال 67 را می گویید؟ من تهران بودم… نه سال 67 من در مجاهدین بودم من سال 66 به مجاهدین پیوستم. مهدی خوشحال:
در عملیات فروغ شرکت داشتی؟ کریم غلامی:
نه در عملیات سال 67 شرکت نداشتم که الان توضیح میدم برادرم از طریق هواداران با مجاهدین ارتباط داشت و دو بار به زندان افتاد تا اینکه در سال 65 با گرو گذاشتن سند خونه آزاد شد آنموقع شرایط ایران راخودتان خوب می دانید جنگ بود من هم نمی خواستم در ایران بمانم و برادرم هم که زندانی سیاسی بود و مارک مجاهدین به او خورده بود وخودش این راه را انتخاب کرده بود لذا من با برادرم به ترکیه آمدم در آنجا ما با اکیبی که اعضای مجاهدین بودند آشنا شدیم بعد آنها ما را به خانه هائی بردند که پایگاه مجاهدین بود و در آنجا برای ما نوار و فیلم وتبلیغات سازمان را گذاشتند لذا من بدلیل حس وطن دوستی آزادی خواهی به آنها گرایش پیدا کردم من 16 سالم بود و نوجوان بودم. میلاد آریایی:
گفتی نوجوان بودی دقیقا چند ساله بودی؟ کریم غلامی:
16 ساله و فرصت فکر کردن وجود نداشت و بعد از دو هفته از ترکیه اعزام شدم بدون اینکه بتوانم تحقیق کنم. مهدی خوشحال:
گفتی چند سالت بود که رفتی عراق؟ کریم غلامی:
16 سال مهدی خوشحال:
برای من خیلی عجیب است 16 سال برای فردی که بخواهد انتخاب کند و کار نظامی بکند در دنیا مرسوم نیست و فقط مجاهدین هستند که چنین مسائلی رابه هر حال حکم کردند وقانونی اش کردند. میلاد آریایی:
ضمن اینکه کلا آن دوران شور و شوق جوانی و دوران التهاب غرور جوانی یک واقعیتی هست که دقیقا همانطور که کریم میگه در رابطه با خود من هم بوده یعنی یک دوره خیلی ویژه ای هست که آدم احساس عصیانگری دارد و احساس می کند که برای جامعه اش و وطنش مثمر ثمر واقع بشه ولی متاسفانه خیلی جاها به خطا میره مسیر و در واقع راه درسته ولی توی راه آدم گم میشه و همان بلایی که سر کریم آمده اتفاق می افته. مهدی خوشحال:
اینکه وسط حرف کریم اومدم می خواستم اینرا بگم که برای من خیلی جالب هست که در سن 16 سال که یک نوجوان هست که چطور می توان در یک حزب و یا توی سازمان نظامی بره حالا شما جوان بودید و یا مسائل خانواده یا توی اجتماع بودید بهر حال اینطوری انتخاب کردید ولی سازمان مرزی نداشت در انتخاب افراد و چه سن و سالی می توانند بروند در حالی که سازمان نظامی بود و در سال 66 داشت کار نظامی میکرد. میلاد آریایی:
آقای غلامی آن لحظه ای که وارد سازمان شدید واقعا می خواهم آن لحظه احساس خود را بگویید با چه دید و با چه تصویری می اومدی توی جریانی که فکر می کردی بهرحال مثمر ثمر هست. کریم غلامی:
اول اینکه یک نکته را بهتون بگم سن پدیده واقعی هست و 18 سال که در دنیا مشخص کرده اند یک امر واقعی هست که در این سن فرد به حدی می رسه که می تواند تشخیص بده و انتخاب کند و موضوع مجاهدین در قدم اول برایم مهم نبود و نمی خواستم عضو آنها بشوم و ایدئولوژی آنها را بپذیرم مثلا نماز خواندن اجباری آنها وتفکرات آنها من آدم مذهبی مثل مجاهدین نبودم. میلاد آریایی:
ولی به هر حال با یک دیدی وارد آنها شدی مثلا عدالت خواهی و آزادی اجتماعی این منظورم بیشتر بود. کریم غلامی:
بیشتر شور و شوق نوجوانی و حس سرکوبی که احساس می کردم در ایران وجود داشت و آزادی خواهی و کلمات زیبائی که وجود دارد و مجاهدین خیلی از آنها استفاده می کنند مثلا دمکراسی که حتی در مناسبات داخلی خودشان اصلا بوئی از آن نبرده اند تا چه برسد برای اجتماع و جای دیگر بکار ببرند و من با این انگیزه حس آزادی خواهی و شور و هیجان که وجود داشت و بطور خاص که ارتش آزادیبخش تازه تاسیس شده بود بعد عملیاتهائی که نشان می داد و مارش و عملیات نظامی و کارهای اینجوری خود بخود فرد را گرایش می داد که فکر می کرد خط درستی هست و اینکار جواب دارد وآدم می تونه بزودی به آزادی کشورش برسد به همین خاطر من هم مشتاق شدم و با برادرم وارد عراق شدم و یکی از چیزهائی که اولین تناقض که شما گفتید که اولین احساست را بگو ما با هواپیما وارد بغداد شدیم بعد از آنجا ما را بردند پایگاهی که در آنجا وجود داشت که بعدها اسمش را فهمیدم بیمارستان طباطبائی روبرویش پایگاه سیفی بود گفتم اینها در شهر بغداد چکار می کنند چون تصویری که از مجاهدین داشتم این بود که نیروی چریکی هستند و در مرزها و کوهها هستند و دارند عملیات نظامی می کنند ولی در بغداد خانه و ساختمان داشته باشند برای من قابل قبول نبود و همانجا هم سئوال کردم ولی جواب ندادند. میلاد آریایی:
بعد از اینکه سال 66 وارد این جریان شدید من فکر می کنم دو لحظه در زندگی شما فراموش ناشدنی هست یک لحظه ای که مجروح شدید و لحظه دیگر اینکه آزاد شدید از این دستگاه و از این جریان بینندگان ما خیلی دوست دارند بدانند که چی شد که شما مجروح شدید و توضیح بدهید که به هر صورت آنقدر فداکاری داشتید که با این جریان کار بکنید که در اثر یک حادثه در واقع بعنوان مجروح جنگی تلقی بشوید این حادثه را توضیح دهید؟ کریم غلامی:
یک خورده سخته واقعیت این است که من با افکار یا چیزهائی در این مدت آشنا شدم بخصوص حس آزادی خواهی برای خودم گفته بودم یک سال تا دو سال آینده حکومت سرنگون می شه و ما می رویم در ایران زندگی می کنیم دیگه نمی خواهد با این شرایط بمانیم مناسبات آنها و فرهنگ آنها و ایدئولوژی آنها برای من جذابیت نداشت ولی حس آزادی خواهی برای کشورم مرا وا می داشت که بیام از خودم در این رابطه مایه بگذارم که در عملیات چهل چراغ که توسط مجاهدین به شهر مهران حمله شد من راننده لودر بودم که قرار بود کار بکنیم که طرحش خیلی دوزاری بود که یک راننده لودر را بدون هیچ حمایتی می فرستند جلو و من همینکه وارد جاده شدم زیر آتشباری شدید قرار گرفتم و لودرم خورد و خودم هم مجروح شدم مدت کوتاهی به هوش بودم ولی بر اثر جراحاتی که روی شکم وسینه ام و پایم و نخاع وارد شده بود و بر اثر موج شدید انفجار بعد از مدت کوتاهی بی هوش شدم و وقتی چشم باز کردم دیدم در بیمارستان هستم و بعد یواش یواش متوجه شدم که ترکش به نخاع من اصابت کرده و فلج شدم.راستش اگه بگید چه احساسی داری من یک نکته را قبلش بهتون بگم ممکن یکسری ها فکر کنند که این 25 سالی که من در مجاهدین بودم، اینکه می گویم 25 سال منظورم ربع قرن هست در این مدت که در اشرف بودم اینرا هدر شده نمی بینم چون خودم می گویم برای مردمم و برای آزادی کشورم گذاشتم آنچه که در توانم می آمد انجام دادم ولی این موضوع را باید از فرهنگ مجاهدین و از مناسباتشان و ایدئولوژی شان جدا کرد آره پیوستن به مجاهدین یک اشتباه بود البته ناخواسته و بعنوان یک پدیده ای که آدم نمی دونه و واقعا اطلاع کافی نداره آگاهی نسبت به آن پدیده نداره رفتم افتادم توش ولی حس آزادی خواهی و میهن پرستی ومن هنوزم به آن افتخار می کنم و خودم را فدای مردمم کردم و این چیزئیکه برای من بوده. مهدی خوشحال:
یک مورد سئوال یک ذره پیچیده است و اگه می توانید جواب ندید مشکلی نیست من داشتم می گفتم شما با سن 16 سالگی وارد سازمان شدید سازمان مجاهدین ما می بینیم در رابطه با هر چیزی خط کشی ها و مرز بندیهای بسیار ظریف داره و محکمی داره و بسیار تند و تیزی داره چون سازمان بقول خودشان سازمان انقلابی و نظامی هستند و بویژه در رابطه با مخالفین خودشان خیلی خط کشی های تند و تیزی داره ببینید شما الان گفتید مذهبی مثل سازمان نبودید مثل آنها مثل شیعه و سنی نبودید ولی چه جوری می شه که سازمانی که خوب یکی از پایه هایش ایدئولوژی هست شما آنجا راحت بودید و شما را غیر خودی تلقی نمی کردند یا شما را بعنوان یک عضو حاشیه تلقی نمی کردند یا معذب نبودید بویژه در مورد مسایل شعایر که خیلی آنها هم اصرار دارند و اعضا را از این مسیر می خواهند چک بکنند؟ کریم غلامی:
البته می خواهم این موضوع را توضیح بدم خیلی طولانی هست چون بحث عضوگیری در مجاهدین خودش یک بحثی هست راستش آره می تونیم بگوئیم که اینها خط کشی زیاد دارند و نکته گذاری زیاد دارند چیزهائیکه همان خط کشی هائی که می گویند مرزهائی که می گویند به اصطلاح همان مرزهای سرخی که دارند آره تو بیان خیلی زیاده ولی سر عضوگیری اینها برایشان تعداد نیرو خیلی مهمه بخصوص نیروهائی که بعد از سال 67 به مجاهدین پیوستند و بخصوص چند ساله گذشته و سال 2003 به بعد حتی یک تعدادی از آدمها می آمدند آنجا و یا قبل از سال 2003 سال 90 تا سال 2003 اینها خیلی از آدمها را به فریب کار و کمک کردن برای اعزام به خارج کشور اینها را می آوردند آنجا و گیر می کردند اصلا اینها در این مورد هیچ مرزی ندارند هیچ نکته ای ندارند مثلا اگر فردی 16 سالش هست نباید آنجا وارد این کارها بشود الان همین الان آنجا بچه های کوچک هستند خانواده طرف آوردند اینها را بجای اینکه کمکشان کنند بچه های خانواده شهدای خود مجاهدین هستند اینها را آنجا نگه داشته اند به آنها آموزش می دهند که چی تعداد نیروهایشان را زیاد نشان بدهند تو این زمینه مرز سرخ ندارند البته شما یادتان می آید آن موقع مشکل زیادی با سازمان داشتم ولی سر بحث شعایر چون واقعا من قبول نداشتم من تا خود سال 74 عضو سازمان مجاهدین نبودم سال 72 بود که یک برگه آوردند جلوی من گذاشتند که آنموقع نمی دونم یادتان می آید بحث های شورای فلان و این چیزها پیش آمده بود من تو آن مجموعه ای که بودم تنها کسی بودم که نه دست بلند کردم و نه دست زدم برای آن چیزی که وجود داشت یادم میاد که افشین که اسم اصلی او عبدالوهاب فرجی است آن اومد با من صحبت کرد و گفتش که تو چرا دست بلند نکردی و دست نزدی گفتم من این پدیده را قبول ندارم و به من ربطی ندارد یک مدت گذشت بعد مسئولین اومدند به من سر موضوعات مختلفی بخصوص سر شعایر به من گیر دادند که چرا شعایر تو رعایت نمی کنی فلان و اینها بعد از چند روز یک برگه آوردند و جلوی من گذاشتند که این را پر کن که توش نام و نام خانوادگی سال تولد و شماره شناسنامه و فلان برگه عضویت توش بود و رده من هم نوشته بود اوی مثبت یعنی عضوی که با سابقه دار هست که من هم آنموقع الان اسم مسئولش دقیقا یادم نیست ولی اسم مستعارش فاطمه بود موضوع را مطرح کردم و من این ایدئولوژی را قبول ندارم بعنوان ایدئولوژی خود و بحثهای مختلفی شد که نهایتا پیامی که خود مسعود رجوی فرستاد که یک جنبه تهدید آمیز توش داشت ولی گفته بود که شرط عضویت تو اینه که باید شعایر را بپذیری و این موضوع دیگه گذشت من به یک نوعی تلویحا نه قبول کردم و نه رد کردم ولی سر اینکه تحت فشار واقعا زیاد قرار نگیرم چون می دونید که آنجا نفر را چطور تحت فشار قرار می دهند نشستهای جمعی طولانی مدت بعضا 24 ساعت و 34 ساعت و 48 ساعت برای نفر نشست می گذارند پشت هم آنقدر حرف می زنند برای طرف تا خسته بشه و بپذیره. ادامه دارد…