این نامه نه قصه است، نه افسانه، شرح واقعی درد و رنج من است، که بیش از 22 سال فرزندم عباس در پادگان اشرف اسیر است و 22 بهار آن را در آغوش نگرفتم. خودم هم نمی دانم به کدام جوامع بین المللی مراجعه کنم. عباس پسرم در دوران جنگ سرباز بود به اسارت گرفته شد و با کار تبلیغاتی فریبکارانه سازمان در دام این سازمان گرفتار شد. و در حال حاضر 22 سال است که در پادگانی بنام اشرف به اسارت گرفته شده است. درگیری 19 فروردین در پادگان اشرف مرا نگران کرده و از وضعیت پسرم بی اطلاع هستم. سال گذشته راهی کشور عراق شدم. با کلی مشکلاتی که داشتم خودم را به درب پادگان اشرف رساندم چند روز پشت میله های درب پادگان اشرف حنجره خودم را پاره کردم که فقط پسرم را ملاقات کنم. ولی موفق نشدم متاسفانه با سازمان بقایت ضد مردمی مواجه شدم نه فقط ضد مردمی است بلکه دشمن درجه یک پدر و مادرهاست. به کدامین گناه فرزندم بایستی 22 سال در پادگان اشرف به اسارت گرفته شود. سازمان مجاهدینی که به پدر و مادران رحم نمی کند چه جوابی دارد که به خدا بدهد. آخر کدام فرزند است که علاقه ای به پدر و مادرش نداشته باشد و خبری از آنها نگیرد. گناه من پدر و پدر های دیگر چیست که از فرزندانشان محرومشان کرده اند. در این سارمان خراب شده چه قانونی حاکم است که فرزندم حتی یک نامه نتوانسته برای من بنویسد که لااقل از وضعیت آن با خبر شوم. در هر جامعه ای با یک زندانی که به چندین سال زندان محکوم است چنین رفتاری را نمی کنند. 22 سال است که قاب عکس پسرم را در طاقچه گذاشته ام و فقط حسرت آن را می خورم حسرتی که رهبران سازمان و سرانشان در دلم گذاشته اند. از سازمان حقوق بشر و سازمانهای بین المللی تقاضا دارم از هر طریقی که می توانند پسرم را از پادگان اشرف نجات دهند و مرا از چشم انتظاری در بیاورند.