بعد از انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال 1380 و مشخص شدن اینکه اینبار هم تحلیل های رجوی مانند تحلیل های قبلی اش 180 درجه معکوس از آب درآمد، نیروهای سازمان به شدت دچار مسئله شده و این مسئله داری در تمام سطوح تشکیلات وجود داشت. رجوی جنایتکار برای زهر چشم گرفتن از نیروها اقدام به راه اندازی نشست های وحشیانه تفتیش عقاید بنام « نشست های طعمه » نمود که طی آن تمام نیروهای سازمان از بالا تا پایین و از خوب تا بد مورد تفتیش عقاید قرار گرفتند. مسئولین بالای سازمان می گفتند (و البته این حرف خودشان نبود و حرف رجوی بود چرا که در غیر این صورت جرات گفتن آن را نداشتند) « این نشست ها مثل روز قیامت است و همه شما باید پاسخ بدهید که چرا سال 1380 شد و بر خلاف تحلیل های رجوی شما هنوز مسعود و مریم را به تهران نبردید؟ »!!! صحبت در مورد این نشست ها و جنایاتی که طی آن صورت گرفت خود به چندین جلد کتاب نیاز دارد اما نکته ای که می خواهم اشاره کنم مربوط به مراحل پایانی این نشست ها است. بعد از چند ماه نشست های خرد کننده و شنیدن بدترین توهین ها و دشنام ها و خرد کردن تک به تک افراد تحت این عنوان که شک کردن به تحلیل های رجوی یعنی مزدور و طعمه جمهوری اسلامی ایران شدن!!!، سرانجام رجوی های جنایتکار خودشان وارد صحنه شده و نشست عمومی برگزار نمودند. در این نشست ها افرادی که سال ها مشکل داشتند اما بدلیل ممنوع بودن خروج از سازمان مجبور به ماندن در قرارگاه های سازمان بوده و در این پروسه مستمراَ مورد برخورد و حتی ضرب و جرح قرار گرفته بودند و در واقع افراد شناخته شده مخالف رجوی بودند مستقیما و در حضور سه هزار نفر توسط شخص رجوی سوژه می شدند. یکی از این افراد مهدی افتخاری بود. در یکی از این نشست ها رجوی که کینه زیادی از او داشت با یک طرح و با کمک تعدادی از فرماندهان سازمان و با کلک او را به پشت میکروفون آورد. رجوی چنین وانمود می کرد که قصد سوژه کردن او را ندارد و می خواهد نکته ای را از او بپرسد اما بعد از اینکه مهدی افتخاری به پشت میکروفون رفت، به یکباره صحنه را عوض کرد و نشست را به نشست مهدی افتخاری تبدیل نمود. در این نشست تعدادی از مسئولین سازمان و تعدادی از افراد دیگر که برخی چاپلوسان همیشگی بوده و برخی هم بدلیل هم یگانی بودن با مهدی ناچار بودند برای نجات خود علیه مهدی موضع بگیرند، پشت میکروفون رفته و شروع کردند علیه مهدی صحبت کردن. محور اصلی حرف های آنها این بود که چون مهدی با انقلاب مریم ضدیت دارد و تحلیل های خودش را دارد و در اینباره یکسری فاکت درست یا نادرست را ارائه کردند. این نشست ساعت ها طول کشید و رجوی تا توانست با استفاده از اهرم جمعِ چند هزار نفری و ایجاد فضای یک جانبه علیه او تاخت تا خیال خود او را پیش بقیه خرد کند. اما جالب آنکه با توجه به انبوه افراد مسئله دار او خیلی زود دماغ سوخته شد و بعد از اینکه ساعت ها مهدی را سوژه کرد بلافاصله یکی از افراد پشت میکروفون رفته و گفت یک سوال دارم، رجوی گفت سوالات را بپرس، دقیقا سوالش یادم نیست اما در حرفهایش بجای زدن به مهدی افتخاری از او با لقب « فرمانده فتح الله » یاد می کرد. رجوی که دید ساعت ها تلاشش برای خراب کردن مهدی دارد به هدر می رود سعی کرد موضوع را رفع و رجوع کند و بلافاصله برخی مسئولین و چاپلوسان تشکیلات بلند شده و علیه آن فرد موضع گرفتند اما بعد از حرف های آنها باز همان فرد تا صحبت کرد می گفت « فرمانده فتح الله ». رجوی موضوع را همانجا بست اما از اینکه بحثش توسط آن فرد خراب شده بود کینه زیادی از او به دل گرفت و برای تنبیه او، پس از چند ماه نشست وقتی همه ما را از قرارگاه باقر زاده (محلی در مسیر بغداد به فلوجه که نشست های طعمه در آنجا برگزار شده بود) به مقرهایمان فرستاد، آن فرد را یک ماه دیگر هم تحت برخورد نگه داشت.
کینه رجوی از مهدی خدایی صفت به موضوع انقلاب باصطلاح درونی سازمان بر می گردد. جایی که مهدی بعنوان عضو هیئت اجرایی آن زمانِ سازمان و عضو ستاد فرماندهی ارتش باصطلاح آزادیبخش در مقابل تئوری رجوی ایستاد. در آن زمان رجوی هر کس را که مخالف بود تحت نام خائن از سازمان اخراج می کرد ولی مهدی حاضر به پذیرش این عنوان نشد و در عین حال که باصطلاح انقلاب رجوی پلید را بودن در تشکیلات بعنوان یک فرد انقلاب نکرده به زبان بی زبان رجوی را بعنوان خائن معرفی می کرد. این حرکت مهدی موجب شد که رجوی کینه زیادی از او بدل بگیرد اما بدلیل شناخته شدگی او در تشکیلات توان از بین بردن او را نداشت و دنبال فرصتی بود تا شخصیت او را خرد کند.
در سال 1372 رجوی در یک سری نشست تفتیش عقاید دیگر تحت عنوان « نشست های حوض» برای اولین بار اقدام به خرد کردن شخصیت مهدی در نزد تعداد زیادی از افراد را نمود. این کار برای رجوی تیغ دو لبه بود چون اگرچه او مهدی را خراب می کرد اما طیف وسیعی از نفرات سازمان که تا آن زمان از مسئله دار بودن مهدی بعنوان یکی از مسئولین بسیار بالای سازمان خبر نداشتند از این خبر آگاه شدند و این امر در انگیزه های آنان تاثیر منفی گذاشته و می توانست باعث مسلئه دار شدن بسیاری افراد بخصوص در سطوح پایین تر شود، اما با همه این عوارض رجوی بدلیل اینکه توان تحمل مهدی را نداشت قصد تخریب چهره او را کرد. در این نشست ها او با سوژه کردن مهدی، تعدادی از اعضای قدیمی سازمان و همچنین همسر او « محبوبه جمشیدی » که در سال 72 از مسئولین بالای سازمان بود را در نشست بلند کرد تا علیه او صحبت کنند. در این صحبت ها آنها تا جایی پیش رفتند که حتی با بی شرمی مدعی می شدند مهدی بسیار ترسو بوده و او حتی در جریان عملیاتی که باعث فرار رجوی از ایران شد بدلیل ترسش نقشی نداشته و معاون مهدی، همه کارها را کرده است!!!
البته همه آنها باید تعمدا فراموش می کردند که رجوی او را بدلیل این عملیات ملقب به عنوان « قهرمان » کرده بود. عنوانی که به گفته رجوی تا آن زمان به هیچ یک از اعضای سازمان در زمان حیاتشان داده نشده بود.
همه آنها باید فراموش می کردند که مهدی افتخاری در درون تشکیلات بدلیل قدرت فرماندهی اش و کاری که برای رجوی کرده بود معروف به « فرمانده فتح الله » بود و هیچگاه او را بدون لقب فرمانده صدا نمی زدند.
همه آنها باید تعمدا این سوال را کنار می گذاشتند که اگر او ترسو بود پس چرا بعد از عملیات فرار رجوی از ایران، نه تنها رده او را پایین نیاورده بلکه او را به عضویت دفتر سیاسی سازمان که بالاترین ارگان سازمانی بود در آوردند؟
آنها باید فراموش می کردند اگر مهدی ترسو بود چرا رجوی او را عضو ستاد فرماندهی باصطلاح ارتش آزادیبخش کرده بود؟
آنها نباید به این فکر می کردند که اگر او ترسو بود چرا در جریان عملیات مرصاد که نیروهای سازمان در 5 محور سازماندهی شده بودند او فرمانده یکی از آن 5 محور بوده است؟
و بسیاری چراهای دیگر که این افراد بدستور رجوی یا بدلیل ترس از رجوی باید آنها را نادیده گرفته و تایید می کردند که مهدی فردی ترسو است.
اما زمان گذشت و رجوی های جنایتکار که نتوانستند مهدی افتخاری را تسلیم خود کنند بعد از مرگ او که به گفته برخی مشکوک نیز به نظر می رسد، ناگهان رنگ عوض کرده و از او بعنوان قهرمان یاد نمودند!!! مریم قجر در پیامی به همین مناسبت با بیشرمی تمام و با فراموش کردن همه توهین ها، اهانت و فشارهایی که او و همسرش شخصا بر مهدی وارد کرده بودند و یا به دستور آنان علیه مهدی انجام شده بود، در چند خط به تعریف و تمجید از او می پردازد و با پلیدی هرچه تمامتر می خواهد از مرگ او نیز در جهت منافع حقیرخود سو استفاده کند. هدف این است تا وجود هر مخالفی را درون تشکیلات بپوشانند. اما خورشید تا ابد در پشت ابر نخواهد ماند. اگر مهدی افتخاری یک خائن بود پس چرا همچون زمان حیاتش درباره او صحبت نمی کنید؟ اگر هم او یک قهرمان بود پس چرا در زمان حیاتش با او چنین کردید؟
شعر زیر که توسط یکی از اعضای سابق مرکزیت سازمان که از سازمان جدا شده و در خارج از ایران سکونت دارد به پایان می برم.
در کناره تابوت تو
جائی که من شعرم را در اشک میسرایم
جائی که دل من بغض خود را میگرید
و سالهای ترا میبیند و تکرار میکند
لوطیان تنبک نواز و میمونهای معلق زن
و عنترهای سرخ نشیمن
مرگ ترا به سور نشسته اند،
و در سوگی کاذب
در برابر تابوت تو
بر کرسی سائیده ی چرک
ودر برابر آینه ی شکسته پیر
مشاطگان چربدست سیاهپوش پر تجربه سالخورد
کلمات را به سرخاب و سپید آب
و وسمه و سورمه می آرایند
تا ابتذال را مخفی گاهی باشد
وبه عطرهای غلیظ می آلایند
تا بوی گند وقاحت و ریا و دروغ پنهان بماند،
……………
چه حقیر است آنچه بر جنازه تو افشانده اند
از سکه ها ی بی ارزش افتخار.
……………….
من هنوز خاموش و بندی مصلحتم اما
کاش شب دهان میگشود
و حکایت تو باز میگفت ایرج صالحی