جناب رجوی در بین نیروها و کادرهای سازمان از خودش یک (پسرشجاعی) ساخته که پنداری آخر شهامت و فداکاریه! درصورتیکه اگر به کارنامه ایشان از روز نخست بنگریم نیک میبینیم که ایشان از همان اول هم هیچ مالی نبوده و همواره یکجورهایی سر و گوشش هم می جنبیده که البته ناگفته نماند ایشان فوق تخصص دم به تله ندادن و دست زدن به هر کاری برای بدر بردن خود از زیر تیغ را دارد! قبول ندارید عرض میکنم.
ایشان در سنین جوانی که به مبارزه علیه رژیم شاه روی آورد، انگیزه پیوستن ایشان به گفته خودش مرحوم مهندس بازرگان بوده است. بعد از اینکه به سازمان مجاهدین که آن زمان توسط محمد حنیف نژاد بنیانگذاری شده بود پیوست و متوجه شد که آقای بازرگان جزء این گروه نیست تا مدتی پکر بوده ولی خلاصه بدلیل اینکه خود رجوی رگه های مذهبی درش بوده به هرصورت با کارهای تشکیلاتی و ایدئولوژیکی که روی ایشان توسط دیگر کادرها انجام شده است جذب گروه مجاهدین میشود.بعد گذراندن دوره های تشکیلاتی و کلاسهای ایدئولوژیکی ایشان به عضویت سازمان و پس از مدتی به عضویت کادر مرکزی سازمان در می آید.بعد از مدتی ساواک تمامی بنیانگذاران سازمان و اعضاء کادر مرکزی منجمله مسعود رجوی را دستگیر و روانه زندان میکند. که همانطور که حتما اطلاع دارید تمامی بنیانگذاران و کادر مرکزی سازمان یعنی سطوح اولیه اعدام شدند.که به گفته خود مسئولین اسم مسعود رجوی جزء اعدامی ها بوده است.تنها شرط سواک برای اعدام نکردن هر کدام از این افراد این بوده که بایستی مبارزه علیه شاه را محکوم کنند تا با یک درجه تخفیف حکم آنان از اعدام به حبس ابد تقلیل یابد! حالا بنظر شما علت اینکه (پسرشجاع) تنها کسی بود که از بین سه بنیانگذار سازمان و دو تن از کادر مرکزیت بهمراه یکی دو تن از کادرهای چریکهای فدایی اعدام نشد چه بود؟
خودش میگوید برادر من یعنی دکتر کاظم رجوی که در آن زمان گویا سفیر یا کارمند سفارت ایران در سوئیس بوده با کارهای سیاسی و دیپلماتیک باعث شده که فشار بین المللی بروی شاه بالا رود و فقط حکم مرا از اعدام به حبس ابد تبدیل کنند!!
اما بنده بعنوان کسی که نزدیک به دو دهه از سالیان عمرش را با این سازمان گذرانده عقیده دیگری دارم. نظر شخصی بنده با توجه به شناخت خوبی که از جناب رجوی دارم این است که ایشان رفته سر تاکتیک خودش! یعنی عقب نشینی تاکتیکی برای یک استارت طوفانی!!! یک درخواست ملاقات پنهانی با بازجو و هزار تعهد و خلاصه غلط کردن گویی! بعدش به اخوی پیغام داده که سر وته داستان را اینطوری هم میآریم که تلاشهای تو در خارج از کشور بود که مرا اعدام نکردند. بقول معروف کی به کیه تاریکیه! چون هر چی فکرش را میکنم با عقل جور در نمیآد که این چطوری اسمش از اعدامی ها یکدفعه خط خورد؟! زمانی هم که در سازمان بودیم دیگر مسئولین که با رجوی هم بند یا در یک زندان بودند میگفتند که مسعود را ساعتها میبردند و وقتی از مسعود سوال میکردیم که شما را کجا بردند مسعود میگفت: بازجویی و میگفت من آنها را در بازجویی به زیر سوال و بازجویی کشانده بودم و…
که تحقیقا این فرضیه که (پسرشجاع) دوباره با جسارت بی مانند خود یک تصمیم انقلابی بزرگ گرفته و با هوشیاری و عاقبت اندیشی شگرف خود خلاصه دسته گل بآب داده بیشتر به واقعیت نزدیک میشود!
از این موارد در کارنامه رجوی فراوان دیده میشود.سال 1360 که اوج درگیری های خیابانی سازمان در داخل ایران بود، برای هر کسی پر واضح بود که ماندن در ایران و ادامه مبارزه امکان پذیر نیست. نیروهای امنیتی ایران کتنرل کامل شهرها را بدست گرفته بودند و با هرگونه حرکتی برخورد میکردند.اما این (پسرشجاع) بود که باز فداکاری کرد و راه مبارزه را باز نگه داشت! ایشان با بجا گذاشتن نزدیک ترین یارش یعنی موسی خیابانی و همسر اولش اشرف در ایران، در حالیکه برهمگان روشن بود که ماندن در ایران سرانجامی جز دستگیری و مرگ ندارد ولی با بی رحمی اینکار را کرد تا از خون آنان استفاده سیاسی و حتی اجتماعی ببرد. و خودش هم بهمراه بنی صدر به فرانسه فرار کرد و از این جالب تر اینکه باز با یک فداکاری که حقیقتا هرکسی توان درک آنرا ندارد دختر نوجوان یا تازه پا به دوران جوانی گذاشته بنی صدر را به عقد خود در آورد و این در حالی بود که هنوز یکسال هم از کشته شدن همسر و یار غارش خیابانی نگذشته بود و جالب اینجا بود که این شاهکارش را هم اینگونه توجیه کرد که این یک ازدواج در راستای انقلاب ایران و نزدیکتر کردن بنی صدر به مقاومت مردم ایران بود.که فکر میکنم منظور دقیق (پسرشجاع) این بوده که این یک ازدواج در راستای نزدیک کردن دختر بنی صدر به رهبر مقاومت ایران که مثلا خودش هست بوده است. حال اینکه اصلا چه کسی مسئولیت رهبری را به او داده هم مقوله ای مفصل است… که فی الواقع این گونه استدلالها مرغ پخته را هم بخنده میآورد! آری رجوی از این گونه موارد در سابقه خود بسیار دارد. هرجا که ذره ای احساس میکرد که خطری متوجه اوست با زیرکی میفهمید و حاضر بود همه را سپر بلای خود کند. داستان عراق آمدنش و اینهمه جوانان مردم را به کشتن دادن هم بی ربط از این قضیه نیست. پس از اینکه حکم اخراجش توسط وزرات خارجه فرانسه صادر شد او به سوئیس رفت و قصد ماندن در آنجا را داشت. بعد از اینکه متوجه شد احتمال استرداد اواز سوئیس به ایران وجود دارد تصمیم گرفت به کشوری بیاید که برای او جایگاه امنی باشد. و چه جایی بهتر از عراق که در آن زمان درحال جنگ با ایران بود.لااقل خیالش راحت بود بجایی میرود که میتواند با خوش خدمتی پایگاه امنی را برای خودش بوجود آورد و پا به سرزمینی گذاشت که صدها و هزاران تن از بهترین و حقیقتا پاکترین جوانان ایران زمین را از آنجا به کام مرگ کشاند وخود با ناجوانمردی هر جا تهدیدی بود در سوراخی مخفی و بقیه را به جلو می انداخت. مثال همین روزها که مثل موش در سوراخی مخفی شده و جرات سر بیرون آوردن را هم ندارد.
اکنون با تمام این تفاصیل نظر شما چیه آیا دادن مدرک فوق تخصص نامردی و جا خالی دادن به پسرشجاع اشتباه بوده است؟ باقری