مروری کوتاه بر جنایات رجوی خائن بمناسبت بیست و سومین سالگرد به اصطلاح عملیات فروغ برخورد با اسرا در عملیات به اصطلاح فروغ
در عملیاتهای گذشته سازمان در سالهای 65 تا 67 خط برخورد با اسرا تماماً از طرف رجوی میآمد که بعد از تسلیم شدن اسیر هیچ فردی حق برخورد با اسیر را نداشت و فقط تا خارج کردن آنها از صحنه عملیات دستها بسته میشد و برخوردها با ملایمت همراه بود. در دوران اسارت نیز روی نفرات کار سیاسی و تبلیغاتی میشد تا به سازمان بپیوندند و از حضورشان نیز نهایت استفاده تبلیغاتی را در رادیو و تلویزیون خود میکردند.
در این عملیات نیز گفته بودند که چنانچه کسی سلاح خود را بر زمین گذاشت و اسیر شد مورد عفو قرار گرفته و حق هیچ برخوردی را ندارید و حتی میتواند بدون سلاح پی کار خود رود. در روز دوم عملیات که آمار تلفات نیروها بالا رفت، تصمیم مسئولین سازمان عوض شد و دستور تیرباران اسرا را دادند و نمونههای زیادی از تیرباران اسیر در صحنه عملیات توسط نفرات نقل میشد. به طور مثال حدود 35 نفر از سربازان در روز دوم خود را تسلیم نیروهایی از سازمان به فرماندهی فردی به نام افشین (عبدالوهاب فرجی) کردند. آنها توسط فرمانده دستبند و چشمبند زده شدند و در گوشهای جمع شدند. تعدادی از آنها به دلیل تشنگی مستمراً تقاضای آب از نگهبانان میکردند. یکی از فرمانده دستهها به فرمانده خود اطلاع داد که آنها آب میخواهند، فرمانده افشین! با اشاره دست به دو تا از تیربار چی اشاره کرد و گفت «به اسرا آب بدهید.» تیربارچیها بیرحمانه تمامی اسرا را به رگبار بستند. (این خبرها بعد از عملیات توسط نفرات پایینتر به عنوان خاطره و رشادت در لشگرها نقل میشد. تعدادی از این عکسها نیز بعدها در نمایشگاههای عکس عملیات در قرارگاههای سازمان در عراق به عنوان تلفات نیروهای ایرانی نشان داده شد.)
نمونههای مشابه همین عمل در مواردی چون در حیاط ژاندارمری و سپاه شهر کرند توسط جلال پراش منزه و نصراله شیاسی ارانی (نقی) دو تن از فرماندهان انجام شد. در ابتدای همین عملیات اسرای زیادی را در فاصله کرند تا اسلامآباد آزاد کرده و از آنها فیلمبرداری نموده تا بعدها به عنوان نمونه برخوردها و ترحم به اسیر استفاده تبلیغاتی کنند ولی شکست این عملیات ماهیت واقعی و درونی رجوی را نشان داد که حکم تیرباران اسرا را در صحنه جنگ به فرماندهان صادر کرد. به صحنه جنگ آوردن اسرا
به علت تلفات بالای نیروی انسانی در این عملیات در روز دوم سازمان درصدد جمعآوری نیرو برآمد به همین منظور علاوه بر اعزام سریع هواداران خارج از کشور(بنا به گفته یکی از هواداران زن خارج کشور که در عملیات فروغ شرکت داشت سازمان در روز دوم عملیات خبر عملیات سرنگونی و پیشروی سازمان به ورودی شهر کرمانشاه را از طریق انجمنهای هودار خود به ایرانیان مقیم خارج مطرح کرد و در یک فضای عجله و ضربتی همه را توسط هواپیما سریعاً به بغداد منتقل کرد. این افراد که هیچگونه آموزش نظامی نداشتند را به علت کمبود پرسنل به عنوان رزمنده و یا راننده تانک کاسکاوال و خدمه 106 و یا راننده آن و خدمههای توپ و… به صحنه فرستاد که اکثر آنها در همان اولین برخورد و درگیری به علت عدم آشنایی با تاکتیکهای رزمی جان باختند. یکی از این جان باختگان زنی بود به نام مریم که دو روز قبل از عملیات از آلمان به منطقه اعزام شده بود. او در روز اول در دسته من به عنوان یک راننده سازماندهی شده بود ولی در روز دوم به علت تلفات بالای نیرویی و کمبود نفر او را به پایگاه پشتیبانی خوشنویس در شهر خانقین فرستادیم تا به عنوان راننده توپ 106 که ارتش عراق جدیداً برای سازمان فرستاده بود، به خط مقدم در اسلامآباد رود، ولی او به علت عدم آشنایی با این خودروی جنگی در بین راه در گردنه پاتاق با یک سرنشین دیگر به ته دره پرتاب میشود فکر نمیکنم حتی جسد او را گرفته باشند. بعد از پایان عملیات و موقع برگشتم از کرند خودروی مچاله و وارونه وی در ته دره بود. نمونههای زیاد از این موارد از بچهها بعد از عملیات نقل میشد.) به منطقه جنگی جمعی از اسرای زندانها و اردوگاههای خود را با حقه و کلک لباس پوشانده تحویل یگانهای رزمی خود دادند.
بنا به گفته اسرای جنگی حاضر در صحنه عملیات مسئولین سازمان به اردوگاه اسرای سازمان در کرکوک مراجعه کرده و ضمن تبریک خبر پیروزی نیروهای سازمان و تسخیر شهر کرمانشاه به آنها گفتهاند چنانچه کسی حاضر به رفتن شهر کرمانشاه میباشد آماده شود تا اعزامش کنیم و بدین طریق اسرای زیادی عازم منطقه جنگی شدند. تعدادی از اسرا که متوجه حقه و سوءاستفاده سازمان شدند و حاضر به همکاری نشدند را در اتاقهای بندهای مختلف اردوگاه اسرا در منطقه نفتی کرکوک کرده (با مقداری غذا و آب که کفاف دو روزشان را میداد) دربها را به رویشان قفل کرده و رفتند و تا پایان عملیات کسی به سراغشان نرفت. اسرای اعزامی در جبهههای مختلف شهر کرند، اسلام آباد و گردنه حسنآباد بکار گرفته شدند که تعداد زیادی در حین عملیات موفق به فرار شده و به نیروهای ایرانی پیوستند و مابقی یا کشته و یا اسیر شدند. اکثر این نیروها که در صحنه جنگ متوجه سوءاستفاده سازمان شده و حاضر به جنگیدن نشدند با تهدید و زور فرماندهان به صحنه برده میشدند. در یکی از محورهای عملیات یک گروه از این اسرا سنگرها را خالی کرده و شبانه با سلاح و تجهیزات فرار کردند که در مسیر راه با کمین سازمان مواجه شده و دستگیر میشوند ولی بدلیل کم بود شدید نیرو مجدداً به یگان مربوطهشان تحویل گردیدند.(در بعدازظهر روز دوم عملیات بدلیل تلفات سنگین نیرو در اسلامآباد نیروهای پدافندی شهر کرند به شهر اسلامآباد منتقل شدند و سازمان درصدد تشکیل یک تیپ جدید از فرماندهان و نیروها و سربازهای پیوسته و باقیمانده برآمد تا جایگزین نیروی اعزامی از کرند شوند. به همین دلیل من از ستاد اطلاعات به عنوان فرمانده دسته ارشد و معاون گردان به تیپ جدید التأسیس انتقال یافتم و در آنجا سازماندهی شدم. به علت کمبود نیرو فقط تا حد فرمانده گروه از نفرات و هواداران سازمان بودند مابقی سربازهای اسیر 2 هفته قبل عملیات چلچراغ (مهران) بودند که با حقه و کلک و اینکه به شهر کرمانشاه رسیدهایم. به صحنه آورده شدند. اکثر این سربازان روی لباس شخصی خود لباس تحویلی ارتش را پوشیده و به صحنه آمدند تا در موقع مناسب فرار را برقرار ترجیع دهند و بروند.
با رسیدن ما به کرند نیروهایی از سپاه از طرف پادگان امام حسن (در شمال کرند) به شهر حمله کردند و ما را در ارتفاعات شمالی کرند غافلگیر و از سه طرف زیر رگبار توپ 106 و موشک مینی کاتویشا و تیربار گرفتند. تعدادی از این سربازهای پیوسته در همان زیر تپه فراری شدند و مابقی تا قبل از پایان درگیری بصورت گروهی پا به فرار گذاشتند که با کمین مواجه شدند ولی بدلیل کمبود شدید نیرو مجدداً آنها را به دسته منتقل کردند.) عقبنشینی
بالاخره پس از 3 روز نبرد سخت در تاریخ پنجشنبه 6 مرداد 67 دستور عقبنشینی نیروهای سازمان از گردنه حسنآباد، اسلامآباد و کرند داده شد. نیروهای ایرانی که بر صحنه مسلط شده بودند با دور زدن و کمینگذاری مسیر برگشت نیروها در ارتفاعات دو طرف جاده، راه را بر نیروهای سازمان بستند و از فاصله چند متری به خودروهای حامل نفرات سازمان تیراندازی میکردند. تمامی سلاحها از کار افتاده، مهمات نیز تمام شده بود. تعداد معدودی از نفرات یک یا دو خشاب مهمات به همراه داشتند که در مواقع خیلی ضروری استفاده میکردند. تنها راه موجود فرار و عقبنشینی از میان انبوه کمین نیروهای ایرانی از روستای سیاه خور تا اسلام آباد بود.
تنها تاکتیک موجود برای خلاصی از این مخمصه و گذر از کمین، عقبنشینی و راندن خودروها با حداکثر سرعت بود. خودروهای لندکروز یا آیفاهای سالم مانده از صحنه با انبوهی از نفرات بیسلاح و فشنگ بصورت ستون با حداکثر سرعت غافلگیرانه از لابهلای کمین میگذشتند و به سمت شهر اسلامآباد برمیگشتند.
تعدادی از خودروها با اصابت رگبارهای تیربار یا R.P.G از جاده منحرف و به سینه دیوارههای کنار جاده و یا داخل پرتگاه میخوردند و یا از جاده منحرف و واژگون میشدند. ولی طبق طراحی قبلی بقیه نیروها میبایست همچنان به سرعت خود ادامه میدادند. تا مابقی خودروها در کمین نمانند.
بعضاً از میان سرنشینان یک خودرو فقط چند نفر سالم و سرپا در ماشین میماندند مابقی مورد اصابت قرار میگرفتند. در این بین تعداد زیادی از بچهها نیز بصورت پیاده از مسیرهای فرعی به سمت شهر اسلامآباد راه افتادند تا خود را به شهر و از آنجا به عراق برسانند.
تعدادی از نفرات زخمی در کنار جادهها خود را به سمت عقب میکشاندند یا از خودروهای در حال فرار تقاضای کمک میکردند. تعداد زیادی از خودروها و تانکها به همراه سرنشینان خود مورد اصابت قرار گرفته و در حال سوختن بودند. حتی حداقل مراتب تشکیلاتی و سازماندهی از بین رفته بود و هر کس به فکر خویش بود. طبق فرمان رهبری سازمان که از رادیوی سازمان و بیسیمها پخش شد وظیفه ایدئولوژیک هر فرد در آن شرایط «حفظ خود» و برگشت به خاک عراق بود. و دیگر سازماندهی و مراتب تشکیلاتی معنی نداشت.(به نظرم رجوی از ترس فرماندهان مانده در صحنه که مبادا این فرماندهان برای حفظ جان مابقی بچهها و خود به صورت جمعی، گردان یا گروهان خود را تسلیم رژیم کنند، چنین فرمانی را صادر کرد تا بدین طریق فرمانپذیری نفرات پایین و فرماندهی مسئولین خود را سلب کند. برای رجوی خیلی خوشایند بود که همه بمیرند ولی خود را اسیر نکنند. او از تعدادی از مسئولین مسئلهدار مانده در صحنه خیلی میترسید که از جمله علی زرکش، ساسان (مهدی کتیرایی) و… که از وضعیت آنها اطلاع نداشت و تا رسیدن خبر کشته شدن آنها نگران بود و موقعی که گردان ما برای برگشت بچهها در غرب مستقر بود روزی چند بار برای احمد واقف زنک میزد و سوال آنها را میکرد «آمدن یا نه»؟)
بالاخره از ساعت 3 بامداد روز پنج شنبه تا غروب همان روز نیروهای زیادی از سازمان در مسیر برگشت به خاک عراق دسته دسته با ماشین و پیاده در کمین نیروهای ایرانی افتاده و کشته و زخمی شدند و تعدادی نیز موفق به فرار به شهر کرند و از آنجا به عراق شدند. نیروهای باقیمانده سازمان به طرق مختلف تا ساعت 12 شب خود را به قرارگاه پشتیبانی خوشنویس در خانقین رساندند.
رجوی و مسئولین او که احتمال درگیری و سوءقصد به جان مسئولین از طرف رزمندگان را میدادند همه نیروها را در ورودی پایگاه خلع سلاح کرده و بدون تجهیزات با اتوبوس به قرارگاه اشرف منتقل کردند. (خلع سلاح نفرات در ورودی پایگاه توسط چند نفر از مسئولین تسلیحات انجام میشد. همچنین در محوطه تحویلگیری حدود یک گروهان استخبارات و نیروهای گارد عراق مستقر بودند و به اصطلاح مسئولیت حفاظت آنجا را داشتند. ظاهراً مسئولین احتمال اینکه تعدادی از نیروها بعد از برگشت در صدد انتقامجویی و درگیری برآیند را داده بودند و در هماهنگی با ارتش عراق این نیروها را تحت عنوان حفاظت آورده بودند و جالب اینکه اکثراً در محوطه درب ورودی و محل تحویلگیری سلاح مستقر بودند.) رجوی که سال ها در آرزوی به قدرت رسیدن تن به همه نوع خیانت و وطن فروشی داده بود اینبار نیز در فکر هرچه سریعتر تکیه زدن بر اریکه قدرت خیالی خود در خیانتی بزرگتر دست به عملی زد که باعث مرگ هزاران تن از مردم ایران گشته است. امروز که 23 سال از این تراژدی قدرت طلبی او می گذرد و ارباب و پدر خوانده اش صدام نیز معدوم گشته است، سازمان مجاهدین خلق با استراتژی های غلط رهبری خائنش در بیابان های عراق زمین گیر گشته و در حال نابودی کامل است و رجوی خائن اندک اندک در حال به گور بردن این آرزوی کثیف خود می باشد.