شد غلامی که آب جوی آرد، آب جوی آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهی آوردی، ماهی این بار رفت و دام ببرد
بگذریم، ادامه میدهم. ولینعمت (مزد دهنده) رجوی بعد از صدام که بود و از کجا آمد؟ میدانیم که رامزفلد در سالهای هشتاد میلادی بدنبال ملاقات مستقیم و علنی با صدام در بغداد و اعلام پشتیبانی امریکا از این جانور وحشی در جنگش بر علیه خواهران، برادران و والدین ما در ایران، عملا رجوی و گروهش که دیگر در پیشبرد خط ترور از پاریس به بن بست کامل رسیده بودند و وقتشان را به بطالت می گذراندند را همراه با سلاح های کشتار جمعی تصویب شده کاخ سفید به صدام هدیه داد. (پرواز تاریخ ساز یادتان هست؟) کمی جلو تر بیاییم می بینیم که باز مکتوب و مستند است که رجوی بدنبال از دست دادن ولینعمت (مزد دهنده) سابقش در عراق در سال 2003 در جریان اشغال عراق توسط امریکا، باز بدستور مستقیم همین آقای رامزفلد بعنوان جنس دست دوم و غنیمتی کم ارزش از نظام صدام که روی دست مانده بود به راست ترین جناح های صهیونیستی غرب تحویل داده شد تا ببینند به چه کار می آید و به چه دردی خواهد خورد. معمول است که اگر شرکتی “لوله کش” را نزد مشتری فرستاد و کار “لوله کش” آنجا تمام شد (به هر دلیل، این بار بعلت فوت مشتری و سقوط ساختمان)، شرکت مزد دهند “لوله کش” را برای کار دیگری می فرستد و یا کاری دم دستی به وی میدهد تا شغل بعدی آماده شود. کار رجوی (بجز نگهداری از کمپ بقایای صدام به قیمت خون گروگانها و اسرای کمپ) در عراق با کارنامه ای نه چندان رضایت بخش تمام شده بود. وی به مشتری بعدی (یعنی راست ترین مراکز صهیونیستی در غرب) تحویل داده شد تا در صورت امکان بازسازی مصرف گردد. و اما مصرف بعدی در چه حدی و برای چه منظوری؟ رجوی در ضجه های اخیرش به زبان خود همین مسئله را بیان می کند و داد و شکایتش این است که این ما بودیم که گفتیم کشف اتمی کردیم (بگذریم که همه باز متفق القول هستند که عکس های ماهواره ای اسرائیل نمی توانسته از تاریکخانه دستگاه مسخره اطلاعاتی رجوی بیرون آمده باشد) و ما بودیم که مزدوری را به جان خریدیم و ما بودیم که هر کثافتی را به سر خود مالیدم و هر چه گفتید خوردیم و هر چه فرمودید کردیم و تا جایی پیش رفتیم که حال مامور اجرایی سیا به هم خورد، چندشش گرفت و نتوانست تحمل کند و در مصاحبه ای اعلام کرد “ما از مجاهدین استفاده می کردیم چون آنها کارهایی را برایمان انجام میدادند که خود ما از آنجام آن کارها ابا داشتیم. بله آنها انجام میدادند و افتخار هم می کردند”. بنظر می رسد رجوی فراموش کرده که “مزدور” بعد از دریافت “مزد” دیگر نمی تواند طلبی داشته باشد و لوله کش نمی تواند هر روز صبح بیاید درب خانه را بزند که من لوله توالت را مثلا هفته پیش باز کردم حالا باز یک “مزد” دیگری بابت آن بدهید. (همینجاست که میگوییم فرقه ای ها تک تکشان خوبند ولی مرده شور ترکیبشان را ببرد که در مزدوری هم نمی توان اعتمادی به آنها کرد) اما ضجه امروز رجوی از چیست؟ دردش از کجاست؟ چه میخواهد؟ رجوی ضجه می زند که پس چرا اینبار ما را از قطار اتمی تان بیرون کردید؟ چرا ما را قال گذاشتید؟ چرا ما را که مزدوریتان را کردیم و حتی خواهران و مادرمان را هم در راه شما فروختیم اکنون مثال دستمال مصرف شده انداختید و رفتید؟ چرا کسی دیگر با نمایندگان من در پاریس و واشنگتن و لندن مصاحبه نمی کند؟ چرا نمی گویید که از ما بخاطر خیانت به مردم ایران و عراق متشکرید؟ چرا آن سبو بشکست؟ چرا آن پیمانه ریخت؟ (بیچاره نمیداند که این بار مسئله جدی تر از تعمیر لوله بوده و خلاصه به قد و قواره رجوی که هر روز کوتاهتر هم می شود نمیخورده. شاید هم میداند ولی به روی خودش نمی آورد چون چاره دیگری نمانده). شرف و غیرت و عقیده و مرام و ملیت و انسانیت را که فعلا از رجوی و زنش فاکتور می گیریم و روی آن بحثی نمی کنیم. همین بس که در راه این مزدوری و دریافت مواجب، بیست و پنج هزار عراقی، شانزده هزار ایرانی و انبوهی اروپایی و امریکایی را به قتل رساند و دست آخر از خون کسانی که جان بر کف در کنارش ایستاده بودند هم نگذشت و برخی را کشت و برخی را هم که گروگان گرفته تا بعدا برای نجات جانش باز زیر بولدوزر بدهد. رجوی را ساده نگیریم. این دجال پاچه ورمالیده اگر چه در جهان انسانی و معمول بشری احتمالا مقادیری عقل از حمار هم طلبکار باشد، ولی در دنیای مزدوری حواسش خوب جمع است. رجوی آخر خط را از همین امروز می بیند و ضجه اش برای دست نجات از طرف ولینعمتان و مصرف کنندگانش است. رجوی در عین حال خود بهتر از هر کس میداند که قیمت او را قبلا داده اند و پیشیزی بیشتر نخواهند داد الا این که رجوی بتواند خود را بعنوان کالای مصرفی جدیدی در مقابل خریداران بزک کند. آیا مصرف جدیدی برای رجوی ها متصور است؟ بستن خانه فساد اشرف و اخراج مجاهدین خلق از عراق طبعا پرونده استفاده از رجوی در راستای اهداف ضد عراقی را خواهد بست. رابطه رجوی، بعثی ها، معلوم الحال هایی مثل استیونسون و امثالهم، دختر صدام حسین و… و… و… با تخلیه قرارگاه بدنام اشرف خاتمه یافته است و از قرائن چنین بر می آید که این پرونده و موضوع تا پایان امسال تمام شده است. رجوی میداند که تنها راه نجاتش پس از انحلال قریب الوقوع کمپ بدنام اشرف و آزادی گروگانها این است که بتواند خودش را بصورتی به سناریوی سه وجهی جدل بین ایران و امریکا وصل کند. سناریوای سه وجهی که رجوی حداقل در دو بحث آن هیچوقت نمی توانسته و نخواهد توانست مصرفی داشته باشد. چرا که: 1- هر گونه وارد کردن این جانور به بحث “اتهام تروریسم” به تهران نه تنها مسئله ای از غرب حل نمی کند که اساسا زیر آب همه بحث را هم خواهد زد. مسلما امریکا با پرونده قطور کشتار روزمره مردم پاکستان توسط هواپیماهای بدون سرنشین، فعالیت های غیرقانونی سازمان های مخفی اسرائیلی امریکایی در عراق و افغانستان و افریقا و حتی اروپا و امریکای جنوبی به اندازه کافی زیر ضرب “تروریسم و حمایت از تروریسم” هست که اگر قرار باشد این کارت را علیه ایران بازی کند به وارد کردن گروهی که از سال 1997 در لیست تروریستی خودش بوده و اساسا اولین کار تروریستی اش را با کشتار شش امریکایی آغاز کرده نیازی نداشته باشد. اتفاقا این ایران است که تاکنون از برگ “حمایت احمقانه امریکایی ها از تروریسم رجوی” حد اکثر سود را برده. بطوری که حتی صدای تمامی مجامع آپوزیسیون جمهوری اسلامی را هم بر علیه ادامه این “حماقت امریکایی” در آورده است. فراموش نکنیم که یکی از اساسی ترین نکاتی که پای اتهام توطئه ترور سفیر عربستان را شل کرد و امریکایی ها را عقب زد همین اعلام عضویت شکوری در سازمان تروریستی تحت حمایت واشنگتن یعنی فرقه رجوی بود. 2- هر گونه وارد کردن این جانور به بحث “نقض حقوق بشر” هم نمی تواند نفعی عاید واشنگتن کند. امریکا ای که از یک طرف زیر ضرب افشاگری های گوانتانامو و ابوغریب و زندانهای مخفی سیا در اروپا و خاور میانه است. امریکایی که زیر ضرب انتقاد از حمایت مستقیمش از کشتار مردم فلسطین و افریقایی ها و آسیایی ها است و امریکایی که حتی در داخل کشورش شبی نیست که پلیسی متهمی را زیر مشت و لگد نکشد و الا آخر، در بازی کردن با کارت “حقوق بشر” بر علیه ایران تنها چیزی که نیاز ندارد دخالت فرقه ای است که نه تنها به زبان اشهد خودش اولیه ترین حقوق انسانی مردم را نادیده گرفته که اولیه ترین حقوق بشری اعضای خودش را هم به پشیزی نگرفته و کار را به جایی رسانده که اکنون نجات یافتگان از آن شاهدین طلاقهای اجباری، کار اجباری با اعمال شاقه، جداکردن اجباری فرزندان از والدین و قتل و شکنجه و هزار مصیبت دیگر هستند. و باز اتفاقا این ایران است که با استناد به گزارشات خود امریکایی ها از انبوه مدارک “نقض گسترده حقوق بشر” در فرقه رجوی، “تروریست های محبوب واشنگتن” و به تبع آن خود “آمریکا” را متهم به “نقض حقوق بشر حتی در میان مزدوران و مستخدمین خودش” می کند و لقب “گلادیاتور” را برای “بردگان دست بسته سناریوهای امریکایی” لانسه کرده است. 3- بنابراین تنها مصرفی که رجوی می توانست در این معادله داشته باشد همان رله و پخش موارد ارائه شده توسط موساد برای اعلام در مطبوعات بود. قیافه باد به غبغب انداخته ولی سخیف علیرضا جعفرزاده و علی صفوی را به خاطر داریم که انگار مامور موساد هستند و در تلاویو بدنیا آمده اند و اکنون انتشار اطلاعات موساد را در ساختمانهای کرایه ای سیا به رخ مردم زخم خورده ایران و عراق می کشند. بیچاره هایی که بجای نشستن بر قله شرف دفاع از میهن و هم میهنانشان با فروش خواهران، برادران، پدران و مادرانشان به “مزد دهندگان و اربابانشان”، امروز منقل آور یک خمار هذیان گوی غایب و پیاله کش چهره هایی کریه تر در “جماعت دوستداران اسرائیل” شده اند. خداوند بخاطر همین خفت و خواری دنیوی که نصیبشان شد در آخرت از سر تقصیراتشان بگذرد. بله، رجوی اصرار دارد که “این ما بودیم که مسئله اتمی را شروع کردیم” و اصرار دارد که “این ما بودیم که به تنور جنگی دمیدیم”. جنگی که البته به گفته خود ارباب و طرف دعوا دیگر چشم اندازی برای آن متصور نیست. فریاد می زند که “پس سهم ما از این ضلع سوم چه می شود؟”. احمق نمی فهمد که نقشش را بازی کرده و پولش را هم حساب کرده اند. بیچاره نمیداند که حتی اگر این سه ضلع به جنگ هم می انجامید باز کسی به وی “بدهی ای” نداشت و اگر ایران زیر ضرب بمباران امریکایی ها زیر و رو می شد هم باز “پشیزی” یا “گندمی” به وی نمی رسید. مزدور “تعمیرات لوله صهیونیست ها” را با “سرمایه گذاری و شراکت در عمل مشترک” اشتباه گرفته. رجوی در آخرین صفحات حیاط اجتماعی ننگینش کم کم دارد آخر خط را می بیند. کم کم متوجه می شود که چرا صدام را از زیر زمین و غار و قذافی را از سوراخ زیر پل بیرون کشیدند تا زنده نمانند و چرا مبارک و مبارکها خودشان را به مردن زده اند که شاید دو روزی بیشتر وقت تلف کنند. بله ضجه های رجوی واقعی و ترسش از رسیدن به پایان است. اما تا جایی که به ما بر می گردد. امیدوار باشیم و دعا کنیم و تلاش کنیم تا این صفحات آخر دفتر ننگین فرقه رجوی با کمترین کشتار و خون ریزی و با حداقل تلفات مالی و جانی در میان گروگانهای اسیر در کمپ به پایان رسد و امیدوار باشیم و تلاش کنیم تا بتوان رجوی را تا سر به نیست نشده در دادگاهی مجبور به حرف زدن کرد تا رد پای کثیف “اجرت دهندگان” به این “مزدور” نیز در صفحات تاریخ ثبت گردد. رجوی در تمام زندگی تا بن استخوان و تا حد جنون به نقش “مزدوری” و ایده “هدف وسیله را توجیه می کند” معتقد بود. “هدف”ش را نمیدانم کجاست (استراتژی و سرنگونی قهر آمیز و ارتش و غیره بر گرده تخیلات مالیخولیایی باصطلاح ایدئولوژیکی را می گویم) ولی بنظرم امروز بوضوح نظاره گر “عاقبت وسیله” هستیم. (در پایان تاکیدی هم کرده باشم که مثال بردن از لوله کش یا ارائه دهندگان خدمات دیگر صرفا به قصد توضیح موضوع بوده و طبعا نمی تواند ذره ای از ارزش شغل های ارزشمند خدماتی و شاغلین شریف آن در جامعه بکاهد. کما این که مقایسه مغز رجوی با مغز حمار هم صرفا بخاطر روشن شدن بحث بود و الا که مقایسه حیوانی سودمند چون حمار زبان بسته با موجودی چندش آور همچون رجوی که به قتل بیش از بیست و پنج هزار عراقی و شانزده هزار ایرانی افتخار می کند کار درستی نیست)
مسعود خدابنده