چند روز قبل برای رفع خستگی و فشار کارهای روزانه به کتابخانه شهر رفتم تا فیلمی را کرایه کرده با همسرم ببینم. ایندفعه تصمیم گرفتم که بنا بر عادت همیشگی که فیام های انقلابی و ماجراجوئی را کرایه می کردم کمی هم به عقیده همسرم احترام گذاشته و یک فیلم رمانتیک و یا کمی لطیفتر از فیلم های رامبو را انتخاب کرده و دل همسرم را شاد کنه. شب قبل صحنه قصابی کردن قذافی توسط انقلابیون! و فریاد های گوش خراششان که با نام الله چاقو را در ماتحت او فرو می کردند اعصابم را بهم ریخته بود. علیرغم اینکه همیشه مخالف دیکتاتورهائی مانند او بوده ام ولی هرگز حاضر نیستم روش های ضد انسانی که امثال او علیه مخالفانشان بکار بردند را استفاده کنم. بکار بردن چنین روش هائی نشانه اینست که ” اجرای مجازات اعدام برای مخالفین ضد انسانی است ولی باید حق مسلم من شناخته شود” وقتی وارد کتابخانه بخش فیلم شهرمان شدم. یکراست سراغ فیلم هائی که بر اساس واقعیت های شناخته شده تهیه شده بودند رفتم. اولین فیلمی را که نظرم را جلب کرد مربوط به داستان زندگی یک دختر سومالی بود که در سن چهار سالگی توسط مادر بزرگش در بدترین شرایط طبق سنت های قبیله ای ختنه شده و در بیابان رها شده بود. پس از چند سال که دختر رنجدیده که گل کویر ” واریس دایری” نامیده میشد، بزرگ می شود توسط مادرش تحت فشار قرار می گیرد تا تن به ازدواج با پیرمردی که می توانسته مخارج خورد و خوراک او را تهیه کند بدهد. فرار گل کویر ” واریس دایری” با همه خطراتیکه برای او وجود داشت و وابستگیش به مادر و برادرانش بسیار تکان دهنده بوده است. دختر شجاع می تواند پس از طی فشارها و تحمل گرسنگی و تهدیدات بین راه، خودش را به یکی از وابستگان پدری خود در شهر میگادیشو برساند. زن مسنی که خود سالها اسیر سنت های قبیله ای بود و در واقع عمه او محسوب میشد، سرپرستی او را بعهده می گیرد و از او نگهداری می کند. بهر حال با اشتیاق فیلم را کرایه کرده و به منزل آمدم همسرم نیز تمایل خودش را از دیدن این فیلم ابراز کرد. صحنه های فیلم بسیار تکان دهنده بود و عمق فاجعه را در قبایل بدویه سومالی نشان می داد. وقتی فیلم را دنبال کردم به نقطه ای رسیدم که عمه پیر “واریس” تصمیم گرفت که گل کویر ” واریس” را فراری بدهد تا بار دیگر به دست خانواده اش قربانی سنت های ارتجاعی آنان نگردد. وقتیکه عمه پیر او را با مدارک ساختگی سوار هواپیما کرد تا او را نجات دهد، اشک از چشمانم جاری شد. ناخود آگاه زیر لب گفتم بواقع که انقلابی واقعی اینگونه زنان و مردانی هستند که علیرغم تمامی فشارها و سنت های دست و پاگیر و ارتجاعی می توانند خود را از ذهنیت و نرم های تزریقی واپسگرایانه برهانند. گل کویر به انگلستان رسید و پس از تحمل روزهای سخت غربت توانست به عنوان یک شهروند در کشوری که هیچگونه آشنائی با آن نداشت به ثبت برسد. چندی بعد او بعنوان معروفترین مدل در جهان شهرت یافت و نامش همه جا بعنوان زیباترین مدل بر سرزبانها افتاد. جذابترین قسمت فیلم زمانی بود که او توانست در سازمان ملل حضور یابد و داستان زندگی خود را گفته و از حقوق زنان و دختران در سومالی دفاع کند و برای اولین بار ختنه دختران را غیر قانونی و ضد انسانی معرفی نماید. نمیدانم که چرا وقتی که فیلم گل کویر را دیدم بیاد بتول سلطانی افتادم. اگرچه داستان زندگی آنها بسیار متفاوت است ولی اراده آنان برای رهائی خویش و تلاش آنان برای آزادی کسانیکه مانند آنان اسیر سنت های ارتجاعی قبیله ای و فرقه ای گشته اند، بسیار ستودنی است. روزگار غریبی است کمتر از هفت هفته به خروج دوستان اسیرم در اشرف نمانده. رهبری فرقه بجای نجات جان اعضا خویش به دعا نشسته است تا بلکه در همین زمان اسرائیل حمله نظامی علیه ایران را سازمان دهد و آنها بتوانند در رکاب اسرائیل شمشیر بزنند. دوستان اشرفیم همچنان منتظر معجزه ای هستند تا از جهنم اشرف رها گردند. رهبری نجات خویش را در قربانی کردن و ریخته شدن خون اعضا خود می بیند. لحظات انتظار و شمارش معکوس پیام آور یک مرگ تدریجی هستند. ایکاش می توانستم با باد پائیزی جرعه ای از جسارت و همت “بتول سلطانی” ها و” واریس دایری” ها را برایشان می فرستادم تا آن را که جام زهر رهبر فرقه است می نوشیدند و خود را می رهانیدند. ایکاش اسیران اشرف می توانستند علیه هویت ختنه شده شان توسط رهبری فرقه قیام می کردند و خود را مانند “گل صحرا” به پشت دیوارهای اشرف جائیکه آغوش گرم خانواده ها منتظرشان است، می شدند. انقلابی واقعی کسی است که از درون متحول شده و بتواند خود را از اسارت ذهنی خویش برهاند. ماندن در چنین مناسبات ارتجاعی چیزی جز مردن تدریجی نیست. پس از پایان فیلم با همسرم در مورد نگرانی ها و دلواپسیهایم در مورد وضعیت بحرانی اشرف وارد گفتگو شدم. نگاهی به من کرد و گفت فکر می کنی که اونا هم بتونن مثل “گل کویر” خودشون را به دنیای آزاد برسونن؟ آهی کشیدم و گفتم امیدوارم که خود اونا همتی کنن و هرچه زودتر خودشونو نجات بدن وگرنه رجوی هم مانند مادر بزرگ واریس پس از ختنه هویتی اعضا، همه را به کشتن می ده تا خودش و سنتهای ارتجاعی فرقه ایش را حفظ کنه.