گزارشی از کمپ اشرف به وجدانهای بیدار

در پی سفر به عراق به همراه هیئتی از دوستان جدا شده از فرقه رجوی که از فعالین حقوق بشری هستند و دیداری نزدیک از قرارگاهی که سالها عمر و جوانیم را در آنجا سپری کردم و در دیدار با خانواده هایی که برای ملاقات با جگرگوشه هایشان در آنجا حضور داشتند سخت تحت تاثیر قرار گرفتم.

خانم ها میزایی، عبداللهی و سنجابی

– دیدار با مادری دلسوز و فداکار، شیر زنی شجاع که واقعا با چنگ و دندان دو سال است جلای وطن کرده و در درب ورودی اشرف با حداقل امکانات و در شرایطی واقعا سخت طالب دیدار فرزندش است و این مادر در اثر فشارهای سیستم رجوی دچار بیماری قلبی و ضربه دیدگی تارهای صوتی شده است. خانم عبداللهی. من از او انگیزه می گیرم. – مادری دیگر به همراه تنها فرزندش. خانم میزایی. او هم دو سالی است در آن شرایط طاقت فرسا بسر می برد. هنگام اسیر شدن همسرش در جنگ ایران و عراق پسرش هفت ماهه بوده و به من می گفت من پدرم را هرگز ندیده ام. پدرش سی سال است اسیر است. اسیر عراق بوده و اکنون سالهاست اسیر رجوی است. ولی استقامت و انگیزه این مادر و فرزند ستودنی است. – اگر من بخواهم به تک تک خانواده ها اشاره کنم در حوصله این نوشته نیست. وضعیت قرارگاه: قرارگاهی که من روزی از آن بیرون آمدم در پناه دیکتاتوری همچون صدام در اوج قدرت و فرماندهی رجوی بود ولی هم اکنون نام قرارگاه را یدک می کشد و نمی توان با هیچ یک از اشکال هندسی آنجا را به تصویر کشید. در جایی و ضلعی و نقطه ای خانواده ها به قلب قرارگاه تردد می کنند و در نقطه ای دیگر چند صد متری وارد شده اند. این تقسیمات جغرافیایی هراس عجیبی در دل سران فرقه ایجاد کرده است چون در پس حصارهای ایجاد شده، خانواده ها با بلندگو به عزیزان خود پیام میدهند و فقط خواهان ملاقات حتی پنج دقیقه ای هستند و وحشت سازمان نیز از همین زاویه است.

آقایان سبحانی، قشقاوی، صادقی، عزیزی و خوشحال

شیوه های مقابله به مثل سازمان در مقابله با خانواده ها: تنها رشته باقیمانده بین اسرای فرقه و خانواده ها عاطفه هاست که رجوی از همان روز اول کمر به نابودی آن بست و اکنون نیز همین رشته است که رجوی را وا میدارد تا چهره کریه خود را هر چه بیشتر به نمایش بگذارد، مانند: – نصب بلندگوهای بسیار قوی مقابل خانواده ها. – گشت های پنج نفره در اطراف حصار و سیم خاردار و گرفتن قدرت مانور و قدرت فرار از اسرا. – ایجاد رعب و وحشت در بین افراد و شایعه اینکه اطلاعات ایران پشت سیم خاردارها و حصارها هستند و به محض خروج از اشرف، اوین و اعدام سرنوشت شماست. – در دیداری که با افراد جدا شده جدید که موفق به فرار از فرقه شده اند داشتم، اذعان داشتند که با تبلیغاتی که سازمان بیست و چهار ساعته روی افراد می کند ما بین بد و بدتر، بد را انتخاب کردیم و گفتیم به هر حال کشته خواهیم شد، چه در اینجا بمانیم و در سررسید زمانی عراق رجوی ما را از پشت بزند یا به زور زیر بولدوزر بفرستد و چه برویم بیرون و توسط رژیم عراق به ایران تحویل داده شویم و اعدام شویم. اصلا نقطه امیدی نداشتیم ولی چون تا حدودی به شیوه های کنترل نیرو توسط سازمان پی برده بودیم، نهایتا تصمیم به فرار گرفتیم.

آقای عزیزی، آقای خوشحال و خانواده های متحصن

دو موضوع برای خودم خیلی برجسته بود. – رجوی به بچه های داخل قرارگاه گفته ما قبل از اینکه نگران بیرون سیم خاردار باشیم، باید نگران داخل سیم خاردار باشیم چون نفوذی داخلمان زیاد است. برای جلوگیری از فرار نفوذی ها عده ای در سازماندهی تیمی کنار سیم خاردار بیرون را زیر نظر دارند و نفرات دیگر داخل سیم خاردار را. – در مقابله صوتی با خانواده ها سازمان به هر ترفندی متوسل می شود ولی چیزی که نظر مرا خیلی جلب کرد استفاده از پارازیت بسیار شدید و ناهنجار از بلندگوها است تا بدین وسیله مانع شنیده شدن عجز و ناله پدری، مادری و… به فرزند دلبندش شود و این اوج استیصال رجوی را می رساند. فردی که با عوامفریبی و دجالیت می گفت پارازیت را سیستم های پوسیده استفاده می کنند و اوج پوسیدگی یک سیستم را می رساند چون حرفی برای گفتن ندارند. و می گفت که پخش پارازیت اوج وحشت است. و در بحث هایش خطاب به اضداد خودش می گفت دیدید که بور شدید؟! من هم اکنون و اینجا به آقای رجوی و خانم رجوی می گویم دیدید که بور شدید؟!. به عینه دیدید دست خدا از آستین خانواده ها که همان توده ها هستند بیرون آمد و شما بور شدید؟! حسن عزیزی، کمپ عراق جدید (سابقا اشرف)

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا