سفر مریم رجوی به عراق

درخبرها آمده بود که مریم رجوی آمادگی خود را برای سفر به بغداد و گفتگو با دولت عراق با حضور نماینده ویژه دبیرکل، مشاور ویژه وزیر خارجه آمریکا درباره اشرف، نماینده ویژه خانم اشتون در امور اشرف، نایب رئیس پارلمان اروپا، رئیس هیأت رابطه با عراق و همچنین وکیلان اشرف… اعلام کرده بود. اگر کسانی از ماهیت و نیات درونی سران فرقه، خصوصا مسعود و مریم رجوی اطلاعی نداشته باشند شاید در ظاهر این خبر فکر کنند که ایشان در پی عملی انسانی و حقوق بشری است ولی متاسفانه حتی از ظاهر خبر نیز می توان تا حدود زیادی به ماهیت و نیت درونی همین خانم پی برد. سفر به بغداد… اولاَ برای گفتگو با دولت عراق… باید گفت بعد از دهسال فرار از عراق و رفتن به خارجه و سیر سیاحت و درحالیکه عزیزانت!! زیر بمباران نیروهای ائتلاف بودند و پس از به کشتن دادن حدود 50 تن تحت عنوان اینکه در اشرف بایستید و مقاومت بکنید، و جنگ علنی با دولت عراق چه در سر داری، جز اینکه بازهم می خواهی از این فرصت پیش آمده نهایت سواستفاده برای مطرح شدن و قانونی کردن خودت کنی؟… و اینکه حتما این هم یادت رفته سر تا پای تو غیر قانونی است و روزی بایستی به تک تک جوانان این میهن حساب پس بدهی؟ دوم اینکه یک تریلی اسامی قطار کردن که بایستی همراه وی در این سفر باشند و مد ظله «ناکام ریاست جمهوری» را در این سفر همراهی نمایند… اینها هم جز عقدۀ ناکامی در ریاست و جاه مقام نیست… و راستی اگر مریم و مسعود رجوی دلشان برای ساکنان بیگناه و قربانی کمپ اشرف می سوخت بی ریاتر و ساده تر از این حرف ها می توانستند کمک کنند: -همان طور که هفت سال تمام نوکری و حلقه بگوشی نیروهای امریکایی را در اشرف برعهده داشتند، می توانستند با نیروهای عراقی نیز همکاری کرده و کوتاه بیایند و اینقدر نفرات بیگناه را به کشتن ندهند. -همانطور که هفت سال تمام به هر ساز آمریکایی ها رقصیدند می توانستند با دولت عراق نیز تشریک مساعی کرده و به قوانین کشور «صاحبخانه» تن دهند. -همانطور که در سال 82 به پای میز مذاکره با آمریکایی ها رفتند، می توانستند خیلی زودتر از این و قبل از به کشتن دادن و اسیر بودن این همه نفر در کمپ… قرارداد تفاهم با نیروهای عراقی نیز امضا کنند. حال خانم رجوی به سرش زده که به عراق برگردد!… کاش می گفت «می خواهم سری هم به اشرف بزنم و حداقل عکسی هم با خواهران نازنینم با صورت های خونین و خاک آلود و آفتاب سوخته آنها بگیرم»… شاید هم خجالت کشیده که با آن لباس های اشرافی اش در کنار ساکنان خاک آلود! عکسی بگیرد… و شاید هم از خارجه نشینی و پاریس و کناررود خانه اورسوراواز خسته شده و خواسته کمی در گرمای سوزان و سرمای بیابان در کنار خواهران و برادرانش در اشرف باشد… نمی دانم از خودش بپرسید. اما از نظر من خوب بود و ای کاش به ایشان اجازه داده می شد که حتماً سری به عراق می زد تا محصول کارهایش را ببیند! آخر این دهسال اخیر برای بقای اشرف!!! ایشان بسیار زحمت کشیده بودند: ساکنان اشرف را در بند و حصار کشیدن و حتی اجازه دسترسی به یک تلفن و تماس چه با خانواده و چه با دنیای بیرون ندادن و برای سالیان انسان ها را در یک حصار فکری نگه داشتن که حتی اجازه دسترسی به یک کانال خبری نداشته باشند و جز حرف های رجوی و فرقه را نشنیدن و شب تا صبح مشغول دعا و مجیزگویی رهبری بودن… در درون کمپی جدا از دنیای بیرون… و سپس ایشان زحمت می کشید و هر هفته یکبار از الف تا یاء و هفته بعد از یاء تا الف یک سری محورهای عجیب و غریب تحت عنوان بحث جدید به خورد این ساکنان بدبخت می داد و آنها را بازخواست می کرد چرا اینقدر من و مسعود را کم دوست دارید و شما همه تنبل و بیکاره و عجوزه و بی ناموس و نرینه وحشی و مادینه… هستید و… خودش هم در پاریس سخت مشغول کارهایش بود و فرصت زیادی هم نداشت، کارهایی از جمله دستور لباس های جدیدش و مهمانی های متنوع و یادگیری زبان های مختلف و… کار بسیار سختی! که هر کسی از پس آن برنمی آید… و حال پس از دهسال خسته شده اند و خواسته اند سری به اشرف بزنند ای کاش می آمد و جگرگوشه های!!! «تنبل و بیکاره و…» را می دید و کمی در کنار آنان می ماند. و البته این شجاعت را دارد و الا که دهسال پیش بی خبر بسوی پاریس نمی شتافت! مریم سنجابی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا