سیاست از دیرباز با نوعی خشونت آمیخته است چرا که هسته ی مرکزی این مفهوم را قدرت دانسته اند و اصولا سیاست در معنای خاص و اصلی خود به معنای دانش کسب، مهار و گسترش قدرت به کار می رود. دو نگرش متفاوت ماکیاولیستی و نگاه فضیلت گرایانه به قدرت در جوهره ی خود ترویج خشونت را در سیر تاریخ رواج داد. هر دو اندیشه ی فوق، اتوپیا یا مدینه فاضله ی افلاطون یعنی شانیت در حوزه عمل سیاسی به فضیلت (آنچه که در فرقه ی مجاهدین از آن به انقلاب ایدئولوژیک یاد می گردد)
و تلقی ماکیاول از مفهوم قدرت که در رساله مشهور خویش شهریار همه مقام سیاسی را به قدرت تحویل داد و درجه رفتار معقول را در حوزه ی سیاست در رابطه با نسبت آن با قدرت جست. هر دو دیدگاه و نگرش به مفهوم قدرت، همبستگی ویژه ای را در حیطه ی عمل سیاسی با روش های خشونت آمیز می یابند. آنان که سیاست را خادم فضیلت و ابزار فضیلت گستری می بینند در راه رسیدن به این هدف متعالی (به زعم خویش) آشکار و نهان راه پراگماتیسم را می پیمایند هر چند آنان خود را (همانند رهبرعقیدتی مجاهدین) واقع بین و رئالیست یا انقلابیون آرمانگرا خطاب کنند.
و آنان که سیاست را در نسبت با قدرت می سنجند بی هیچ پروایی این دانش و عمل معطوف به آن را در حد ابزاری جهت ارضای یکی از امیال غریزی انسان (شهوت قدرت) بر می شمارند (وجه دیگری از نگرش مجاهدین به قدرت و توجیه و تقدس ترور برای کسب قدرت).
از این روست که مشاهده می کنیم در جوامع سنتی و یا مدرن ارباب و شیفتگان قدرت با هر ماسک و نقابی که بر چهره زده اند در توسل جستن به خشونت به مثابه ی بهترین روش کسب قدرت تردیدی به خود راه نمی دهند.
بر این مبنا رهبر عقیدتی مجاهدین با ترکیبی از دو رهیافت کسب قدرت برای تحقق فضیلت(به زعم خود) و قدرت برای قدرت (نگرش مشخص وی)، در اتوپیای خودساخته و مدینه ی فاضله ی خویش (اسارتگاه اشرف) در بیش از سه دهه از حوزه ی عمومی سیاست یک حیطه ی خصوصی برای خود ساخته است! و پرسش در این قلمرو جرمی نابخشودنی بشمار می آید؟ هر گونه شک و یا نقد علمی کاری و رفتاری ضد انقلابی و در تضاد با جوهره ی انقلاب افسانه ای مریم و مسعود است!
طبیعی ترین واکنش در برابر چنین رویکرد تقدس مآبانه ای از قدرت و عمل سیاسی در بین افراد مستقر در اشرف در صورت بروز هر گونه روزنه و فرصتی طغیان و فرار از دنیای تاریک و سیاه مجاهدین بود.
در حقیقت تلقی مرسوم و غیر دموکراتیک رهبر عقیدتی مجاهدین از قدرت و سیاست دلیل و علت اصلی فرار و جدایی تعداد زیادی از کادرهای تشکیلاتی مجاهدین بوده و است.این امر مشهود در واقع تمایل درونی، ذهنی و فطری آدمی به اندیشه ی دموکراسی و رفتار دموکراتیک می باشد که برای سالیان دراز در مناسبات مجاهدین و حصارهای فیزیکی و ذهنی اشرف مغفول واقع شدند در حالی که پاسخگویی به عمیق ترین و متعالی ترین نیاز انسان یعنی نیاز به آزادی و دموکراسی یک ضرورت برای عمل جمعی هدفمند است چرا که در تعریف دموکراسی، اراده ی عمومی افراد در جمعی انسانی برای تعیین سرنوشت خودشان است بدیهی ست در این پارادایم (اندیشه ی دموکراتیک) هیچ کس شایسته تر از خود " فرد " و " افراد " برای تشخیص سعادت، رستگاری و خوشبختی و سرانجام تعیین سرنوشت خویش نخواهند بود و قدرت مائده ای نیست که صرفا در حیطه ی فرادستان به کارآید.
تعداد زیادی از کادرهای تشکیلاتی جدا شده به صراحت می گویند افراد و عناصر مجاهدین از کمترین اراده ی انتخاب و مشارکت در تعیین سرنوشت خویش محروم هستند صرفا رهبر عقیدتی مجاهدین در حوزه ی تصمیم گیری کلان و استراتژیک در قلمرو سیاست و حتی در تنظیم رفتار در حوزه ی خصوصی و شخصی افراد نقش تعیین کننده و موثر بازی می کند.
این واقعیت دلیل مشخص بر این معناست که در چارچوب تفکر مجاهدین دموکراسی و مشارکت معنای حقیقی و راستین خود را از دست داده است. حال آنکه در دنیای مدرن از ملزومات اصل عقلانی و مدنی صحه گذاری به نسبیت اندیشه هاست و اینکه معیار و شاخص تعیین کننده در تحقق و عینیت یک اندیشه در حیطه ی قدرت سیاسی، مردم و افراد هستند نه طبقه، گروه خاص و یا نخبگان و فرادستان یک تشکیلات، حزب یا گروه و فرقه که خود را " تجسم حقیقت و حقیقت مجسم " می شمارند.
اما رهبر عقیدتی مجاهدین و سایر اعضای کلیدی در سطوح تصمیم گیری به دلیل ذهنیت ضد دموکراتیک و فاشیستی در انکار و طرد پروژه ی دموکراتیزاسیون و نیز تکامل آن از دموکراسی نخبگان به دموکراسی افراد و عناصر تشکیلاتی در درون مناسبات مجاهدین اقدام کردند.
پرواضح است مشخص ترین و عریان ترین سرکوب ها در بدست گیری سکان هدایت فرقه به شکلی مادام العمر از سوی مسعود رجوی مشاهده شده است که بدون تن دادن به سازوکار دموکراتیک و قواعد روشن آن در دنیای مدرن رهبری مستبدانه ی وی در تشکیلات مجاهدین طی چهار دهه استمرار و تداوم یافته است. تامل در فراز و فرودهای حاکم بر تشکیلات مجاهدین در بعد از انقلاب ایران شاهد این ادعاست.
بی شبهه، نگرش ماکیاولیستی به قدرت و مطلق انگاری در عصر تحولات دموکراتیک و عقلانیت انتقادی راه به جایی نخواهد برد. بن بست و انفعال کامل رهبران مجاهدین در شرایط کنونی از منطق روشنی تبعیت می کند چرا که مسعود رجوی هرگز درک درستی از منطق قدرت و رفتار سیاسی دموکراتیک نداشت و تقدیس خشونت در نگاه او به مفاهیم ایدئولوژیک و سیاسی موج می زند.
آرش رضایی