شامگاه 29 بهمن، در میان غریو شادی و جشن و پایکوبی خانواده ها، اولین گروه از اسیران دربند فرقه رجوی، بعد ازگذشت 30 سال، اسارتگاه اشرف را که درحقیقت نماد یکی ازمخوف ترین گروه فرقه ای جهان است، ترک کردند. براستی طی 30 سال براین اسیران دراین اسارتگاه که به قلعه مرگ معروف است چه گذشته است؟؟ شخص مسعود رجوی 30 سال نسلی را با شیادی و فریب و ترس و وحشت و اختناق و به قول خودش مشت آهنین به اسارت گرفته بود.30 سال زندگی درجهنم، بدون کمترین ترحم. 30 سال زندگی درتاریکی بدون امید و روزنه ای از روشنایی. 30 سال زندگی با طعم کینه و تنفر.30 سال غریبه با عشق، عاطفه و مهر خانواده. 30 سال مرگ تدریجی.30 سال دربی خبری ونا آگاهی مطلق از جهان آزاد.
براستی رجوی با نسل ما چه ها که نکرد؟؟؟
چطور بگویم و از کجا و از چه بگویم، تا بتوانم ذره ای ازاین همه انجماد وسیاهی، جنایت وخیانت،اختناق و وحشت و ترس، دجالیت و عوامفریبی و نیرنگ و دروغ را، بتوانم برایتان تداعی کنم.ازساعتها بیکاری و بیگاری و جاروکشی وعلف کنی؟ از روزها و شبها کار طاقت فرسای بنایی و ساختمانی، ازجابجایی اجباری یگانها بصورت مستمر با اسباب کشی کمرشکن، ازساعتها، هفته ها و ماهها سرویس و شستشو و تعمیر زرهی های کهنه و زهوار در رفته صدام، که به رایگان برایش آْماده میکردیم.ازساعتها و ماهها نظام جمع و مانور نظامی در سرما و گرمای بیابانهای خشک و تفیده بیابانهای اطراف اشرف. از بیگاریهای آشپزخانه و یا نگهبانیهای گاه و بیگاه شبانه روزی علیرغم خستگی مفرط کار روزانه. ازنشستهای وحشتناک موسوم به عملیات جاری و تف و فحش و کتک و ناسزا. از زندانی شدن در بنگالها و تحت فشار قرار گرفتن برای نوشتن اعتراف و اقرار تا زندانهای بنگالستان و اتاقهای بازداشت در ساختمانهای متروکه و نمدار اسکان….
از30 سال شنیدن شعارهای تکراری سرنگونی، سرنگونی، امروز تهران فردا تهران. از وعده های توخالی و پوچ رفتن به تهران و تمدید هر ساله آن…ازنشست های انقلاب و مریم تا بندهای پوسیده الف……ب…جیم….و دال و……ازنشستهای کسل آور و بی محتوای سیاسی احمد واقف، بهنام، جواد خراسان و فضلی و…..بالاخره از طلاق مادام العمر تمامی زنان حتی زنان جلولایی و بغدادی….!!!!
از کانون فساد نامیدن، خانواده و آرزوی منفجر کردن آن،از آرزوی نصب عکس پدر و مادر و یا یکی از اعضای خانواده درکمد ها و یا اتاق کار……ازترس و وحشت تعریف کردن یک خواب پدر و مادر بعد از سالیان و رفتن زیر تیغ جمع درنشستها و نوشتن گزارش صد صفحه ای تمامی تناقضات، از شرکت در نشست های غسل هفتگی و بیان فاکتهای کاملا خصوصی جنسی درجمع صد نفره و ریختن عرق از سر و صورت و خردشدن شخصیت فردی در اذهان دیگر رفقا… از آرزوی درد دل با یک دوست و همشهری بخاطر ترس از بازجویی و سین جیم های آن. و خوردن مارک محفلی از اثبات عضویت در ارگان اطلاعات رژیم ایران و اعتراف به مزدوری در نشستهای طعمه و بعد قرارگرفتن لب مرز و پذیرش اتهام زدن تیرخلاص به همرزمان.از سیمهای خاردار و حصارهای دور قرارگاه تا برجهای بلند نگهبانی سربازان و نیروهای امنیتی صدام و نا امید شدن از هرگونه اقدام برای فرار.از وحشت درخواست جدایی از سازمان بخاطر اسارت در زندان مخوف ابوغریب و استخبارات بغداد و خلاصه و خلاصه از ماندن به بهای مردن و از لحظه مردن به امید ماندن. این تمامی داستان نسلی نیست که طی سالیان رجوی ازصداقت و پاکی و اعتماد آنها سوء استفاده کرد و به آرمانها و اعتقادات آنها خیانت نمود.این داستان همچنان باقی است.
آری 29 بهمن 400 نفرازهمین نسل از اسارتگاه مخوف اشرف خارج شدند تا با خود بگویند حدیث مفصل ازاین مجمل. دیگر برای رجوی بازی به پایان رسیده است پادگان اشرف فروریخت اکنون زمانه، بازی خود را به شیوه دیگری آغازکرده است.
رجوی هیچگاه نمی توانست چنین روزهایی را تصور کند. آری بازی سرنوشت، که همانا بازی مرگ و اضمحلال و فروپاشی فرقه رجوی است، به نفع ایران و به زیان رجوی در جریان است، و این شروع یک طوفان است.