روز اولی که به فرقه رجوی پیوستم، هرگز تصوری از آنچه که می تواند بر سرم بیاید نداشتم. احساسم این بود که به یک دنیای آزاد و نو، قدم گذاشتم و همه چیز رنگ جدید و زیبایی دارد، احساس می کردم همه افراد و مسئولین فرقه به طرز زیبائی، مهربان و صمیمی هستند. هرگز در عمرم آنقدر گرم و مهیج از من استقبال نشده بود! صداقت در چشمان افراد موج می زد! برای هر مشکلی راه حلی ارائه شده بود، اصلاً دنیای بدون مشکلی را می دیدم. هیچ اجبار و تهدیدی اساساً وجود نداشت، و همه جا صلح و صفا حاکم بود! بدون اینکه کسی مرا اجبار کند باینکه، " خانواده را دوست نداشته باشم "، عملاً بعد از 7 سال بی خبری از خانواده وقتی پدر و مادرم برای ملاقات من به درون فرقه راه یافتند، هیچ احساس شگفت انگیزی در من نبود و سرد بودم!
دریاچه ای زیبا، آرام، با درختانی سبز و بلند را تصور کنید که می تواند چقدر زیبا باشد، فرقه هم همینطور بود، اما درون دریاچه پر از تمساح های خطرناک، اختاپوسها و مارهای جور واجور بود، اگر شما تصور کنید که با شیرجه زدن بر چنین برکه ای، جان سالم بدر خواهید برد. حتماً من هم فکر خواهم کرد فردی که که وارد اشرف شود هر وقت خواست براحتی می تواند اشرف را ترک کند!!! کسانی که در فرقه حضور یافتند و در حقیقت در دام فرقه گرفتار شدند، بدلیل سوژه روند بازسازی قرار گرفتن، وابستگی به فرقه بآنها تحمیل می شود در محتوا یک برنامه بازسازی فکری شامل مراحل، (تخلیه ذهن – پرداخت ذهن و ورود اطلاعات و….) پالایش و پیوست! روی آنها اعمال می شود و این پدیده بطور عام به " مغزشویی " شناخته می شود. و می توان لفظ " برده نوین " را به این فرد اطلاق کرد. البته حتی با وجود علوم جدید و تکنولوژیهای نوین، افرادی که در روابط فرقه ای گرفتار شدند امروزه باندازه کافی شناخته و فهم نشدند! و این پیچیدگی فرقه ها و روابط فرقه ای امروز را می رساند. محمدرضا مبین