سرنگونی صدام آمریکا دارد آخرین حربه های خود را سر عراق بیرونی می کند و برای کسی هیچ شبهه ای باقی نمانده که جنگ حتمی است ما نیز طبق معلوم باید به نشست برویم. مسعود: ما میخ های خود را کوبیده ایم تمام مختصات قرارگاه ها را هم به آمریکا و هم به انگلیس داده ایم و اعلام کرده ایم ما در این جنگ هیچ نقشی نداریم و اگر زیاد هم کسی حرفی بزند کنار خاک خود نشسته ایم و میگوئیم We are going to home (کف زدن حضار).
البته فاکت ها و نمونه های جالبی در آخرین هفته های جنگ پیش می آمد. مثلاً فرماندهان ارتش می گفتند: بچه ها اگر زرهی های شما باطری ندارد خواهر مریم گفته بروید لاستیک کهنه بفروشید و باطری بخرید حالا یک ماه پیش به میزان دو برابر باطری هم خریداری شده و ما می خندیدیم که کشوری در حال جنگ است و برویم در این شرایط لاستیک کهنه بفروشیم؟! در واقع باید اعتراف کنم که این افراد (فرماندهان ارتش و مسئولین اشرف و سازمان) هرگز و هیچ وقت اهل چنین کارهایی نبودند که ادعایش را می کردند.
جنگ شروع شد. همه اعضاء در بیرون از قرارگاه سنگر گرفته اند تا روزگار چطور بچرخد؟ آیا صدام بقدری ضعیف خواهد شد که دیگر نیاز نباشد طبق دستور او عمل کنیم؟ آیا مسعود مایه و عرضه ی آنچنانی دارد که بگوید هر چه پیش آید خوش آید و به سوی ایران و مرز حرکت کنید؟
آیا ما همه کشته می شویم یا کل منطقه بهم خواهد ریخت و بقول معروف تغاری بشکند ماستی بریزد…
آیا سازمان که تا حالا نه راه پیش داشته و نه راه پس، باز به آغوش بیگانه ای دیگر پناه خواهد برد؟
اما بیکباره دستور رسید هیچ کس حق شلیک ندارد حتی اگر مستقیم مورد حمله قرار بگیریم؟!
کسی نیست تا از رهبری بپرسد آقای رجوی مگر خودت نگفتی با اولین شلیک امریکائیها به قرارگاه های ارتش آزادیبخش ما مجاهدین به طرف ایران حرکت می کنیم پس چه شد؟ کسی نیست بگوید مسعود جان کجا تشریف دارند؟ کدام سوراخ موش پناه برده اند؟ راستی فدا و فداکاری الان معنا پیدا می کند چون در تمامی بحث های سیاسی ایدئولوژیک و تشکیلاتی و حتی ازدواج کردنهای پشت سر هم مسعود خان، به نفرات از همه جا بی خبر می گفتند این رهبر عقیدتی بود که فداکاری کرد؟!!
البته فقط در نشست ها و در سالن اجتماعات این حرفها را شنیده ایم اما الان که زمان جنگ است گلوله از آسمان و زمین می بارد دیگر ناشکری است که بگوییم این رهبر عقیدتی کجاست که بازهم فداکاری کند؟
راستی سرنوشت نفرات را به بازی گرفتن و غیب شدن رهبر عقیدتی را می توانیم به پای ندانم کاری خودمان بگذاریم! به این می گویند طلب کاری! ما باید طبق معمول بدهکار رهبر عقیدتی باشیم چون مریم که رفته فرانسه و ما نیروهای سازمان باید وسط جنگ و بمباران پیشنهاد بدهیم، گزارش بنویسیم که بابا جان جای رهبری که در عراق نیست اصلاً برای عراق ساخته نشده بهتر است او را بفرستیم انگلیس یا آلمان یا هر کشور دیگری و شاید بهتر است همان فرانسه برود! چون مسائل مربوط به انقلاب و مقاومت در فرانسه بهتر پیش می رود و شاید بخاطر امر خطیر انقلاب یک انقلاب ایدئولوژیک دیگری هم در راه باشد و ما نفرات بسیار تاخیر کرده ایم!
اول صبح است بغل تانک نشسته بودیم. خبر خوشحال کننده ای آمد، بچه ها آمریکائیها آمده اند و می گویند از طرف فرماندهی بالا به ما دستور داده شده که شما را در چهار زمینه پشتیبانی کنیم. 1- صنفی 2- مهمات و سلاح 3- سوخت 4- نیروی پشتیبانی در هر کجا که لازم بود! دستور بعدی جمع شدن در اشرف است باید به قرارگاه اشرف برگردیم! روی تانکها و سلاح ها پرچم سفید نصب کنید، مبادا فکر کنید این علامت تسلیم است! در ضمن مهمات تانک ها را خالی کنید چون آمریکا خودش حفاظت ما را بر عهده دارد؟ نارنجک هم به همراه نداشته باشید چون نیروهای آمریکائی به نارنجک حساسیت دارند. معلوم شد پشت این داستان خلع سلاح نیروها به سرعت انجام خواهد شد!
شاید سوال این باشد چرا رهبران سازمان به نفرات دروغ گفتند و اعتراف نکردند که موضوع خلع سلاح است چون دیگر بودن یا نبودن فرقی نمی کند. اما پرسش بعدی این است در این گیر و دار رهبر عقیدتی کجاست؟ تا حالا که هیچ خبری نبود و مهم هم نیست که طی این سالیان عمر و جوانی نفرات چه جوری تلف شده و به هرز می رود. بعد معلوم شد که برای رهبر عقیدتی مجاهدین عمر و جوانی و حتی مرگ اعضا و کادرهای تشکیلاتی خیلی مهم نیست و حال بعد از خلع سلاح و حقارت نیروهای سازمان و بازگشت به اشرف نفرات هنوز نمی دانند دوباره چه فداکاری عظیمی انجام خواهد شد و رهبر عقیدتی چه خواب دیگری برای آنها دیده است و ما غافل از این همه فداکاری رهبر عقیدتی باید خود را سرزنش کنیم!
رهبر عقیدتی مجاهدین پیام می دهد:
– شلیک نکنید یک فداکاری!
– خلع سلاح یک فداکاری!
– خط موازات با آمریکا یک فداکاری!
– رفتن مریم به فرانسه یک فداکاری!
– مصاحبه با آمریکائیها فداکاری دیگر!
باور کنید اینها حرف من و سایر نیروها نیست بلکه نشست هایی بود که روزانه باید می رفتیم و توجیه می شدیم قبلاً خوب بود یک آهن پاره بود و می رفتیم خودمان را مشغول می کردیم فکر نمی کنم وزارت خارجه آمریکا نیز روزانه این همه نشست داشته باشد و ما حال مبدل شدیم به رزمندگان سیاسی سازمان! چون برادر بهنام (محمد محدثین) سالیان سال کار سیاسی می کند ولی نتوانسته با وزارت خارجه ملاقات انجام دهد ولی ما یک شبه راه صد ساله رفتیم! پس باید به مدت چند سالی هم آموزش سیاسی ببینیم تا ما خودمان را از لیست تروریستی امریکا بیرون بیاوریم. چون به قول مسعود کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من!
ادامه دارد…
تنظیم از آرش رضایی