برادر مجاهد مسعود رجوی فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی ایران و مسئول شورای ملی مقاومت ایران و رهبری عقیدتی سازمان مجاهدین خلق ایران و رهبر و پیشوای آزادی و انقلاب مردم ایران وووووووووو چه خبره این همه عنوان یک کلام بگو مسعود چاخان یا پسر شجاع آنهایی که باید بشناسند میشناسند کیه! خلاصه اینکه پیام داده که پیروزی نزدیک است!!!! بنده خدا از سال 1360 داره میگه 6 ماه دیگه درمیدان آزادی و قطعا با سخنرانی آتشین ایشان و با حضور پرشور و میلیونی مردم! جشن پیروزی را خواهیم گرفت! بله عرض میکردم ایشان در اراجیف اخیر خود با فرستادن درود و تهنیت به(منزل ارشد) خود یعنی مریم خانم بخاطر جنگ صد برابر،که معنی دقیقترش لاس زدن با شهردار اور و دیگر دیپلماتهای از دور خارج شده اروپایی و امریکایی است، دوباره چشم بسته پشتک و وارو زده و گفت: بطور قانونمند هرگاه ما یک گام بجلو برداریم، رژیم یک گام بعقب برخواهد داشت.در نتیجه اگر ما دو گام به جلو برداریم آنها منطقا دو گام به عقب برخواهندداشت و هرگاه ما سه گام به جلو برداریم طبق قانون آنها سه گام بعقب برخواهند داشت و…
اصلا تعجب نکنید الکی که اینهمه عنوان به او داده نشده است! او حتی میتواند به تنهایی حساب کند که اگر ما پنج گام به عقب یا جلو برداریم طبق قانون آنها پنج گام بجلو یا عقب برخواهند داشت. او بخاطر همین توانایی های زیادش در حل اینگونه معادلات پیچیده و چند مجهولی است که توانسته اینهمه پست و مقام که بیشتر آنها را هم یا خودش بخودش داده یا رئیس جمهور برگزیده مقاومت ایران یعنی مریم خانم به او اعطاء کرده است را دارا باشد. بخاطر دارم در نشستی عمومی در قرارگاه اشرف یکبار گرم چرت و پرت گفتن بود و آسمان و زمین را هم بهم بافته بود که اگر اینطور شود و آنطور شود و ما اینطور و آنطور کنیم پیروزی از آن ماست و ارتش آزادیبخش در سپیده دمی رویایی رژه تاریخی خود را در خیابانهای تهران با حضور خودش و مریم برپا میکند و… بعد به یکباره گفت: همه سکوت کنند! اکنون یک لحظه تاریخی را رقم خواهیم زد! میخواهم لحظه حرکت و ساعت رفتن بسوی مرزهای میهنمان را اعلام کنم. جمعیت حاضر در سالن همه هورا کشان و سوت زنان که خدایا انگار داریم از اینهمه سال بلاتکلیفی در عراق خلاص میشویم و دوباره گفت: همه سکوت کنید و اشاره کرد به بچه های تصویربردار که همه این لحظه را ثبت کنند و متمرکز باشند بروی من! این لحظه برای نسلهای بعدی باید ثبت شود! همه ما هم که در سالن بودیم منتظربودیم که بشنویم بالاخره چی میخواد بگه؟! بعد از کلی خیره شدن به نفرات حاضر در سالن گفت: ای بچه ها واقعیت اینست: که ما وقتی میتوانیم برویم که بتوانیم برویم! بعد چند لحظه صبر کرد و دوباره گفت: بله ما وقتی میتوانیم برویم که بتوانیم برویم! حالا بچه هایی که باهم در سالن بودیم یواشکی نگاهی بهم کردیم که یعنی چی این حرفی که زد؟! سالن هم در سکوت عجیبی فرو رفته بود که توضیحی بده که یعنی چی؟ بعد خودش فکر کنم از این حرفی که زد خنده اش گرفته بود و چون با حالت پوزخند گفت: عجب حرف مهمی زدم ها! در همین حین مریم به دادش رسید و شروع کرد مثلا جمع کردن داستان که بله این حرف در ظاهر یک حرف ساده است ولی پشت این حرف یک دنیا مباحث تشکیلاتی و ایدئولوژیکی نهفته است که خواهران شورای رهبری باید بحث هاش را با بچه ها بکنند و…
اکنون منظورم از بیان این خاطره این بود که این آقای رجوی بیچاره از بس در رویای سخنرانی در میدان آزادی یا امجدیه بسر میبرد که بعضا به هزیان گویی هم میرسید! ولی یکبار در یکی از همین نشستها یک حرفی را نمیدانم عمدا زد یا از دهانش در رفت که گفت: در ملاقاتی که با سید الرئیس یعنی صدام داشته است او یعنی صدام از اینکه ارتش آزادیبخش بتواند در جنگ با ارتش ایران سرنگون کند شک دارد بهمین خاطر هم در پروسه های مختلف که رجوی خیز برداشته بود که عملیاتی سراسری به قصد تهران انجام دهد این صدام بوده است که اجازه اینکار را باو نداده است!که یکبار یکی از بچه ها بلند شد واز او پرسید:مگرشما نگفته بودید که ما بعنوان یک سازمان یا حتی دولت مستقل در کشور عراق هستیم پس چطور برای انجام عملیات بایستی صدام اجازه بدهد؟ که او از شنیدن این حرف بشدت برافروخته شد و با پیچاندن حرف و سیاسی کردن موضوع خلاصه داستان را جمع و جور کرد.
مراد