آقای محمود دشتستانی که بیش از دو سال قبل توانست از اشرف فرار کند مطلب زیر را در اختیار بنیاد خانواده سحر قرار داده که ذیلا از نظرتان میگذرد: روز 20/4/91 از شیراز به مقصد عراق بهمراه چند خانواده که اسیرانی در اردوگاه اشرف داشتند حرکت کردیم. فضای خیلی عجیبی داشتم. از طرفی اولین بار بود که بعد از 5/2 سال که از اشرف راحت شده بودم به عراق می رفتم و از طرفی دیگر در محیط پر از مهر ومحبت خانواده هایی بودم که عزیزی را در اردوگاه اشرف داشتند و با گریه و شیون در خصوص عزیزانشان از من سئوالاتی می کردند و با من مثل فرزندانشان و عزیزانشان برخورد می نمودند. از مادران بالای 65 سال تا برادران و خواهران و همسرانی که 10 سال،20 سال و حتی 30 سال چشم انتظار بودند. دلم خیلی اندوهگین و غمناک شده بود و در ذهنم بود که عاطفه یک حس انسانی است که در فرقه رجوی آنرا می کشتند و از بین می بردند و اینطور جلوه می دهند که خانواده شما از طرف سازمان امنیت ایران می آیند و آنها جوخه مرگ شما هستند. الله اکبر از بی شرمی رجوی. البته سرکردگان و مسئولین فرقه رجوی بخوبی می دانند که سلاح خانواده و عواطف آنها سلاح بسیار قوی برای درهم شکستن طلسم دروغ پردازی های آنها و باز کردن ذهن اعضای آنها و در نهایت خروج از اشرف هستند. نکته ای که مشخص بود این بود که مسئولین می دانستند که چه کسانی از خانواده ها آمده اند. لذا آنها را سر پست های نگهبانی نمی فرستادند زیرا از روبروشدن اعضاء با خانواده هایشان بشدت وحشت داشتند ولی به هر حال خروش خانواده ها و صدا زدن اسم عزیزانشان حتی روی کسانی که سر پست نگهبانی و از رده های بالا هم بودند تاثیر گذار بود. هر چند بعد از دقائقی زمان پرتاپ سنگ می آمد و با سنگ و تیروکمان و قلاب سنگ از خانواده ها پذیرایی می شد. آنهم در گرمای 60 درجه زیر آفتاب سوزان بیابان های اطراف اشرف. یک نتیجه می توان گرفت که خانواده های اسرای اردوگاه اشرف عزم جزم کرده و اراده نموده اند که با سلاح عشق و عاطفه خانوادگی بساط تشکیلات فرقه رجوی را برهم بریزند و طومار اسراتگاه اشرف را در هم بپیچند و عزیزانشان را به آغوش گرم خود باز گردانند. به امید روزی که چشم و دل مادران، پدران، خواهران، وبرادران اسرا با دیدن جگر گوشه هایشان روشن شود که آن روز دور نیست. سنگسار عاطفه ها همراه با خانواده ها و سایر جداشدگان به یکی از اضلاع اردوگاه اشرف (ضلع شمال) رفته بودیم، خانواده ها طبق معمول اسم فرزندان و عزیزانشان را صدا می زدند و هر کس اسم عزیز اسیر و گروگان خودش را روی تابلویی نوشته و به سمت اردوگاه گرفته بود و التماس می کرد تا اگر کسی از نگهبانان عزیزانشان را می شناسد به او خبر بدهند که خانواده اش آمده تا آنها را ببیند. خانواده ها با گریه و شیون و جیغ و فریاد حرفهایشان را میزدند که واقعا نمی توان در قالب کلمات توضیح داد و توصیف کرد. صحنه هائی بود که هر بیننده ای را منقلب میکرد. باید بود و دید و حس کرد تا فهمید. در همان فضای عاطفی و پر از گریه و شیون بودیم که ناگهان سنگی که از طرف یکی از نگهبانان پرتاب شده بود به کمر یک مادر 70 ساله برخورد کرد. ناگهان آه از نهادش بر آمد و بعد صدایش قطع شد. متوجه شدیم که نگهبانان مغزشوئی شده و ضد عاطفه در حال پرتاب سنگ و تکه فلز با تیر و کمان و قلاب به سمت خانواده ها هستند. هر پرتاب واقعا می توانست موجباب کشته شدن یک نفر را فراهم نماید. اما عجیب این بود که مادران و خواهران از جایشان تکان نمی خوردند و بلند می گفتند نباید ضعف نشان داد و باید ایستادگی کرد. به قیافه و چهره چند نفر از آنهائیکه ما و خانواده ها را زیر سنگ گرفته بودند نگاه کردم. با چه غیظ و کینه ای سنگ میزدند. انگار عامل تمامی بد بختی های زندگی خود را مقابل رو دیده اند. گوئی به دشمن دیرینه و تاریخی خود سنگ میزنند. با خودم فکر میکردم که عجیب است که تمامی استراتزی و تاکتیک سازمان مجاهدین خلق و مسعود رجوی در پرتاب سنگ بسوی مادران 70 ساله و خانواده هایی که خواسته ای جز دیدار با عزیزانشان ندارند خلاصه شده است. اما صحنه زیبا این بود که خانواده ها علیرغم همه اینها از صدا کردن عزیزانشان باز نمی ایستادند و فریاد می زدند و دست نمی کشیدند. ملاقات، ملاقات، حق مسلم ماست / عزیزانمان را آزاد کنید / بگذارید از دور هم که شده آنها را ببینیم، از چه می ترسید؟ / عاطفه، عاطفه سلاح برتر ماست. مطمئنا در آینده ای نه چندان دور آنها به هدف پاکشان خواهند رسیدف زیرا عاطفه و آغوش گرم خانواده سلاح برتر در رویارویی با تشکیلات فرقه رجوی است و عاقبت رجوی باید در برابر این سلاح برتر تسلیم شود. محمود دشتستانی