عملیات مرصاد جنایت رجوی وطن فروش – قسمت اول

گفتگو با یکی از اعضای قدیمی سازمان؛ هادی شبانی
24 سال از عملیات به اصطلاح سرنگونی رجوی خائن می گذرد. خیانتی بزرگ که مردم ایران هرگز آن را فراموش نخواهند کرد.
او سر مست از خیانت ها، پذیرش آتش بس را به منزله شکست جمهوری اسلامی می دانست و تحلیل می کرد که صلح طناب دار آن است و جنگ سرپوش اختناق بوده و با پذیرش آتش بس طلسم آن شکسته شده و آنها با استقبال مردم و هواداران خیالی خود در داخل ایران مواجه می شوند، دستور تهاجم و حمله به نیروهای ایرانی را داد.
او سعی داشت با تهاجم و به کشتن دادن نفرات، این حقیقت که او و ارتش باصطلاح آزادیبخشش زائده جنگ هستند را بپوشاند.
این اقدام جنون آمیز که شکست آن از پیش معلوم بود با کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از اعضای سازمان همراه بود که در این سالیان رجوی ها همواره سعی در کتمان آمار واقعی تلفات خود داشتند.
با فرارسیدن سالگرد عملیات مرصاد با یکی از اعضای سابق سازمان که خود در این عملیات شرکت داشته و شاهد این فجایع و جنایت رجوی فریبکار بوده است به گفتگو نشسته ایم. آقای هادی شبانی که یکی از اعضای سابق مجاهدین که نزدیک به 20 سال در تشکیلات فرقه رجوی حضور داشت امروز در گفتگو با ما شرکت کردند.
*آقای شبانی شما بعنوان عضو قدیمی سازمان که از سال 64 تا 83 در مناسبات سازمان بودید بفرمایید هدف رجوی از عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان چه بود؟
در تحلیل های قبلی رجوی در رابطه با جنگ می گفت صلح طناب دار حکومت ایران است و به هیچ عنوان جنگ عراق علیه ایران صلح نخواهد شد و اگر هم این جنگ به پایان برسد حکومت ایران سرنگون می شود. از طرف دیگر گروههای دیگر به سازمان خرده می گرفتند که در عراق مزدور گشته و زائده جنگ می باشد و اگر این جنگ به پایان برسد سازمان نیز از بین خواهد رفت و به همین خاطر بود که رجوی خواست سرپوشی بر این زائده جنگ بودن استراتژیش بگذارد و بعد از پذیرش آتش بس از طرف ایران غافلگیر گشته و دست به چنین کار جنون آمیزی زده است.
اگر رجوی پایش روی تحلیل هایی که می کرد سفت بود و می ایستاد دیگر نیازی به حمله و کشتار نبود بلکه معتقد بود که با تمام شدن جنگ سرپوش اختناق برداشته شده و مردم حکومت را سرنگون می کنند.
واقعیت این بود که او با این کار و شعار حرکت عاشورا گونه اش فقط می خواست سر اعضای خود را شیره بمالد و همین باعث شد که تعداد قابل توجه ای از بچه ها را به کشتن داد.
* با توجه به شرایط جنگی منطقه و بخصوص جبهه حساس غرب کشور در آن موقع که رجوی دستور حمله از آنجا را داد، آیا این احتمال وجود نداشت که نیروها در عمق خاک ایران گیر افتاده و از طرف نیروهای پشت جبهه و یا ذخیره احتمالی مورد تهاجم قرار گیرند پس چرا رجوی دستور چنین حمله ای را داد؟
اصلا برای رجوی مهم نبود که چه تعداد از افراد کشته شوند فقط نیازش به آن بود که این کار انجام شود. این حمله با این شرایط که قرار بود 48 ساعته به تهران برسیم برای هر فرد عادی و غیر نظامی هم غیر ممکن و مضحک بود و اینکه آیا رجوی نمی دانست این کار غیر قابل انجام است، باید گفت خیر چون او که خود طراح نظامی عملیات های گذشته بود بهتر از همه می دانست که این حمله به تهران ختم نمی شود و نتیجه جز کشتار بچه ها نخواهد بود.
*آیا شما خودتان در صحنه بودید؟
بله من از ابتدای عملیات تا پایان روز دوم در صحنه و در خط اول (تنگه چهار زبر) بودم که همانجا زخمی شدم و برگردانده شدم.
*شما که بعنوان عضو و کادر نظامی سازمان در عملیات شرکت داشتید آیا در هنگام حمله و یا حتی قبل از آن این اندیشه را داشتید که این نیروها با این ظرفیت و… توان رسیدن به تهران را دارند یا خیر؟
اگر بخواهم صادقانه جواب دهم اگر شرایط آن روز را بخواهید، باید بگویم بله من هم فکر می کردم که این نیروها به تهران می رسند چون اولا از محیط بیرون و خارج از قرارگاه و حتی جبهه ها و وضعیت نیروهای حکومت ایران خبری نداشتیم و همیشه زیر بمباران دروغهای دستگاه تبلیغاتی رجوی قرار داشته و به ما چنین القا می کردند که تمامی نیروهای ایران در جبهه ها نابود شدند و…
دوما در نشست توجیه عملیات، رجوی فضایی را آماده کرده بود که همه فکر می کردند که این پیروزی به راحتی در دسترس می باشد و آنها بدون هیچ مانعی به تهران می رسند.
* وقتی شما از مرز عبور کردید چه دیدید؟
از چند روز قبل صدام در همکاری با رجوی به شهر سرپل ذهاب و قصر شیرین حمله کرد و راه را تا تنگه کل داود باز کرد و وقتی ستون ما وارد ایران شد ما چیزی جز توپخانه عراق و هواپیما و هلی کوپترهای عراقی چیزی در مقابل نمی دیدیم و با همین روحیه از گردنه پاتاق گذشته ولی در شهر کرند اولین درگیری را شاهد بودیم و به دنبال آن اندک اندک نیروهای باقی مانده ایران در مسیر به استقبال بچه ها آمدند و در ورودی اسلام آباد و شهر آن درگیری بیشتر شد و کم کم دستگاه ذهنیم در حال ترک خوردن و تغییر بود آنجا بود که تحلیل های دروغین رجوی برای ما آشکار می شد و آنجا اولین تناقض در رابطه با رسیدن 48 ساعته به تهران به ذهنم خورد که چون فقط 24 ساعت طول کشیده تا یکانهای جلودار به روستای حسن آباد رسیدند پس تا تهران چند روز خواهد کشید و با کدام نیرو و کدام امکانات؟
*آقای شبانی رجوی در نشست توجیه ای گفت مردم به ستوه آمده ایران به استقبال خواهند آمد و شما را پشتیبانی می کنند آیا چنین خبری بود؟
رجوی در نشست توجیه ای در پاسخ سئوال چند تن از افراد که گفته بودند برای سازماندهی نیرو کم داریم پاسخ داد شما اولین شهر را بگیرید نیرو از من!!! ولی واقعیت این بود که به دومین شهر هم رسیدیم ولی از مردم و نیروی مورد نظر رجوی خبری نبود بلکه هر چه جلوتر می رفتیم مقاومت و نقاط درگیری بیشتر می شد بطوری که در دشت حسن آباد تمامی نیروهای سازمان در جا زده و قفل شدند و دیگر هم از آنجا جلوتر نرفتند.
*آیا هنوز این امید وجود داشت که بتوانید به تهران برسید؟
بعد از شروع درگیری در تنگه چهارزبر و قفل شدن نیروهای سازمان در گردنه حسن آباد در روز دوم، برایم مشخص شد که دیگر مقاومت فایده نداشته بلکه هر لحظه توقف بر روی جاده به منزله مرگ و نابودی نیروهاست.
*آیا به نظر شما با توجه به موقعیت صحنه این تفکر در ذهن رجوی و سایر فرماندهان وی خطور نکرده است تا جان بچه ها را قبل از دیر شدن زمان نجات دهند؟
رجوی در توجیه عملیات هیچگونه احتمال شکست و راه عقب گرد را برای نیروها باقی نگذاشته بود و اگر هم فرمانده ای در صحنه این موضوع به ذهنش می زد قدرت تصمیم گیری نداشته است تا دستوری برای جابجایی یا عقب نشینی بدهد.
*می توانم از شما سئوال کنم که شما در عملیات در کجا بودید؟
من مسئول یک قبضه توپ 122 میلی متری بودم که در واقع این قبضه هم توپخانه تیپ در صحنه به حساب می آمد. من در تیپ مهین رضایی در صحنه بودم (این فرد در همین عملیات کشته شد) که تا حسن آباد آمدم و اولین شلیک ما در همین منطقه بوده است به دلیل تراکم نیروها بر روی جاده مدتی در این مکان بودیم و سپس با حرکت نیروها به سمت چهار زبر حرکت کردیم و توپ مان را در روی جاده در نزدیک گردنه مستقر کردیم چون به دلیل مقاومت نیروهای ایرانی ستون ما در آنجا متوقف شد و مجبور شدیم از همان روی جاده شلیک کنیم.
درگیری در روز دوم در این نقطه بسیار شدید شد که تعداد زیادی از نیروهای سازمان کشته و مجروح شدند و تقریبا سازماندهی نظامی یکانها به هم ریخت و هر کسی به فکر خویش بود.
زخمی ها نیز سعی داشتند که خود را به جان پناهی برسانند که به دلیل درگیری شدید جان پناه ها هم پر شده بود در پایین گردنه حسن آباد پل کوچکی وجود داشت که همه نیروها زخمی خودشان را به آنجا می رساندند و دیگر جایی برای سوزن انداختن نبود خیلی ها در اثر گرما و خون ریزی شدید جان باخته بودند و هیچ خبری از نیروهای امدادی نبود تمامی ماشینها مورد اصابت گلوله های توپ و خمپاره و یا تیر مستقیم از کار افتاده بودند.
واقعیت صحنه این بود که همه آن سازماندهی دروغین رجوی برای تصرف تهران پوچ و غیر واقعی بود که در آنجا کاملا خود را نشان داده بود که با اولین و کمترین مقاومت رشته های سازمانی آن پاره شد. در روز دوم تقریبا افراد با انگیزه های فردی و از روی ناچار و گیر افتادن در صحنه جنگ از خود دفاع می کردند و آنجا بود که برای من و شاید هم برای همه مشخص شد که تمامی استراتژی ها و شعارهای سرنگونی روی تابلو و کاغذ بوده است و هیچ خلق قهرمانی به کمک مجاهدین نیامده است.
ادامه دارد

خروج از نسخه موبایل