دو روزی در زندان طباطبایی سر کردیم که گفتند آماده باشید به نشست می رویم. محل نشست در تالار بهارستان، محل نشست شورایی ها و خالی بند ها. طولی نکشید که رجوی وارد سالن تالار شد. به چهره اش نگاه می کرد یم،حال درستی نداشت.بعد از کمی بحث گفت پرچم انحلال ارتش را با خودم آوردم و شما می توانید سر زندگی خودتان بروید...
در مقر مشغول کار بودیم که از طریق بلندگوی محوطه ابلاغ کردند در سالن غذا خوری جمع شوید. در سالن جمع شدیم؛ برای همه سئوال شده بود که چه اتفاقی افتاده است. لحظه ای نگذشت که زنی به نام معصومه ملک محمدی،عضو شورای رهبری زنان فرقه، وارد سالن شد و گفت بعد از ظهر می رویم ماموریت؛ وسایل فردی خود را آماده کنید. بعد از ظهر همان روز به قصد ماموریت حرکت کردیم. ماموریت ما بغداد بود. به بغداد که رسیدیم ما را به مقری به نام طباطبایی بردند. مثل زندانی هر 10 الی 12 نفر را در یک اتاق مستقر کردند؛ تمام شیشه های پنجرها را رنگ کرده بودند که مبادا بیرون را نگاه کنیم. دو روزی در زندان طباطبایی سر کردیم که گفتند آماده باشید به نشست می رویم. محل نشست در تالار بهارستان، محل نشست شورایی ها و خالی بند ها. طولی نکشید که رجوی وارد سالن تالار شد. به چهره اش نگاه می کرد یم،حال درستی نداشت.بعد از کمی بحث گفت پرچم انحلال ارتش را با خودم آوردم و شما می توانید سر زندگی خودتان بروید. می خواست ما را چک کند که خوشبختانه اکثرا پاسیو بودند. به نوعی با انحلال موافق بودند. رجوی با دیدن این صحنه جوش آورد و شروع کرد به پرخاشگری همه ما را در تالار شست. انتظار نداشت با چنین صحنه ای مواجه شود. همان لحظه عباس داوری را بلند کرد و از او پرسید: برادر رحمان مجاهد محل رزم خودش را از دست دهد چه اتفاقی می افتد؛ رحمان در جواب گفت: بایستی دنبال غاز چرونی برود. گذشت زمان همه چیز را مشخص کرد: رجوی و سرانش و دارو دسته او با از دست دادن اشرف بایستی به دنبال غاز چراندن بروند. رحمان چه تحلیل درستی کرد.