روزها و شب های بیست و چهارم و بیست و پنجم ماه مبارک رمضان امسال فرصتی دست داد که یکبار دیگر و بعد از گذر سالیان خانواده های همرزمان سابق را از نزدیک ببینم. خانواده هایی که با آنها خاطرات تلخ و شیرین فراوان داشتم.خیابانهای تنگ و تاریک بندر اکنون عریض و بصورت اتوبان در آمده و کوچه های خاکی که در ایام کودکی جولانگاه شیطنت های بچه گانه قایم موشک بازی و گل کوچک بود حال دیگر تماماً آسفالت شده بودند. در و دیوار این محله ها برایم یاد آور هزاران خاطره از افرادی بود که یا دیگر نیستند و یا هزاران کیلومتر آن طرف مرز در حصار کیلومترها سیم خاردار و دیوارهای قطور لحظات تلخ را تجربه می کنند. از لحظه ای که از آنها جدا شدم همواره با خود می اندیشم که چگونه میتوان بار دیگر سرنوشت خویش را با آنها گره بزنم و چگونه آن همه خاطرات باز می تواند برایم تداعی شود از لحظه جدایی هیچگاه نتوانستم خود را جدا از آنها احساس کنم و همواره یاد و خاطرات آنها مرا همچون سایه ای دنبال می کرد.خاطرات,دقایق,روزها وحتی ثانیه های با آنها بودن راحتم نمی گذاشت و گویی مرا از آنها گریزی نیست. با آنها طعم تلخ زندگی یا بهتر بگویم مرگ لحظه مره را در مناسبات رجوی لمس وتجربه کرده بودم. یاد و خاطرات ساعت ها شرکت در نشست های کشنده و زجرآور در عملیات جاری احساس شرم به هنگام خواندن و یا شنیدن گزارشات غسل هفتگی و از همه بدتر شرکت اجباری در نشست های انقلاب رهبری که یکایک ما هزاران بار مرگ را تجربه می کردیم. همسویی با دشمن بعثی ,شرکت در کشتار همنوعان همه و همه بهای گزافی بود که در منتهای ساده لوحی سیاسی فکر میکردم در رثا وسر به پای آزادی میپرداختیم. بعد از خروج از تشکیلات جهنمی رجوی و زمانی که احساس کردم که دیگر ذهن وفکرم در اختیار خودم است وآن را بکار گرفتم ودر اولین گام احساس کردم ورود به انجمن می تواند مرا با خاطرات گذشته پیوند بزند در کنار انجمن می توانستم یکبار دیگر آنها را در وجودم احساس کنم.
شبهای ماه مبارک رمضان امسال ودیدار با خانواده های عزیزان در بند مرا به خاطرات گذشته و کوچه و پس کوچه های بندر کشاند با این تفاوت که دیگر بچه ها بزرگ و بزرگ ترها پیر وجا افتاده شده بودند.قامت های خمیده پدران، چشمهای کم سوی مادران و چین وچروک ها وموهای برفی وسراسر سفیدی که بر چهره وسر برادران وخواهران افتاده و روئیده بود همه حاکی از گذر ایام سخت وطاقت فرسا بود. براستی هنوز هیچ کس نمی داند که بر آنها چه گذشت و رجوی با این خانواده ها چکار کرد؟ هرچه در ذهنم تاریخ و قصه های مادر بزرگ ها را مرور می کنم نمی توانم با رجوی تراز کنم. بازی بیشرمانه با عواطف واحساسات هزاران پدر ومادر پیر که در انتظار بارور شدن ثمره زندگیشان گاهاً حتی روزها ومناسبت ها را میشمرند و بر کنج دیوار اتاق با گچ گذر عمر اطفال شیرین خود را حک می کردند.مادری که تحمل یک لحظه دوری از فرزندش را نداشت اکنون 25 سال است که از عزیزش بی خبر است او باید بهای گزاف بازی کثیفی را بپردازد که در قاموس رجوی ها استراتژی مبارزه نام گرفته است و اینگونه است که رجوی در تاریخ ملت ها از دیگران متمایز می شود چون عواطف را کشت و امید و اعتماد را به سخره گرفت وبراستی اینگونه است که راه و مسیر با ارزشمند و مقدس می شود. به یمن تلاش خستگی ناپذیر همرزمان سابق در انجمن مدعیان دروغین مبارزه آزادی در اذهان خانواده ها افشا و رسوا شده وعلیرغم تبلیغات رسوای رجوی ها به نقطه امید وکانون اعتماد خانواده ها تبدیل می شوند و بی دلیل نیست که رجوی این چنین از اعضای انجمن کینه بدل دارد چون اعضای انجمن آینه تمام نمای او هستند که تمامی زوایای تاریک و پنهان (عوام فریبی دروغ و دنائت و رذالت) وی را آشکار می سازند.اکنون به کوری چشم رجوی اعضای انجمن در قلب خانواده ها وحریم خصوصی آنها جا دارد وهر خانه یک انجمن نجات است پاسی از شب گذشته ولی من هنوزدر خاطرات گذشته در جا می زنم برق چشمان مادر و لبخند پر مهر پدر خانواده مرا از خاطرات گذشته جدا می کند در این چند روز باران عشق و امید خانواده ها نثار ما می شد و رگبار لعن و نفرین بود که بر تمامیت ایدئولوژی رجوی می بارید در حالیکه برای آخرین بار نگاهی به کوچه های قدیمی می انداختم به خود گفتم برای زنده کردن خاطرات شیرین گذشته و باز گرداندن نور امید به چشمان پدران و مادران در انتظار تا پاکسازی کامل ایدئولوژی خیانت و جنایت و نفاق و دوگانگی بی امان و خستگی ناپذیر به پیش.
به امید اینکه عید فطر امسال زمینه ساز فطر رهایی اسیران در بند از جبر اسارت رجوی باشد.
علی اکرامی