تقاص مرگ برادرم را از رجوی خواهم گرفت – قسمت اول

همانطور که قبلا درخبرها به اطلاع رساندیم محمد حمادی در خرداد ماه امسال از فرقه رجوی رهایی یافت اما به علت بیماری تومور مغزی در تاریخ 1/5/91 دارفانی را وداع گفت. رجوی ها نشان دادند کوچکترین احساس مسئولیتی درقبال جان اسیران اشرف بخصوص آنهایی که بیمار هستند ندارند و هر زمان که شرایط ایجاب کند عده ای ازاسیران را درجهت منافع پلیدشان قربانی می کنند. محمد حمادی ازجمله افرادی بود که دربخش اجتماعی فرقه فعالیت داشت و رجوی ها علی رغم اینکه سالها قبل از بیماری وی با خبر بودند از ترس اینکه مبادا وی ازاین طریق فرار کرده و اسرارجنایتهای رجوی ها را به بیرون از کمپ ببرد حاضر نمی شدند او را برای مداوا به خارج از کمپ اشرف بفرستند. بنابراین محمد حمادی بعد از رهایی از فرقه رجوی فرصت چندانی برای ادامه حیات نیافت تا هم آزادی بعد ازاسارت را تجربه کند و هم جنایاتی که رجوی ها سالیان انجام دادند را بیان کند. به همین علت بعد از مدتی فرصت دست داد تا با برادر ایشان آقای حسن حمادی که خود مدتی را در فرقه رجوی اسارت را تجربه کرده دردفترانجمن نجات خوزستان مصاحبه داشته باشیم تا گوشه هایی ازجنایات رجوی ها که محمد فرصت بیان آن را نیافت اززبان ایشان بشنویم. آقای حمادی با عرض تسلیت مجدد به شما و خانواده محترمتان ضمن معرفی خود چگونگی و تاریخ پیوستن محمد را به فرقه بیان کنید. حسن حمادی: با تشکر از ابراز همدردی اعضای انجمن و خانواده های خوزستانی اسیران دربند رجوی، من حسن حمادی متولد اهواز برادر بزرگتر محمد حمادی هستم.ابتدا به ساکن به این نکته اشاره کنم که فرقه رجوی برای جذب افراد از ترفند های کثیفی استفاده می کرد.مثلا با ترفند کاریابی و یا رفتن آسان به اروپا. و شرطی هم تعیین کرده بود که هر فرد بایستی مدتی را دراشرف سپری کند تا به اصطلاح کیس سیاسی بگیرد و کشورهای اروپایی بپذیرند.عده ای هم بودند که همینطوری فریب تبلیغات دروغین فرقه رجوی را می خوردند چون فکرمی کردند اشرف مدینه فاضله است. برادرم محمد اصلا هوادارسازمان نبود، تبلیغات مسمومی که این فرقه در رادیوی خودشان می کردند باعث شد که محمد فریب بخورد. این بود که سال 74 ازطریق قاچاق به عراق رفت. فرقه رجوی دررادیوی خود عنوان می کرد به محض ورود به عراق مسئولین عراقی شما را به کمپ اشرف می رسانند که این هم دروغی بیش نبود چون محمد را به زندان ابوغریب می برند وبعد از 2 ماه شکنجه تحویل سازمان می دهند و بدتر اینکه باز بعد ازمدتی خود سازمان محمد را برای چک مجدد به ابوغریب می فرستد. بنابراین برادرم سن کمی داشت فقط این را بگم که او فقط و فقط فریب تبلیغات دروغین رجوی را خورد وگرنه اصلا هوادار این فرقه نبود.ما طی سالیان از وی خبری نداشتیم.


عکس حسن در وداع با برادرش
 

آقای حمادی کی و از چه طریقی متوجه حضور برادرتان در زندان اشرف شدید و آیا طی این مدت نامه ویا تلفنی از وی نداشتید واگر متوجه حضور وی درفرقه شدید چه اقدامی برای نجات وی کردید؟ حسن حمادی: همانطورکه گفتم ما سالیان از وضعیت وی بی خبربودیم.نه نامه و نه تماس تلفنی از وی داشتیم.حدود سال 81 بود که ازطریقی متوجه حضور او درکمپ بدنام اشرف شدیم اما اطمینان نداشتیم. من برای صحت این موضوع اواخر سال 81 بعد ازسقوط رژیم صدام به همراه یک قاچاقچی به طرف مرزعراق حرکت کردم.دربغداد فردی را پیدا کردم که مرا به طرف کمپ اشرف ببرد. وقتی به جلوی درب کمپ اشرف رسیدم گفتم من برادرمحمد حمادی هستم وبرای دیدن وی آمدم اول به من گفتند که ما چنین کسی را دراینجا نداریم. واصلا معلوم نیست که اینجا باشد. عمدا گفتم مطمئنم که اینجاست.اسم ومشخصات ازمن گرفتند و تاساعت 11شب مرا دریک کانکس نگه داشتند تا اینکه محمد را آوردند بعد ازاحوالپرسی متوجه شدم که انگشت دستش شکسته است و گچ گرفته. سئوال کردم که چه شده؟ گفت: وقتی به من اطلاع دادند که برادرت برای دیدنت آمده دستپاچه شدم ودستم لای درب گیر کرد.فکرکردم بعد ازملاقات می تونم اورا با خود به ایران برگردانم. موقع صحبت با محمد چند زن و مرد ازمسئولین سازمان هم حضور داشتند اصلا نمی گذاشتند دو کلام راحت با برادرم حرف بزنم به محمد گفتم بیا برگردیم ایران. پدر و مادر و خانواده منتطرند تورا ببیند احساس کردم محمد راحت نیست ومسئله ای دست وپای او را قفل کرده چون با لحن خاصی جواب داد من دیگه نمی تونم برگردم نا امید شدم گفتم پس من برمیگردم ایران درهمین حین افراد فرقه که کنارما نشسته بودند پریدند وسط حرف ما و گفتند چند روزی بیشتر بمان پیش برادرت این همه راه که آمدی. گفتم من درس دارم و باید برگردم که باز گفتند ما اینجا دانشگاه داریم و مدرک هم می دهیم راستش نه به بخاطر این مسئله بلکه با خودم گفتم حالا که اینها اجازه می دهند بیشتر بمانم پیش برادرم واین همه راه هم آمدم اشکالی نداره بیشتر بمانم بعد برمیگردم. غافل ازاینکه بدونم مسئولین فرقه با شیادی که از رهبر جنایتکارشان به ارث برده بودند مرا با این بهانه به دام انداختند.نشون به این نشون که تا تونستم از دام آنها بگریزم حدود 2 سال طول کشید و متاسفانه نه تنها نتونستم محمد را نجات دهم بلکه خودم هم در دام رجوی ها افتادم.
ادامه دارد…

خروج از نسخه موبایل