ببخشید، این ها کدام مجاهدین خلق هستند؟!!

امروز این همه شور و فتور برای این است که رجوی به نقطه سال 60 برگشته است.

این روزها شاهد پیام های تبریک بی وقفه ای خطاب به مریم و مسعود رجوی هستیم. اما ورای این غوغاسالاری حقیقت امر چیست و این همه هیاهو برای چیست؟ مجاهدین می گویند برای این است که پس از پانزده سال کارزار اتکت تروریستی از روی آنها برداشته شده است. راه بندان برای مقاومت که همان نام مستعار رجوی است برداشته شده و مسیر تحقق دموکراسی و آزادی برای آنها هموار شده است. آیا همه حقیقت همین است که مجاهدین ادعا می کنند؟ برای رمز گشایی از این شور و فتور مثل همیشه چاره ای نیست مگر اینکه به عقب برگردیم. به حداقل سه دهه گذشته و از دهه شصت شروع کنیم. دهه ای که مجاهدین آکنده بودند از شور عملیات مسلحانه که از راس تا ذیل جامعه ایران را هدف قرار داده بود. از خط و نشان ها و شرط و شروط شداد و غلیظی که رجوی برای رقبای سیاسی خود ترسیم می کرد. مبنی بر اینکه هرکس به چیزی جز مبارزه قهرآمیز مسلحانه آن هم در چارچوب مصوبات شورای ملی مقاومت او و با تاکتیک مبارزه چریکی شهری و به رهبری او و هژمونی مجاهدین تن ندهد خائن است و در نهایت از قافله قدرت سیاسی عقب خواهد ماند و دست اش از تقسیم قدرت کوتاه خواهد ماند. در آن سالها رجوی با هر عملیات مسلحانه انقلابی که حتی در سطح مردم عادی و کوچه و بازار انجام می داد، یک بیانیه مفصل منتشر می کرد و خبر از فتحی عظیم می داد. به صغیر و کبیر رحم نمی کرد و هر که را دست اش می رسید به صرف اینکه ته ریشی داشت می کشت و بعد توجیه و تئوری برای آن پیدا می کرد. در آن سالها هر که به رجوی می گفت زدن مردم عادی در هیچ فرهنگ مبارزاتی معنی مقاومت مسلحانه نمی دهد بلکه مصداق بارز تروریست و آدمکشی است، رجوی برای او از توبره مارگیری اش اتهام و سندی بیرون می آورد و طرف را ذوب می کرد؛ این رویه ادامه داشت تا اینکه رجوی خودش شیرفهم شد دستگاه اش نه تنها کم آورده که از اساس و پایه همه محاسبات اش غلط اندر غلط بوده است. اینجا بود که نبوغ اش گل کرد و گفت تا حالا ما نقش عنصر خارجی را در دستگاه مان لحاظ نکرده بودیم و از این به بعد باید آن را وارد محاسبات مان کنیم. نقش عنصر خارجی را در آن زمان صدامی بعهده داشت که چند سال پیشتر همین رجوی بدفعات خطاب به او در پاسخ به ادعای آزاد کردن مردم ایران گفته بود، کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی، اما به یکباره یادش آمده این صدام آنقدرها هم دیکتاتور نیست. حالا که دشمن دشمن من است چرا نتواند دوست من باشد. با این معادله کلیشه ای رفت به عراق و گفت از این به بعد هیچ مجاهد خلق مگر در عراق موضوعیت و موجودیت و مشروعیت نخواهد داشت. رفت تا آتش ها برفروزد. برافروخت آتش ها اما بر سر مردم آن هم با هواپیماهای عراقی و خمپاره زنی به مناطق مسکونی و موشک باران شهرهای مرزی و …. دنیا تازه داشت می فهمید رجوی چه هیولایی است. برای مهارش چاره ای نداشت جز این که حداقل اذعان بدارد اینها تروریست هستند. آن هم پس از قربانی گرفتن دهها هزار نفر در ایران. صدام رفت و مجاهدین بدون کمترین انتفاعی از عنصر خارجی خلع سلاح شدند و دست شان برای ترور بسته شد. حالا رجوی مانده بود، بدون صدام و انزوای ناشی از حضور در لیست های تروریستی دنیا و بدون سلاح. باز شاخک های اش بکار افتاد و اینبار کشف کرد آن عنصر خارجی باید خودش پای اش به اندازه کافی روی زمین سفت بند باشد تا بتواند دست او را بگیرد. آن هم وقتی توسط همان عنصر خارجی هم خلع سلاح شده هم تروریست معرفی شده و هم اینکه مثل صدام دشمن دشمن او است. پس می تواند دوست او هم باشد. برای جلب اعتماد این دوست و عنصر خارجی تازه باید که اول ثابت می کرد تروریست نیست و اگر ترور هم کرده و آدم هم کشته برای تحقق دموکراسی مدل آمریکایی بوده است. برای همین رفت در فاز کارزار معروف اش برای بیرون آمدن از لیست های تروریستی، گفت تا حالا اشتباه می کردیم به صدام و شاه حسین و امثال اینها دخیل می بستیم، اینها خودشان سرشان به جای دیگر بسته است و بدون اراده آنها آب هم نمی خورند. و اگر هم بخورند به سرنوشت صدام دچار می شوند. برای همین رفت به فاز دخیل بستن به آمریکایی که پرونده مجاهدین از دهه ۷۰ میلادی زیر بغل اش بود و مترصد بود که انتقام مستشاران آمریکایی اش در چند دهه پیش از مجاهدین بگیرد. حالا زمان، زمان التماس و دعای رجوی و ناز و کرشمه های آمریکا بود. زمان بالا آوردن رجوی و بی اعتنایی و زدن به کوچه علی چپ از سوی آمریکا که عجالتا شما را بجا نمی آورم. اینها در حالی اتفاق می افتاد که آمریکا رجوی را بی دست و پا کرده بود و در جایی به نام قرارگاه اشرف آچمز کرده بود. اما رجوی به گمان خودش تصور می کرد اینها بمب های ساعت شمار و ثانیه شماری هستند که آمریکایی ها از ترس آنها هم شده به ساز او خواهد رقصید و او را از لیست تروریست ها خارج خواهد کرد. رجوی حداقل ده سال گذشته را صرف این کارزار کرده تا از لیست تروریستی خارج شود. آن سازوکارها و کارزار افاقه نکرد تا اینکه آمریکا برای اش شرط گذاشت که اگر از اشرف بروی از لیست خارج می شوی. اشرف هم تخلیه شد و حالا شور و فتور رجوی از آن جهت است که به سه دهه پیش برگشته است. به نقطه صفر. به جایی که همه به او می گفتند صلاح ات در این است که سلاح ات را زمین بگذاری و بروی حزب سیاسی درست کنی و اگر هم نیمچه صداقتی برای ادامه مبارزه داری آن را در بسترهای سیاسی و مدنی صرف کنی. اما او سرکشانه و از روی غرور و خودبزرگ بینی و نخوت تفنگ اش را نشان می داد و هل من مبارز می طلبید. امروز این همه شور و فتور برای این است که رجوی به نقطه سال ۶۰ برگشته است. و این برای رجوی که وعده سرنگونی سه یا چهار ماهه و بعد شش تا یکساله و بعد سه تا پنج ساله و بعد پنج ساله و بعد دوباره سال به سال می داده، تبدیل شده به یک پیروزی. و این پیروزی را آنقدر بزرگ می کند تا همه یادشان برود اصل صورت مسئله چه بوده و انگار که آقای رجوی از اول موضوع کارزارش خارج شدن از لیست تروریستی بوده است. با این اوصاف تصور می کنم باید کمی به حافظه مان فشار بیاوریم تا این مجاهدین را بشناسیم. برای درک این مهم بهتر است با طرح چند سوال مروری تیتروار به گذشته و حال و آینده سازمان بیندازیم. آیا این مجاهدین همان مجاهدینی نیستند که قریب دو دهه بر سر رقبای سیاسی خود فریاد می کشیدند که تنها راه براندازی و سرنگونی فقط و فقط مبارزه قهرآمیز مسلحانه یعنی همان بزن دّروهای تروریستی است. آنگونه که حتی پیش از آن که آمریکایی ها و اتحادیه اروپا نام تروریست بر مجاهدین بگذارند، این رقبای چپ اندیش چریک های فدایی خلق بودند که مجاهدین را تروریست لقب دادند. آیا آن مجاهدین مصر به قهر و ترور و خشونت، همین مجاهدینی نیستند که طی پانزده سال گذشته به آمریکا و اتحادیه اروپا و دول اروپایی عریضه نویسی و عرض حال و التماس و صدقه و فدیه و پیش کش و رشوه و ندامتنامه می دادند و می بردند که ما تروریست نیستیم و لطفا ما را از لیست های خود خارج کنید. آیا این مجاهدینی که امروز برای به رسمیت شناخته شدن به عنوان یک اپوزیسیون سیاسی دست و پا می زنند، همانی نبودند که طی سی و اندی سال گذشته هرگونه راه حل سیاسی و اپوزیسیون سیاسی سازی را نکوهش و شماتت و تهدید و متهم به مزدوری و همدستی با جمهوری اسلامی می کردند و تا جایی پیش رفتند که حتی رفتن به ایران را به مرز سرخ با جمهوری اسلامی تبدیل کردند. آیا این مجاهدین همان کسانی نخواهند بود که برای به رسمیت شناخته شدن اپوزیسیون سیاسی دست کم ۱۵ سال آینده را باید پادویی و التماس کنند تا بتوانند جای خود در میان سایر اپوزیسیون خارج نشین باز کنند و از سوی آنها به رسمیت شناخته شوند. آیا این مجاهدین همینی نخواهند بود که بعد از این ۱۵ سال هم دست از پا درازتر با عینک و عصا و سمعک و این بار بدون دفتر و دستک آفتاب نشین حاشیه پارک های تایمز و سن و … خواهند شد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا