خبرتکاندهنده بود: آخرین موردخودکشی که دربعدازظهرشنبه گذشته(اول دسامبر)درتقاطع کامرشیال وبرادوی شرقی (ونکوورکانادا)روی داد،منجربه مرگ مردجوان ایرانی میشود. اوکه حسین بلوجانی (عضوجدا شده مجاهدین خلق) نام دارد، هنگام مرگ ۳۱ سال داشت.
………… فریبکاری فرقه تروریستی مجاهدین خلق دراغوای جوانان ساده دل ایرانی و ترسیم چشم اندازی از امید و رویا، عملی تبهکارانه، غیراخلاقی وغیرانسانی است. پرسش این است که چرا حسین بلوجانی از مجاهدین جدا شد؟ جز اینکه مناسبات حاکم بر مجاهدین خلق نمایشی از نفی و انکار آزادی و فردیت انسانهاست؟ و افراد همچون برده هایی متصور می شوند که بایستی درمسیر امیال قدرت طلبانه و فاشیستی سران و رهبری مجاهدین خلق به کار گرفته شوند؟ درسال۱۳۸۳ که مسئولیت انجمن نجات دفتر کرمانشاه را نیز برعهده داشتم در یکی از روزها مادر حسین بلوجانی که زنی زحمتکش و داغدیده بود با من تماس گرفت اوازاینکه سران مجاهدین فرزند جوان و ساده دلش را فریب داده وبه اسارتگاه اشرف درعراق انتقال داده بودند سخت آزرده و دل نگران بود مادرحسین سرپرست خانواده و زنی زحمتکش بود وبا کارگری امرارمعاش میکرد ایشان سخت درتلاش بود تا با کمک فعالان انجمن نجات فرزندش حسین را ازحصارهای فیزیکی وذهنی مجاهدین برهاند به این جهت درارتباط مستمرومداوم با انجمن نجات قرارداشت او بارها درمکالمه تلفنی با من ازاینکه مجاهدین امکان هرگونه تماس پسرش با اورا درطی سالهای طولانی سلب کرده اند وهیچگونه خبری ازحسین ندارد ازدرد وجودش گفت ازاینکه بشدت دررنج وعذاب است حرفها زد سخت و دردناک گریست وسران مجاهدین را نفرین کرد. مادرحسین عزمش را جزم کرده بود تا فرزندش را به آغوش خانواده بازگرداند متاسفانه سران بیرحم مجاهدین بدون اهمیت دادن به احساسات خانوادگی و مادرانه همه روزنه ها و امکان ارتباط را درزمانی که حسین در اسارتگاه اشرف بسر میبرد بسته بودند وبه پیام های متعدد مادر حسین مبنی بر تماس تلفنی و یا ملاقات و اطلاع از وضعیت فرزند دلبندش پاسخی ندادند و … خدای مهربان قرین رحمتش فرماید. آرش رضایی شرح ماجرای خودکشی صاحبکار حسین بلوجانی میگوید:«او طبق روال معمول باید روز شنبه به سر کار میآمد اما حدود ساعت ۱۱ صبح به محل کار زنگ میزند و میگوید امروز نمیتوانم سر کار حاضر شوم.» صاحبکار حسین به نقل از همخانهاش میگوید که حدود ساعت ۳ بعدازظهر پلیس نیووست مینستر به آپارتمان آنها میرود و به او میگوید برای حسین حادثهای اتفاق افتاده است و از او سراغ فامیل و دوستان نزدیکاش را میگیرد. او نیز شماره تلفن مرا به پلیس میدهد چون میدانست که من علاوه بر صاحبکار او، دوست و یاریدهندهی روزهای سختاش برای گرفتن موقعیت اقامتی و هویتیاش در کانادا بودم. صاحبکار بلوجانی ادامه میدهد: «پلیس با من تماس گرفت و گفت برای حسین بلوجانی حادثهای رخ دادهاست. چون میدانستم گواهینامه نداشته و فقط میتوانسته در کنار من به تمرین رانندگی بپردازد، مطمئن بودم که این حادثه، تصادف اتومبیل نمیتواند باشد. حدس من این بود که شاید بهخاطر افسردگی و در خود فرورفتن، ممکن است اتومبیلی او را زیر گرفته باشد. پلیس نیووست مینستر شماره پروندهای به من داد تا با اداره پلیس ونکوور تماس بگیرم. او گفت جنازهاش در بیمارستان عمومی ونکوور است. در یک لحظه احساس کردم نزدیکترین عضو خانوادهام را از دست دادهام. پس از چند بار تماس با پلیس ونکوور و دوباره با پلیس نیووست مینستر بالاخره موفق شدم دلیل مرگ او را بدانم. به من گفتند که او خود را از پل بالایی کامرشیال پرت کرده و پس از اصابت با واگن قطار، جانش را از دست دادهاست.» صاحبکار حسین میگوید او پس از فراراز کمپ اشرف (قرارگاه فرقه مجاهدین خلق)، به کمپ آمریکاییها به نام JITIF که موازی کمپ اشرف بود، میرود و از او تست DNA بهعمل میآورند که از آن پس به هر کشوری که میرفت، هویت سازمانیاش زود مشخص میشد. یکی از کسانی که او را درکمپ آمریکاییها درعراق دیده بود و درحال حاضر در ونکوور زندگی میکند، میگوید: «برای اولین بار حسین را در کمپ JITIF در عراق دیدم. اواخر سال ۲۰۰۷ و تا اوایل سال ۲۰۰۸ بود که پس از آن هرکدام جداگانه اقدام به فرار از کمپ آمریکاییها کردیم و از طریق ترکیه خود را به یونان رساندیم. در جولای سال ۲۰۰۸ بار دیگر او را در آتن دیدم. در شهر آتن پانسیونهایی بود که با پرداخت ۳ دلار، شب را به روز میرساندیم. وضعیت مالی همهمان اسفناک بود و خانوادهها از ما بیاطلاع بودند و ما نمیتوانستیم از آنها کمک مالی دریافت کنیم. افرادی هم بودند که از سراسر دنیا با منظورهای خاص دوست داشتند به ما کمک کنند ولی دریافت ناچیز آنها، استقلال ما را به خطر میانداخت. خیلیها به ناچار این کمکها را دریافت میکردند. حسین هم این کمکها را میگرفت و هم به دیگران کمک میکرد. تا اینکه به ونکوور آمد و در اینجا نیز چند بار سراغ مرا از دیگران گرفته بود ولی نتوانسته بود با من تماس بگیرد.» حسین بلوجانی سرانجام به طور غیر قانونی در هنگامهی المپیک زمستانی ۲۰۱۰ ونکوور، خود را به ونکوور میرساند. سیستم پناهجوپذیری کانادا شیوه سختگیرانهای را دنبال میکند و نسبت به افرادی که وابستگی سیاسیشان به سازمانهایی که نامشان در لیست تروریستی جهان قرار گرفتهباشد، شانس پذیرش تقریباً به صفر میرسد. اما این شیوه در بسیاری از موارد برای افراد عادی و غیر وابسته به گروههای سیاسی و غیر پارتیزانی نیز اعمال میشود. با روی کار آمدن دولت محافظه کار، کانادا این سیاست را با شدت و حدت بیشتری پیگیری میکند و چشماندازی برای آن نمیتوان متصور شد. یکی از دوستان نزدیک حسین که در نروژ اقامت دارد، پس از شنیدن حادثه خودکشی حسین بلوجانی، دریادداشتی می نویسد: «حسین بلوجانی در خرداد ماه ۱۳۷۶، درحالی که شانزده سال سن داشت و نوجوان بود با(هدایت سمپات ورابط مجاهدین خلق)، ازایران به قصد پیوستن به سازمان مجاهدین خارج شد. حسین بلوجانی را به قرنطینهای بنام فضیلیه، مستقر درمنطقه فضیله عراق فرستادند. فضیلیه جایی بود که آخر وعاقبت و شروع هر کاری بود. من هم در مرحلهی پایان کار بازجوییهایم در جاهای مختلف بودم و تازه شروع ورودم به سازمان مجاهدین بود. حسین بچه دوست داشتنیای بود و ازهمان اول با او مثل برادر دوست شدم، از برادرهم نزدیک تر. لقمه نانی گیرمیآمد با هم تقسیم میکردیم، سیگار اگرگیر میآوردیم با هم میکشیدم. بیچاره درعالم نوجوانی بود و نمیدانست به جهنم عراق (قرارگاه اشرف و تشکیلات مخوف مجاهدین خلق) پا گذاشتهاست. میگفت دلم برای مامانم تنگ شده می خواهم برگردم. درقرنطینه فضیلیه هم داستانهای زیادی پیش آمد که کوتاه میکنم. درسازمان مجاهدین او یک فرد ناراضی بود ولی کاری از دستش بر نمیآمد. دورادور حواسم بهش بود و احوالاتش رو میپرسدم. بعدها – بعد از حمله آمریکاییها به عراق در سال ۲۰۰۳ – در یک روز با هم از سازمان خارج شدیم و قرار گذاشتیم تا با هم فرار کنیم. در کمپ تیف(کمپ امریکائیها)حسین اقدام به فرار کرد که من درجریان این کار بودم و خودم هم قرار بود با آنها فرار کنم ولی من به دلیل اعتصاب غذا به بیمارستان منتقل شدم و حسین فرار کرد با یک نفر دیگر که بعد هر دو دستگیر و به انفرادی امریکایی ها منتقل شدند. باید ۳۰ روز رو در انفرادی می ماندند. در آن زمان سربازهای هار بلغاری هم آنجا بودند که بی دلیل به جان حسین بلوجانی افتادند. ابتدا تف کرده بودند که او هم تف کرده بود بعد با باتون به جانش افتاده بودند و دستش را داغون کرده بودند. او به بیمارستان آمریکاییها برای مداوا منتقل شد. او نگران مادرش بود و میگفت مادرش در وضعیت اقتصادی خوبی نیست. به هر حال کسی رو هم نداشت که کمکش کند. زمان خروج از کمپ آمریکاییها رسید. هشت ماه در اعتصاب و اعتراض بودیم. پا به پای ما تا آخرش بود. زمان خارج شدن با اینکه تصمیم گرفته بودیم باهم خارج شویم ولی او با من نیامد. گفت آمریکایی ها باید من رو تعیین تکلیف کنند. به هر حال ما با بدبختی بعد از چهل روز خودمان رو به کردستان عراق رساندیم. بعد از ما حسین بلوجانی و دو دوست دیگرش خارج شده بودند که با من در زندان عراقی ها تماس گرفت و سلام رساند و گفت من مزدور هستم. گفتم چرا؟ گفت سازمان مجاهدین اسم من را به اسم مزدور از تلویزیون) سیمای آزادی) اعلام کرد. به هر حال من بعد از مدتی به ترکیه رفتم و در ترکیه حسین را دیدم. و باهم به علاوه ده نفر دیگر از ترکیه به یونان رفتیم. البته سه بار اقدام کردیم بعد از سه بار که هر سه بارش هم نزدیک بود کشته بشویم، از ترکیه خارج شدیم. پول خارج شدنها هم از اینجا تهیه شده بود که در کمپ آمریکاییها برای ساعتی یک دلار کار کرده بودیم. در یونان پیش یک قاچاقچی ماند چون پولی نداشت که بابت اجاره خانه بدهد. خانه قاچاقچی را تمیز میکرد و کمک هم میکرد به او ولی کار خلافی نمیکرد. بعد از مدتی قاچاقچی بخاطر اینکه پیش او کار کرده بود به او یک پاسپورت – فکر میکنیم مال بلغارستان بود – داد و او هم خارج شد از یونان و خودش را به نروژ رساند. بعد از مدتی از نروژ برای من صد یورو فرستاد و گفت دستت درد نکند ولی بیشتر از این ندارم کمک کنم. بعد من به آلمان آمدم. حسین بلوجانی یک پاسپورت با ملیت یونانی که عکسش شبیه خودش بود پیدا کرده بود و با آن به آلمان آمد و از المان به آمریکا رفت. در آمریکا با یک خانم مسن آشنا میشود و مدتی را در خانه او می ماند و بعد راهی کانادا می شود. در کانادا آخرین بار که با من تماس گرفت گفت جواب گرفته است. جواب قبولی گرفته است.»