پرسش(آقای عباسلو): خانم شملتز گرامی، من از شما به عنوان یک فرد آشنا با کارکردهای فرقه ها این پرسش را مطرح میکنم که آیا باید برای آقای رجوی دلسوزی هم نمود؟!
پاسخ(سرکار خانم شملتز): من شخصاً دلم برای آدم اینجوری خیلی میسوزد، من برای او خیلی متأسف هستم
پرسش(آقای عباسلو): خانم شملتز من از پاسخ شما شوکی شدم، شما دلتان برای یک جنایتکار میسوزد؟!
پاسخ(خانم شملتز): برای من جای تأسف دارد که در این جهان یک فرد باید اینهمه کارهای مجرمانه انجام دهد که خودش به آرامش رسیده و خودش زندگی کند. بله من دلم برای آقای رجوی و هم برای قربانیان او میسوزد.
آن چیزی که مرا بیشتر غمگین میکند این است که یک آدم چکارها که میتواند انجام دهد و مکانیزم و راه حلی عملی نیز برای کنترل وی وجود ندارد. در دنیای تجاری سیاسی خیلی اشخاص دوست دارند که افراد اینچنینی وجود داشته باشند. افرادی مثل آقای مسعود رجوی برای خیلیها درآمد زا بوده و یک منبع امرار معاش و کسب سود بحساب می آیند.
رجوی در اینجا یک مثال است، او در هر حال یک آدم است، دردی که او به قربانیانش وارد کرده بیشتر از هر کسی خود وی را از درون تحت آزار قرار میدهد. شاید عجیب به نظر بیاید اما افرادی مثل آقای رجوی درد قربانی خود را بیشتر از هر کسی خود وی دارد، قربانیان رفتند اما این درد همچنان در وجود رجوی وجود دارد.رجوی هنوز درد دارد، درد او بیشتر از هر کسی است، زیرا او صدها نفر را قربانی کرده و خانوادههای قربانیان را نیز درد دار کرده است. درد و عذاب وی بیشتر از هر کسی است.
پرسش(آقای عباسلو):خانم شملتز گرامی! من دقیقاً پاسخ شما را نفهمیدم، آیا شما میخواهید بگویید که آقای مسعود رجوی از درد قربانیان خودش درد میکشد؟
پاسخ(خانم شملتز): آقای رجوی فرد دردمندی است، او درد دیگران را نمیبیند چون درد خودش بیشتر از هر کسی است، او غرق دنیای آزاردهنده خودش است، او خود را خورشیدی پنداشته که جهان از او زندگی میگیرد، او خود را مهمتر از هر کسی میداند.
فرمها، اشکال و درجات مختلفی از بیماری خودپرستی وجود دارد، افرادی مثل آقای رجوی با درد قربانیان به خوبی میتوانند زندگی کنند زیرا درد دیگران را نمی بینند، این افراد در درد خودشان زندگی میکنند.
پرسش(آقای عباسلو): درد آدمهایی مثل آقای رجوی چیست؟
پاسخ(خانم شملتز): ترس، ناخشنودی از محیط، درد عدم خودباوری، او دارای احساسات منفی است که همیشه و همه جا میتوانند با او باشند.احساس منفی که میتواند از دوران کودکی با او باشد اما خود او نیز به یاد نمیآورد که این احساس منفی از کجا سرچشمه میگیرد، او آدمی دراماتیزه شده است، او در یک شوک زندگی میکند،او همیشه درگیر این شوک بوده و از دایره این شوک نمیتواند خارج شود او به دنبال این میگردد که این شوک از کجا می آید، او با خودش خیلی مشغول است.
آقای رجوی یک تصویر خوب از خود داشته و میخواهد این تصویر خیالی از خود را در آینه جامعه نیز ببیند، او حتماً یک شخصیت کاریزماتیک برای اطرافیانش بوده که این افراد، بیماری روانی وی را به ساده گی درک نمیکنند.من فکر میکنم که تا به حال کسی به طور عمیق و جدی به بیماری روانی آقای رجوی نپرداخته و تحقیق نکرده است. حداقل آنچه که افکار عمومی میداند این است که شخصیت روانی او مورد تجزیه و تحلیل دقیق قرار نگرفته است.
ما باید اول خوب آقای مسعود رجوی را بشناسیم تا بعد بتوانیم فرقه تحت کنترل وی را بشناسیم. شناخت شخصیتی افرادی مثل آقای رجوی خیلی پیچیده و نیاز به تحقیقات و پژوهشهای علمی دقیقی دارد. همانطور که گفتم این نظریههایی که ما داریم هیچکدام دقیق نیستند، اینها تنها نظریه هستند. برای صحبت قاطع کردن درباره آقای رجوی او باید در یک کلینیک درمانی و تحت کنترل ما باشد. ای کاش من میتوانستم با او حرف بزنم و ای کاش اگر وی این گفتگوی ما را میخواند نظرش را درباره نظریات من برایم مینوشت.
آقای رجوی دارای قدرت احساسی کردن دیگران است.او میتواند با احساسات دیگران بازی کرده، افراد را از حالت تصمیمگیری عادی خارج کرده و به سوی اهداف و عقاید خویش حرکت دهد.
ادامه دارد…