با رسیدن سی خرداد هر سال مجددا بررسی وقایع قبل و بعد از آن ضروری میآید. چرا که مناسبات بین یک نیروی اپوزیسیون و حکومت به گونهای کیفی تغییر یافت. یعنی شکلی از مبارزه که در مجموع غیرخشونت آمیز بود و میرفت تا مثل هر کشور دیگر تازه انقلاب کردهای مسائل نهایتا با صحبت و مذاکره حل گردد سر از ترور و خشونت و زندان و غیره در آورد و خون ده ها هزار نفر زن و مرد در این رابطه ریخته شد. چرا شرایط وحدتگونه مردم در سرنگونی شاه یکباره اینگونه به هم ریخت. چه درسهایی داشت که اکنون باید از آنها پیروی کرد که مجددا جامعه دچار چنین آسیبی نگردد.
تا کنون شاید صدها و بلکه هزاران مقاله در این خصوص نوشته شده باشد ولی در این موقعیت خاصی که اکنون قرار گرفتهایم، بهتر است برخورد رجوی را با این مسئله دقیقتر نگاه کنیم. چرا یک باره این همه کلمه تروریست و ترور ضمیمه نام رجوی و فرقه او گشت. آیا نمیشد جلوی آنرا گرفت. وقتی مسیر یک جریان سیاسی از نقطهای به یکباره از مسیر اصلی جدا و منحرف میشود و درمقابل مسیر اصلی قرار میگیرد، الزاما قوانین خاص دیگری را بر خودش میخرد. رفتن رجوی به فرانسه و بعد رفتن او به عراق، هم داستان شدن او با صدام، مگر نه در ادامه همان مسیری است که از سی خرداد منحرف گردید. سقوط دیکتاتوری صدام، بمباران و خلع سلاح و تغییر حکومت در عراق و بعد این همه دربدری و آوارگی و این همه سختی و رنجی که برای نیروها به وجود آمد. و نهایتا وضعیتی که الان در لیبرتی با آن مواجه هستیم. علیرغم تمام محکومیتهای بینالمللی تا کنون سه بار مورد حمله موشکی قرار گرفته، نه حفاظی و نه امنیتی، نه دوست قدرتمندی در جهان که فریادرسی باشد. آیا میتوان در همان مقیاس خود رجوی وضعیت نظامی و نیرویی را با مقطع سی خرداد 60 مقایسه کرد. از آن همه نیرو و طرفدار و حمایت چه باقی مانده است. دوران سیاهی که در آن زمان رقم خورد خاطراتی را برای هر ایرانی در ذهنش حک کرده است که اصلا حاضر نیست راجع به آن فکر کند چه برسد بخواهد صحبت کند. همچون سایه سنگینی در ذهن آنها لانه کرده است. مردم که از جانب صدام مورد بمباران روزانه و شبانه قرار گرفته بودند وقتی به آنها گفته میشد و نشان داده میشد که رجوی با صدام دست دوستی میدهد و از نیروهای ایران به نفع عراق جاسوسی میکند، انتظار چه نوع برداشتی را میتوان از آنها داشت. آیا وضعیت فعلی بازتاب و ادامه روندی نیست که از سرآغاز 30خرداد شروع شد و بعد از 22سال به این نقطه رسید. آیا بررسی واقعی این تاریخ توسط خود رجوی ضروری نیست. دلیل انبوه جداشدگان، فرارهای گاه و بیگاه از کمپ لیبرتی چیست؟
مگر نه این که در هر مرحله مناسبات تشکیلاتی به قول شما آهنینتر از گذشته میشود و افرادی که از جان و مال و عزیزانشان و حتی از اندیشه آزادشان به خاطر شما گذشته و همه را خالصانه در مقابل شما ذبح کردهاند آیا این حق را ندارند که دقیقا بفهمند که چرا وضعیتشان این چنین در لیبرتی تضعیف گشته تا جایی که خواسته اصلی رجوی فقط انتقال به همان نقطه صفر گذشته یعنی قرارگاه اشرف باشد. نیرویی که حاضر است خودش را به اشاره شما در هر جای جهان بسوزاند آیا لازم نمیدانید که چرا این همه قول و قرارهای کوتاه مدت و میان مدت و دراز مدتی که به او دادید را برآورده نکردید. یکدندگی هم حدی دارد. چرا باید حرفهایی که شما نمیزنید را افراد و گروهها از دهان تحلیلگران داخلی و خارجی بشنوند. بهتر نیست یکبار هم شده قصه 30خرداد را از اول تا آخر یعنی تا اینجا بازگو کنید. افراد که در نشستها اگر مشکلی در رابطه با تحلیل شما پیدا کنند و یا به اصطلاح لحظه پیدا کنند مطرح کرده و آن را تعیین تکلیف میکنند. پس طرح نکردن آن حتما مشکل داخلی نیست. پس حتما مشکل به قول شما دشمن است. و حرف شما دشمن شادکن میشود. به نظر شما که به قولی در این حداقل 35سال حسابی پوست کلفت شدهاید و بیدی نیستید که به این بادها بلرزید. از موضع وجدان تاریخی و مردمی هم که شده همه یا بخشی از حقایق را بگویید.
تا آنجایی که به رجوی بر میگردد او هیچگاه پای نقد گذشته در حال حاضر نخواهد آمد. چرا که از نظر او راهش درستترین راه بوده است ولو پرخونترین و خشنترین راه، ولو پرترورترین راه و پرریزشترین راه و ولو… بنابراین چون مدعی اصلی یکی است و هیچکس بهتر از خود او نمیتواند حقایق را بگوید، فقط باید دعا کرد روزی رجوی در پیشگاه خلق حاضر شده و به یکیک سوالات و اتهاماتی که به او وارد میشود پاسخ دهد. دادگاهی که حکم و قضاوت نهاییش را مردم خواهند نمود. به امید آن روز.
جمیل بصام