نگاهی گذرا به 17 ژوئن تا 3 ژوئیه

قوای اشغالگر امریکایی به بهانه تجهیز صدام به سلاحهای کشتار جمعی ضمن تهاجم ددمنشانه زمینی و هوایی خاک آن کشور را تسخیر و مردمان مظلوم و بی دفاع آن سامان را بی سامان و خانمان کرد و در خون خود غلطاند و بسا جنایاتی مرتکب شد که بیانش دراین سطور نمی گنجد.
خواهی و نخواهی شعله های گدازان این جنگ نابرابر تشکیلات فرقه رجوی بمثابه ستون پنجم عراق را نیز در برگرفت و بسا ضایعات جانی و مالی جبران ناپذیرهم به دنبال داشت.
با برافراشتن پرچم صلح وسازش ومزدوری بتوسط رجوی و سران تشکیلات در مقابل قوای متجاوز امریکایی؛ فرصتی به دست آمد که ارتش آزادی بخش! ساخته و پرداخته صدام دیگر از زیر ضربات سهمناک امریکا معاف بماند و تحت حمایت و حفاظت نیروهای امریکایی به ستون شده و به سمت فیلق 2با نام جدید ذاکری و از آنجا به سمت قرارگاه اهدایی صدام بنام اشرف رهنمون شود.
پیشتر در یک اجتماع عمومی با محوریت و سخنرانی شخص رجوی آن هنگام که مریم قجرهم کنارش نشسته بود به نیروهایش قول اکید داده بود اول اینکه امریکا توان تهاجم به صاحبخانه قدرتمند ما را ندارد در ثانی چنانچه حمله ای محال صورت بگیرد ماهم بدمان نمی آید کنار مرز کشور خودمان خط نشستیم و به امریکا میگوییم ما با توکاری نداریم و میخواهیم برویم مملکت خودمان!! طبعا امریکا هم کاری با ما  نخواهد داشت و اینطوری به واسطه شعب ایجاد شده درعراق ما که سالیان منتظرچنین صحنه ای بودیم راحت و بسیارکم هزینه به تهران میرویم و حکومت میکنیم!!
رجوی خائن در آن جلسه مذکور خطاب به نیروهایش اضافه کرد که خاطر جمع باشید که من و مریم دم مرز پشت شما حضور داریم و از عراق جایی نمیرویم چونکه میخواهیم به مجرد حضور شما ولو حضور تیمی شما در جمع های کوچک سه نفره و یا چهارنفره درخاک میهن فرصت را ازدست نداده و زودی خود را با هواپیما به تهران و به ستاد علوی مورد علاقه خودم برسانم و از آنجا هدایت و رهبری ایران را بدست بگیرم!!
این مقدمه را داشته باشید چونکه میخواهم 17 ژوئن را دریابیم. من الان از موضع کارشناس مسایل سیاسی و امور فرقه رجوی وارد این بحث نشدم بلکه بعنوان شاهد و حاضر در صحنه دارم با شما ارتباط برقرارمیکنم و میخواهم مشاهداتم را خدمت شمایان عرض کنم.
پس مقدمه را یکبار دیگر بخوانید الان رسیدیم به 17 ژوئن همان تیرماه 1382………. من و سایرین خسته از جنگ و تهاجم امریکا و سراپا متناقض حول مواضع خطی استراتژیکی شخص رجوی حول موضوع جنگ دیگر رمق فعالیت در مناسبات را نداشتیم و یک جورهایی در فکر خروج از این مهلکه و بن بست بودیم.
ناگهان به طرز ناشیانه و مضحکی همه را در سالن غذاخوری هر یکان جمع کردند و با سوز و گداز و گریه و زاری مصنوعی فرماندهان , به سطوح و لایه های پایین تر اطلاع دادند که فرانسه هم به خدمت ایران و اطلاعات آن درآمد و در یک حمله حساب شده به پایگاهایمان درفرانسه خیلی ها را دستگیرکردند از جمله خواهر مریم را……
خبر را آنچنان ماهرانه و برآمده از یک فرقه مخرب کنترل ذهن طراحی کردند که کسی نتواند سوال کند که خواهر مریم مگر در فرانسه بود که دستگیر شود!!؟؟ خواهر مریم مگر درعراق و در همین اشرف نیست!؟
عطف به همان جلسه رجوی که گفته بود من و خواهرمریم پشت مرز هستیم و شما را تنها نخواهیم گذاشت حال چه شده است!!؟؟…….
جلسه پشت جلسه که الان خواهر مریم را دریابید که در زندانهای مخوف!! فرانسه عواقب خطرناکی وی را تهدید میکند از جمله میتواند استرداد ایشان به ایران باشد!!
توضیح را کم کنم این فرقه سکت همان کرد که درجریان هستید که در اثر ایجاد جو شانتاژ و مغزشویی توانست شماری را در اروپا به عمل قبیح خودسوزی وادار کند و جان دو نفر را بگیرد نکند که به خواهرمریم در زندان! فرانسه بد بگذرد.
همزمان دراشرف هم یادمان دادند که مطلق سوال نکنیم که کی و چگونه خواهر مریم با چهارصد نفر به فرانسه گریختند ببخشید عزیمت کردند!! فقط شرم کنید که نتوانستیم خواهر مریم و برادر را به تهران برسانید و اینکه چرا هواداران خارج کشورغیرت به خرج دادند و زودی خودسوزی کردند ولیکن شما اعضای اصلی و زادگان عقیدتی مریم در عراق و اشرف ول معطلید و دست روی دست گذاشتید.!!
این چندروز با شارلاتانیزم برآمده از تفکرات سکت و فرقه ای رجوی برما گذشت و خیلی هم سخت گذشت و درپس آن ماه ژوئیه و روزسوم آن از راه رسید.
تازه از نشست رها شده بودیم و با یک تاخیر دو ساعته به سالن غذاخوری رفتیم تا به اتفاق سایر فرمانده یکانها ناهار میل بکنیم. هنوز ناهار را نصفه و نیمه میل نکرده از طرف حکمیه سعادت نژاد صدایمان زدند که با همان ترکیب ستادش نزدش برویم و زودی هم برویم و خبرش خیلی مهم است!!
وارد اتاقش که شدیم هرچند ایشان تیپ روستایی داشت ولی خیلی بلد بود که با افاده با مردان رفتار کند والبته خیلی هم دهن دریده و فحاش که در این زمینه دست مهوش سپهری (نسرین) را از پشت بسته بود.
بگذریم هرطور بود در جایمان نشستیم تقریبا هشت نفر بودیم. علی العموم خوشم نمی آمد با وی چهره به چهره بشوم و لذا سرم پایین بود که به اسم صدایم زد و گفت زودی برو تمام فرمانده دسته ها را نیز صدا بزن و بیاور اتاقم. میخواهم لایه پایین تر از شما هم در جلسه باشد!!
تا از جایم بجنبم فحش رو نوش جون کردم…مگر با تو نیستم تنبل تن لش! فقط اسم درکردید و فرمانده هستید!؟
با فشاری زیادی که به خودش آورد دروغ نگم یک قطره اشکی هم ازگوشه های چشمش بیرون ریخت!
هنگامه ترک اتاق کارش یک نیم نگاهی به سایرین انداختم وهمه را درتعجب دیدم که چه خبرشده که خواهرحکیمه اشک بریزد!!؟؟
با هجوم سرخ پوستی فرمانده دسته ها دیگراتاقش جای سوزن انداختن نبود. جمع مان جمع بود.
خواهرحکیمه حسابی حول شده بود نه آن بد دهنی واشک ریختن دقایقی پیش و نه حالت خوشحالی و شادمانی غیرمنتظره ایشان در نزد جمیع فرماندهان یکان و دسته!!
خلاصه با صورت خندان وبا یک اشوه دوست داشتنی گفت بچه ها خوب گوش کنید خبر خوبی برایتان دارم و پشت آن حسابی کار داریم!؟
خواهرمریم از زندان آزاد شده است!
کیک و شیرینی و آبمیوه یخچالی که انگار از قبل برایمان رزرو شده بود سریع السیر بین مان توزیع شد ونوش جان کردیم و قرارشد هر فرماندهی به نیروهایش اطلاع داده تا درسالن غذاخوری جمع شوند تا بلاواسطه خبرش را از فرمانده حکمیه دریافت کنند.
تمام صحنه ها فرمایشی واز قبل طرح ریزی شده بود یعنی یک سناریوی بی روح که باید جشن گرفته شود. باورکنید که نفهمیدم چگونه اینهمه تابلو و بنر و نوشته را از کی و از کجا پیشاپیش آماده کرده و میخواستند در جمع نیروها پخش کنند که حال آدم از اینهمه کارهای کلیشه ای و فرمایشی و فرمالیستی بی روح به هم میخورد.
این سناریو در تمام مراکز موجود در اسارتگاه اشرف پیاده شد و در یک چشم به هم زدن صفوف یکانها به هم پیوستند ودستجمعی به سمت خیابان اصلی قرارگاه و جلوی درب ورودی راه افتادند و شعار میدادند و شاد بودند که خواهر مریم از زندان آزاد شده است واین جشن مصنوعی چندین روز ادامه یافت و هرساله هم تکرارش را پاس! میدارند!
 

خروج از نسخه موبایل