گوشه ای از ناشینده ها از زبان خانم معینی عضو سابق تشکیلات رجوی در آلمان در گفتگو با انجمن زنان
خانم معینی سلام مجدد و با تشکر از اینکه وقتتون را بابت این سوآلات می گیرم با توجه به اینکه ما الان در مقطع عملیات فروغ جاویدان هستیم و شما حتما خاطراتی از آن زمان یعنی مرداد ۱۳۶۷ دارید می خواستیم خواهش کنیم آن ایام را کمی برای ما توصیف کنید؟
نیستم.. نیستم..
اما می آیم.. می آیم..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم.. می آیم..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد
قبل از اینکه ادامه صحبتهام را شروع کنم خواستم تشکر کنم از همه دوستانی که مرا مورد لطف و محبت خود قرار داده و و ابراز نظر یا لطف و همدردی کردند چه بصورت پیام شخصی ویا در فیس بوک خواستم از همگی تشکر کنم و نظرات همه آنها دلگرمی ام را به ادامه تصمیمی که در پیش گرفته ام استوارتر کرد. از همه آنها سپاسگذارم بخصوص آقای جابانی که با پیامی خیلی محبت آمیز من را مورد لطف خود قرار دادند.
به شما و همه هم وطنان عزیزم و کسانی که صحبتهای من را دنبال می کنند سلام می کنم من ابتدا بطور خلاصه ادامه بدهم که به دستور تشکیلات تا سال ۱۳۷۲ در عراق و در اشرف و بدیع زاد گان بودم و بالاترین سمت تشکیلاتی ام در حد مسئول نهاد بود.
بعد از آن از اوایل سال ۷۲ که باز هم به دستور سازمان از عراق خارج شدم و تا اواخر سال ۷۳ در مناسبات تشکیلاتی آنها در کشورهای فرانسه، آلمان، سوئد و نروژ از من بیگاری کشیدند…………… آخر سال ۷۳ تشکیلات سازمان مجاهدین خلق را برای همیشه ترک کردم.
۲۵ سال از آن روزها گذشته خیلی حرفهای ناگفته مانده و خیلی زوایا هنوز بخوبی آشکار نشده افرادی همانند من که بعدا لب به سخن خواهند گشود و تاریخ که همه چیز را روشن می کند، اما هر چه بیشتر از این حمله مرگبار بگوئیم بیشتر جنایت رجویها آشکار می شود.
بر می گردم به مدتی قبل از این عملیات موسوم به فروغ جاویدان سازمان با سوء استفاده از جنگ بین ایران و عراق که بعدها مشخص شد متجاور صدام بوده است و حتی دیدیم که صدام بعد از ایران هم یک شبه به کویت حمله کرد و قصد تصرف این کشور را داشت که منجر به پادرمیانی آمریکا و هم پیمانانش و جنگ خلیج شد.
در آن ایام سازمان با همکاری ارتش صدام حملاتی را به خاک ایران و سربازان انجام می داد وسازمان شبانه روز به ما تلقین می کرد که این حملات آزاد سازی است تا ما را وادار به همکاری کند از فروردین تا مرداد ۱۳۶۷ و پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت توسط ایران سازمان مجاهدین خلق دو حمله به خاک ایران به اسمهای آفتاب و چلچراغ با همکاری دولت صدام ترتیب داده بود.
ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت وما در شرایطی غیر آماده و در حالیکه هنوز حمله قبلی جمع بندی نشده بود به ناگهان روال معمول برنامه روزانه متوقف شد.
و در آماده باش اضطراری قرار گرفتیم برای حمله مجدد و از نظر رجوی نهائی چون که فکر می کنم رجوی فهمید که فرصت هر گونه حمله به خاک ایران و بدست آوردن قدرت و رهبری در حال از دست رفتن است و با فرستادن همه ماها به کام مرگ سعی کرد که آخرین شانس خود را به هر قیمت برای بدست آوردن کرسی رهبری ایران انجام بدهد.
در همین ایام که ما در حال آماده سازی برای یک حمله گسترده بودیم در کمال تعجب به من گفتند که روسری قرمز بپوشید، باید جائی برویم وقتی به سالن مورد نظر رسیدیم گفتند که امشب عروسی است در اون شب سازمان ۱۲۰ نفر را عقد و عروس و داماد کرد.
یکی از سوآلاتی ا ست که هنوز بی پاسخ مانده است که چرا واقعا کسانی که معلوم نیست زنده برگردند یا نه باید وارد ا ین ازدواج دوساعته می شدند فکر می کنم اینگونه با احساسات و عواطفشان بازی شد.
البته من از مسئولم همان موقع سوآل کردم و او گفت: به قول برادر مسعود ما به امام حسین اقتدا کرده ایم ما تشکیل خانواده می دهیم، جنگ می کنیم می کشیم و کشته می شویم این قانون است و حرفهای فرمانده ام برای من قانع کننده نبود و در ذهنم جا نمی گرفت بعدها البته باز هم این سوال اضافه شد که پس چگونه بعد از همین عملیات فروغ جاویدان به دستور رهبری می بایست همه زنها و مردها از یکدیگر طلاق می گرفتند، به راستی رجوی خودش را چه تصور می کرد که اینگونه با همه احساسات و عواطف ما بازی میکرد.
هنوز برای من ابعاد این حمله مشخص نبود فقط خیلی در کارها عجله بود و به ما گفتند که نشست توجیهی داریم و ما به سالن اجتماعات رفتیم. رجویها آمدند گفتند ما قلب ایران را نشانه گرفتیم و هدف ما تهران است و چون همه نیروهای رزمی ایران در حالتی غیر آماده هستند و خسته شده اند از جنگ و هوای عقب نشینی و بازگشت به خانه و زندگی دارند ما باید از این غفلت آنها استفاده کنیم و برق آسا حمله کنیم تا فتح تهران پیش می رویم. وقتی کرمانشاه سقوط کند بعد هم تهران سقوط خواهد کرد.
رجوی گفت: با این حمله ما بیمه می کنیم ارتش آزادیبخش را و نتیجه اش هر چی که باشد پیشاپیش تبریک می گوئیم به خلق قهرمان ایران.
بعد از نشست به همه گفتند که برای خداحافظی همینجا امشب وقت دارید. منظورش این بود که خانواده ها و فامیل با هم خداحافظی کنند.
انجمن زنان: این آماده سازی تا زمان حرکت چقدر به طول انجامید؟
خانم معینی: یک هفته، من اول بعنوان راننده نفربر زرهی سازماندهی شدم اما نپذیرفتم چون بلد نبودم وقتی به فرمانده دسته ام گفتم که نمی توانم در این موضع باشم گفت کاری نداره خیلی ساده است و مثل ماشین معمولی است و من بهت یاد می دهم موقع حرکت که چطوری رانندگی کنی بعد دیدم توجه نمی کند با فرمانده تیپم بنام آقای اصغر زمان وزیری صحبت کردم بعد او مرا در قسمت پیاده رزمی سازماندهی کرد.
نفراتی که جزو اسرای حمله های قبلی بودند را به این حمله وارد کردند در حالیکه این نقض اولیه حقوق یک اسیر است که از آنها برای این حمله مرگبار استفاده می شد.
بعلت آماده سازی ها و اینکه برای حمله ای باید آماده می شدیم همگی ما کمبود خواب شدید داشتیم، آماده کردن کوله و پر کردن و بارگیری مهمات، آذوقه بندی، نشست و توجیه مسیر، ورزش و بدنسازی و از طرف دیگر هیجان رفتن به راهی مرگبار خواب را از همه ربوده بود و فکر می کنم برای همین آنهمه کشته شد.
ستون درمنطقه خانقین به خط شد و روانه حمله شدیم، آتش تهیه توسط سیستم آتش باری و پشتیبانی ارتش روی مرز انجام شد تا ما بتوانیم از آن منطقه عبور کنیم شب وقتی به دشت حسن آباد رسیدیم آتش باری و حمله به ما بصورتی گسترده انجام شد و فرمانده ما وقتی دید که توقف طولانی شد و امکان پیشروی نبود به ما دستور داد پیاده شویم و بصورت آماده در کانالها سنگر بگیریم.
من از شدت بیخوابی در کانالی تا ساعت ۱۰:۳۰ روز بعد خوابیده بودم، صبح فرمانده مان ما را بیدار کرد و گفت بچه ها در یال چپ مهمات ندارند و دسته ما حرکت کرد که مهمات به آنها برسانیم به محض اینکه چند متر جلو رفتم نزدیکی ما خمپاره خورد و ترکش آن به بازوی دست چپم خورد و مجروح و بعد من را به ماشین جیب که نفر امدادگر و چند مجروح دیگر داخل آن بود تحویل دادند تا به عقب ببرند و من بخاطر خونریزی بیهوش شدم دوباره به هوش آمدم و متوجه شدم دکتر همان منطقه اسلام آباد بالای سرم بود و به پرستار ایرانی می گفت که نگذارید بخوابد و بیدار بماند و بعد گفته شد که پاسدارها دارند اون محل را آتش می زنند و ما باید همه مجروحان را از اونجا بیرون بیاوریم من مجددا از هوش رفتم و در مسیر به هوش آمدم و می شنیدم که توسط ماشین اهالی بومی بعد من را با کامیون به منطقه مرزی می بردند بعد با هلی کوپتر به بیمارستان ارتش عراق و بعد با آمبولانس به بیمارستان بغداد منتقل کردند.
انجمن زنان: خیلی متأسفم از بابت اینکه واقعا این روزهای سخت به شما گذشته است و اما از طرفی هم خوشحالم که باز هم شما را با قلبی مهربان و صمیمی در کنارم می بینم یاد بقیه دوستان و کشته ها و همه قربانیان به خیر
خانم معینی: خواهش می کنم درسته مثلا کسانی مثل آقای اصغر زمان وزیری که فرمانده ما بود و خانم اشرف و همسرش کاوه که هر سه کشته شدند و یک فرزند خردسال یکسال و نیمه به اسم ستاره هم داشتند………..من البته بعد از آن ایام هنوز گاهی می اندیشم که موضوع بیمه نامه فروغ که رجوی می گوید یعنی چه و آیا برای توجیه این حمله مرگبار نبود که شانه از مسئولیت خالی کند.
ادامه دارد