ضمن سلام و تشکر از از اینکه وقتتان را در اختیار انجمن ستارگان قرار دادید می خواستم اگر امکان داره لطف کنید و خودتان را برای خواننده های ما مقداری معرفی کنید که بیشتر با شما به عنوان یکی از کادرهای با سابقه و عضو سابق مجاهدین آشنا بشوند , بفرمائید که در چه سالی و چگونه با مجاهدین آشنا شدید و به اشرف رفتید(البته من یک توضیح کوتاهی بدهم که من ترجیح می دهم در ابتدای این مصاحبه به طور خلاصه و کلی یکسری سوالها را از شما بپرسم و بعد با توجه به سابقه و شناخت عمیق شما از فرقه رجوی , به صورت مفصل و دقیق از شما می خواهیم به بررسی پروسه به پروسه سازمان در سالهای مختلف بپردازید)؟
در حقیقت شما ۲۰ سال زندگیتان آن هم بهترین سالهای عمرتان را رجوی در عراق سوزاند , شما جزو کسانی هستید که سالیان زیادی را با مجاهدین بودید , در حقیقت فکر می کنم ماهیت حقیقی سازمان و یا همان فرقه رجوی را به خوبی بشناسید , ماهیت واقعی این فرقه را شما چگونه بررسی می کنید با توجه به تجربه شخصی خودتان در این سازمان؟
از همان ابتدای ورود ماهیت اپورتونیستی سازمان در رویکردهای سازمان به راحتی قابل تشخیص بود , برخلاف صدق وفای نیروها , رهبری این سازمان صرفا به خاطر قدرت طلبی حاضر به هر وطن فروشی بوده و هستند و متاسفانه با سوء استفاده از بی تجربگی ما نیروها در امور سیاسی و اجتماعی امیال خویش را در این ۳۵ سال گذشته بر گرده ما اعضاء , به پیش برده است. هرجای سازمان را که نگاه میکنی تناقض بوده است و این تناقضات از همان ابتدا بوده است و عطف به زمان خاصی نمیشود مثالی میزنم:
سه ماه از ورودم به سازمان نگذشته بود که مرا همراه چند نفر به یک ماموریت فرستادند فرمانده وقت برادر مراد در توجیه اولیه گفت حتی فرمانده مستقیم شما هم نباید از چند و چون این ماموریت اطلاع داشته باشد فقط بگوئید ما ماموریت میرویم شما بایستی پوشاک و سیگار مورد نیاز یک ماه خود را بردارید صبح روز بعد سوار خوردوی باری هینو شدیم و بعد از چند ساعت هماهنگی با عارفی نهایـتا بعد از ظهر همان روز در قرارگاه عسگری زاده پیاده شدیم , فرمانده قرارگاه حسین ادیب بود و مسؤل پاسبخشی عبدل بود آنجا عبدل ما را توجیه کرد که اینجا مهمانسرای خروجیهای سازمان است (مهمانسرا اسم مستعار زندان بود) و اکیپ ما ماموریت حفاظت از این زندان را داشت بما گفته شده هرکسی را که دیدید فرار میکند با گلوله بزنید نگران کشته شدن فراری نباشید عارفی(نیروهای ارتش عراق) بیرون از حصار نیز توجیه است هیچکس نباید زنده از اینجا فرار کند این قرارگاه پشت پالایشگاه شهر کرکوک بود در مسیر منتهی به این قرارگاه یک پایگاه شکاری بمب افکن ارتش عراق قرار داشت, کل منطقه نظامی بود و تردد نفرات عادی در این منطقه ممنوع بود دیوارهای دور قرارگاه بصورت دژ مستحکم بود با ارتفای خیلی زیاد و در فاصله ۵۰ متر۵۰ متربرجهای نگهبانی مشرف به این دیوارها قرار داشت محل اسکان نیروهای سازمان ساختمان ورودی بود که پرسنل رادیو مجاهد در آنجا مستقر بود بعد چهار مجموع ۱۰۰ و ۲۰۰ و۳۰۰ و ۴۰۰ بودند که همان بخش زندان محسوب می شدند, زندانیان حق خروج از این بخش را نداشتند با اینکه این چهار مجموعه حیاط بزرگی داشتند اما زندانیان در سلول نگهداری میشدند وحتی حق هوا خوری را هم نداشتند بخش ۴۰۰ مربوط به زنان بود حسین ادیب با عبدل و تنی چند هر روز چند بار به این مجموعه ها میرفتند وبعضا ساعتها درآنجا بودند آنجا چکار میکردند من نمیدانم فقط بما گفته شده بود که لیست صنفی خروجیها را میگیرم و ریل قانونی آنها را دنبال میکنم تا بخارج اعزام شوند ولی در آن یک ماه حتی یک نفر هم اعزام نشد.
با همه این تناقضات باز ما اعضای قدیمی به رجوی اعتماد کردیم و تمامی هست و نیست خود را به فنا دادیم
چه زمانی تصمیم گرفتید از سازمان جدا شوید و به چه علتی؟
از سال ۱۳۷۷ از سازمان میخواستم جدا بشوم دلیل آنهم بر میگشت به خودسوزی فرمان در مقر ۳۵ از قرارگاه پنجم به فرماندهی مهری علی قلی
فرمان نوجوان کردی بود که در کمپ رمادیه عراق بدنیا آمده بود بدلیل بزرگ شدن در عراق فارسی نمیدانست سر این موضوع همیشه زیر انتقاد بود که چرا در مناسبات فارسی صحبت نمیکند و کردی حرف میزند در آخرین دیگی (نشست انتقادی بزرگ) که خانم مهری علی قلی بخاطر این موضوع برای او ترتیب داده بود به فرمان گفت فرمان الان آمدی برای ما شاخ شدی مگر کی هستی , یادت هست پدرت برای سیر کردن شکم شما در رمادیه خواهرانتان را میفروخت الان آمدی برای ما شاخ شدی و زیر بار نمی ری.
بعد از نشست فرمان به بیرون رفت و نفت عشتار را روی سرش ریخت و به سالن برگشت فندک را بخود کشید و آتش گرفت و بعد از تلاش بچه ها و خاموش شدن به بغداد فرستاده شد و دو روز بعد فوت کرد.صحنه این خودسوزی به قدری دردناک و تکان دهنده بود که هر وجدانی را به عذاب در میاورد از همان لحظه زمزمه های خروج از سازمان را به زبان آوردم چند شب از ناراحتی خوابم نمیگرفت. اما در مقابل این فردای فوت فرمان , مهوش سپهری (خواهر نسرین مسئول اول آن زمان) برای مقر ۳۵ نشست گذاشت که شما خوب روی فرمان تیغ نکشیدید (یعنی انتقاد تند و تیز نکردید) اگر خوب تیغ میکشیدی فرمان خودش را لوث نمیکرد. انسان بایستی چقدر شنیع باشد که در مقابل این خودسوزی با خونسردی بگوید شما خوب تیغ نکشیدید.
اما متاسفانه دیو سر مست اشرف (مسعود رجوی) به یمن وجود استخبارات عراق (اداره امنیت عراق) تمامی راه های خروجی را بسته بود امکان خروج از سازمان در آنموقع نبود.
شما به موضوعی پرداختید که ما نمی توانیم از آن مختصر بگذریم چرا که از شنیدن این داستانی که شما در مورد خودسوزی این جوان کرد صحبت کردید هر وجدان بیداری و هر قلبی از این جنایت به واقع به درد میاد و من از شما خواهش می کنم چه در این مورد خاص و چه در موارد مشابه بعدا به صورت مفصل برای خوانندگان ما توضیح بدهید. این از همان مواردی است که تشکیلات بسته و فرقه ای رجوی هرگز اجازه درز آن را به بیرون نداده و به اعتقاد من خیلی از ما که از اعضای این فرقه بودیم حتی , خبر دار نشدیم چه بر این افراد که حتی اغلب دوستان و هم یگانی های خودمان بودند گذشت و یا چیزهایی که بر ما گذشت بقیه نفهمیدند , البته به قول شما دیو سر مست اشرف با ایجاد فضای رعب و وحشت نگذاشت که افراد از این جنایات خبر دار شوند, ولی به اعتقاد من ماه زیر ابر برای همیشه نمی ماند و یک روزی بیرون می یاید و حالا هر چند بعد از سالیان , ولی باز یکی مثل شما این جنایت را برای همگان افشا می کند و نتیجه اینکه جنایت و ظلم و ستم را نمی شود برای همیشه پنهان کرد
آیا جدا شدن شما به عنوان یک کادر با سابقه از مجاهدین راحت بود و مجاهدین با جدا شدن شما به راحتی موافقت کردند و یا مثل دوستان دیگر جدا شده , این اجازه را نمی دادند تا آنجایی که خیلی از دوستان ناچار به فرار می شدند؟
خب من تصمیم خروجم را از سال ۱۳۷۷ گرفته بودم اما شرایط محیا نبود باید مثل خیلیها صبر میکردم.
بعد از سرنگونی صدام با محسن ….طرح فرار را ریختیم که شب پنجشنبه بعد از فیلم سینمایی که معمولا یکبار در هفته و آنهم شب پنجشنبه بود و مقداری شرایط پلیس و امنیتی و تحت نظر بودن شل میشد به مقر امریکائیها فرار کنیم اما بحث استاتوی مجاهدین پیش آمد(استاتوی مجاهدین: یعنی بین نیروهای سازمان و دولت امریکا قرارداد بسته میشد که ما سلاح را زمین گذاشته ایم وخشونت را نفی میکنیم و در عوض نیروهای امریکایی به اعضاء امکان پناهندگی توسط کمیساریای عالی پناهنده گی رافراهم میکرد) از این رو سر طرح فرار دست نگه داشتیم , شرایط خیلی مناسبی بود بیش از ۴۰۰ نفر در عرض یک هفته از ۳۰ ژوئن از سازمان خارج شدن و من نیز درانتهای هفته از سازمان خارج شدم. فکر کنم سال ۲۰۰۳ بود.
با خروج من موافقت نمیکردن یک هفته مرا سر دواندن , میگفتند تو از خانواده مجاهدین هستی مثل یک اردوگاهی نیستی (اردوگاهی منظور اسیرهای جنگ عراق و ایران که در اردوگاههای عراق زندانی بودند و مجاهدین به این اردوگاهها مراجعه می کردند و از شرایط سختی که این اسرا داشتند سوء استفاده می کردند و با وعده و وعید تلاش می کردند جذب خودشان بکنند و به قرارگاه اشرف ببرند) براحتی حاضرنمی شدند من بروم , نهایتا دیدن من روی حرف خودم محکم ایستاده ام برادرم را پیش من آوردن تا مرا منصرف کند برادرم نیز حرفی برای گفتن نداشت و برای من آرزوی موفقیت کرد.
چی شد که تصمیم گرفتید که پرده از چهره واقعی سازمان بردارید و دست به افشاگری بزنید؟
نزدیک سه ماه است که پدرم فوت کرده است در این ۲۵ سال گذشته او یک خواسته کوچک داشت آنهم حتی یکبار هم شده بتواند صدای برادرم را بشنوند اما عجل مجال نداد و حیات ابدی گزید.و حال مادرم نیز در این آرزو شب روز ندارد بخاطر برآورده شدن خواست مادرم و خواست هزاران مادر همرزمم حاضر شدم دست به افشا گری بزنم.
شاید این افشا گری من , یک روز به خروج زودتر اعضای دربند کمک کند. شما میدانید خیلی از این اعضا همرزم های سابق من بودند و من از ته دل آرزوی رهایی دوستانم را دارم.
ادامه دارد