مقدمه: مبارزه برای تحقق آرمانهای عدالت طلبانه و آزادیخواهانه مفهومی جدای از ارتباط تنگاتنگ با توده ها نیست، جریان سیاسی ضد امپریالیستی و مردمی که برای آرمانهای یک ملت به مبارزه روی می آورد باید از اصول و آرمانهایی که منبعث از جهان بینی و ایدئولوژی انقلابی مختص به خود است تحت هیچ شرایطی عدول نکند. بی توجهی به این امر مهم جریان سیاسی را به ورطه تجدیدنظرطلبی می کشاند و سرانجام در باتلاق اپورتونیسم غوطه ور خواهد شد. بی شک عدم پایبندی به اصول و مبانی مبارزه مردمی و دموکراتیک درحیطه پراتیک سیاسی – اجتماعی، سازمان سیاسی را ناگزیر به پراگماتیسم محض سوق می دهد.
سازمان مجاهدین که براساس اندیشه سیاسی بنیانگذارانش با انگیزه مبارزه ضد امپریالیستی، ضد استبدادی، ضد استثماری و حاکمیت نظام مردمی مبتنی بر دیدگاه مکتبی پایه ریزی شده بود در سیر تاریخی خود به علت انحرافات متعددی که نیاز به تحلیل علمی و نقادی از ابعاد گوناگون دارد متاسفانه از اهداف اولیه، آرمانی و دینی بنیانگذاران فاصله فراوانی گرفت و خسارات جبران ناپذیری را بر مبارزات انقلابی ملت ایران و همچنین هواداران صادق و آرمانگرا تحمیل کرد.
مجاهدین خلق براساس انگاره ها و مولفه های دنیای مدرن و عصر تحولات دموکراتیک گروهی تروریستی در اشل جهانی و ضد ملی در محدوده تعاریف ناسیونالیستی و استفاده ابزاری و فرصت طلبانه از دین رحمانی اسلام درجامعه ایرانی تلقی می گردد. که بی شک شکستی تلخ و عبرت انگیز برای سازمان و همه نیروها و عناصرسیاسی است که با انگیزه قدرت طلبی و ارضاء تمایلات سرکوفته رهبران آن، پا به عرصه سیاست گذاشته و سرانجام به بیراهه رفتند و پتانسیل فراوان هواداران جوان و با استعداد را هرز بردند.
با نگاهی به تحولات و رویدادهای سه دهه ی اخیر می توان به برخی از دلایل انحراف آشکار گروه رجوی و مبدل شدن سازمان مجاهدین به یک فرقه عقیدتی ـ سیاسی خشن و تبهکار که به منافع ملی ایران خیانت کرد و هم اکنون دچار از هم پاشیدگی و گسست تشکیلاتی شده وعلیرغم انگیزه و اندیشه های بنیانگذاران اولیه به تشکیلاتی تروریستی با افکار فاشیستی و اهداف ضد ملی منجر شده، اشاره کرد.
” آغاز مرحله ی تکوین ایدئولوژیک، انحراف در تلقی و برداشت های دینی”
بنیانگذاران سازمان مجاهدین که از نیروهای جوان دانشجویی روزگار خود بودند تحت تاثیر آموزه ها و احساسات دینی و نیز در اعتراض به فضای استبدادی و ضد دموکراتیک بعد از جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق به نهضت آزادی ایران پیوستند. آنان در استمرار روند ضد دموکراتیزاسیون تحمیلی از سوی رژیم کودتائی شاه، با نقد و بررسی خط مشی سیاسی نهضت آزادی و انتقاد از مبارزه سیاسی و پارلمانتاریستی صرف، تاکید برانسداد سیاسی، تحرکات و فعالیت سیاسی نهضت آزادی ایران را بی ثمر دانستند و برای شکستن بن بست های سیاسی جامعه ایران در مرحله گذر تاریخی اش به استراتژی مبارزه مسلحانه روی آوردند. بر این مبنا سازمان مجاهدین تاسیس شد.
پر واضح بود تحولات منطقه ای و بین المللی و شروع موج خیزش های ناسیونالیستی و جنگ های چریک شهری از سوی گروههای مارکسیستی امریکای لاتین، آسیای جنوب شرقی، افریقا و خاورمیانه در دهه شصت میلادی، جذابیت و فراگیر شدن موج جنگ های مسلحانه و چریکی، در ساخت ذهنی بنیانگذاران سازمان بی تاثیر نبود. لذا موسسین سازمان تحت تاثیر انسداد سیاسی حاکم بر فضای آن روزگار و مبارزات مسلحانه سازمان های سیاسی خارجی و داخلی که عموما متاثر از افکار و اندیشه های مارکسیستی بود استراتژی جنگ مسلحانه را انتخاب کردند. مجاهدین با الگو گیری از جریان غالب مبارزاتی در سطح منطقه و جهان، نیاز به تکوین ایدئولوژیک به مثابه راهنمای عمل را احساس کردند. کادرهای مرکزیت مجاهدین تحت تاثیر آموزه های دینی مرحوم مهندس بازرگان و افکار و اندیشه های رایج مارکسیستی که به شدت در آن دوران پر جذبه و تاثیرگذار می نمود اقدام به مطالعه کردند به این ترتیب در شروع کار تشکیلاتی در مرحله ی تکوین ایدئولوژیک از همان آغاز انحرافات در تلقی و برداشت های دینی آغاز شد.
موسسین سازمان تحت تاثیر جریان اسلام انطباقی بر گرفته از تفکرات مرحوم مهندس بازرگان که سعی داشت آموزه های دینی را با اصول و مبانی علمی تطبیق دهد که آن نگرش خود تحت تاثیر انفعالی تفکرات پوزیتیویسـتی، تجربه گرایی و روح سیانتیستی حاکم بر دهه بعد از جنگ جهانی دوم و نیز رویکرد به اندیشه های اومانیستی که گفتمان غالب آن دوران و به شدت بر فضای اندیشه ای متفکران و نظریه پردازان تاثیرگذار و جهت دهنده بود، قرار گرفتند. لذا ترکیبی از آموزه های مهندس بازرگان و منابع و متون مارکسیستی در زمینه ی فلسفه سیاسی به ویژه علم افتصاد، فلسفه تاریخ، از منابع عمده و اصلی کادرهای سازمان برای مطالعات گروهی بود. برای مثال کتاب ” راه انبیاء راه بشر” در واقع با اندکی دخل و تصرف گرفته شده از کتاب “راه طی شده” مرحوم بازرگان بشمار می رفت و در زمینه فلسفی نیز کتاب “شناخت” برگردان ساده ای از کتاب “اصول مقدماتی فلسفه” نوشته ژرژ پولیتسر یکی از نظریه پردازان مارکسیستی بود یا دست نوشته “اقتصاد به زبان ساده” که به وسیله محمد عسگری زاده تدوین شد اقتباس ساده ای از کتاب “کاپیتال” اثر معروف مارکس است. در رابطه با مباحثی که در زمینه مطالعات تاریخی به خصوص درحیطه ی فلسفه تاریخ، سازمان طرح می کرد کلیت آن مطالب برگرفته از کتب “ماتریالیسم تاریخی” و “ماتریالیسم دیالکتیک” موریس کنفورث از مورخین مارکسیست آن روزگار بود. که نشانگر شدت تاثیر کادرهای مطالعاتی سازمان از مباحث فلسفه تاریخ مارکسیستی است.
اعضای مرکزیت سازمان در زمینه مطالعه انقلاب های آزادیبخش از کتاب “راه سرخ” و “تضاد دیالکتیکی” مائو و خاطرات جنگ های چریکی چه گوارا تاثیرات انکار ناپذیری گرفتند که در شکل گیری خط فکری و خط حرکتی سازمان بی تاثیر نبود و به مثابه الگوی مبارزاتی کادرهای سازمان نیز بالواقع طرح می گشت که نتیجه گیری منطقی آن نوع مطالعات، کمرنگ شدن تدریجی تفکر دینی به خصوص احساس دینی در اعضا و نیروهای سازمان بود. تطبیق باسمه ای آیه های قرآنی با تئوریهای علمی، فلسفی و اصول دیالکتیک مارکسیسم نه تنها اندیشه ی دینی را در ذهنیت عناصر سازمانی کمرنگ کرد بلکه کارکردهای سیاسی، اجتماعی و مبارزاتی آن را زیر سوال برد و اندیشه دینی را تبدیل به فرمی کرد که محتوای آن را مبانی مارکسیستی تزئین کرده به طوری که جزوه های مارکسیستی همراه با بعضی از آیه ها و سوره های جهادی قرآن مطالعه می شد. لذا با توجه به اینکه در جزوه های تئوریک سازمان مجاهدین، مارکسیسم به مثابه ی علم مبارزه قلمداد شد در نتیجه نیروها و اعضای سازمان در مرحله تکوین ایدئولوژیک دچار نوعی پارادوکس فکری گردیدند. از همان آغاز روح التقاط و آمیختگی فکری به شکلی غیرمنطقی، غیرعلمی و ناسازگار، بر ذهنیت کادرهای سازمان سایه افکند. تطبـیق دادن آیه های قرآنی با نوشته ها و آثار مارکسیستی و مائوئیستی و رنگ مذهب زدن بر این آثار برای به روز کردن دیدگاه مکتبی سازمان به اصطلاح مسلح شدن به معرفت و متدولوژی علمی سرمنشاء زیان های جبران ناپذیر بعدی بود که خط مشی آینده سازمان بر آن اساس طرح ریزی شد. ناگزیر آموزش های تئوریک و التقاطی به مرور زمان بیگانگی خاصی را بین تفکر دینی و مفاهیم مارکسیستی در ذهنیت بخش وسیعی از کادرهای سازمان ایجاد کرد که منجر به رویگردانی تعداد زیادی از اعضای سازمان از ایدئولوژی مذهبی در انشعاب سال ۱۳۵۴ شد و خونریزی و درگیری مسلحانه بین نیروهای درون تشکیلاتی را موجب گردید.
در اوایل دهه پنجاه شمسی کادرهای اصلی سازمان و مرکزیت آن در یک یورش ساواک دستگیر سپس اعدام شدند این ضربه نیز ناشی از شتاب زدگی کادرهای سازمان در ایجاد تشکلی بود که ساختار تشکیلاتی آن بدرستی چفت و بست نگردید در نتیجه مرحله ی تکوین ایدئولوژیک نیز هر چند کج دار و مریض به سر انجام خود نرسید. در واقع ضربه اپورتونیستی ۵۴ و در ادامه آن مارکسیست شدن اکثریت نیروهای سازمان نتیجه منطقی و اجتناب ناپذیر التقاط ایدئولوژیک و پارادوکس فکری حاکم بر ذهنیت کادرهای سازمان بود.
در ماههای بعد از پیروزی انقلاب مردمی ایران، رجوی با استفاده از فضای دینی جامعه و با شکل و شمایل به ظاهر مذهبی میراث خوار سازمان گردید او در ادامه مرحله ی تکوین ایدئولوژیک به سخنرانی تبیین جهان پرداخت بدون اینکه به تبیین انسان از دیدگاه اسلام و تفکر توحیدی وقعی نهد و بی آنکه زمینه های فکری و ایدئولوژیکی ضربه ۵۴ را مورد نقد و بررسی علمی و منطقی قرار دهد او ضربه اپورتونیستی سال ۵۴ را ناشی از خلاء رهبری در درون سازمان دانست. رجوی با این توجیه کودکانه و غیرعلمی از اعتراف به التقاط و پارادوکس حاکم بر ایدئولوژی سازمان به راحتی گذشت که ثمره ی آن چیزی جزء انحراف در خط مشی سیاسی و فراهم شدن زمینه ی تحرکات تروریستی و ضد مردمی سازمان در سالهای بعد به رهبری وی نبود.
” آغاز خط حرکتی ـ انتخاب مشی مسلحانه چریکی “
بنیانگذاران سازمان متاثر از جنبش های مسلحانه ی جوامع امریکای لاتین و آسیای جنوب شرقی برای سرنگونی رژیم شاه به انتخاب مشی مسلحانه ی چریکی دست یازیدند که این امر ناشی از ایدئولوژی التقاطی و خودباختگی در مقابل جذابیت تحرکات چریکی در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی بود زیرا در تفکر توحیدی روند تکاملی یک جنبش انقلابی و مردمی باید مبتنی بر خیزش توده ها و همگام با آنان حادث گردد. اصولا مبارزه رهائیبخش بدون همراهی و همدلی مردم آگاه جامعه به “سکتاریسم” منجر و به شکست خواهد انجامید. نتیجه غالب شدن نگاه چریکی بر مبارزه و اتکاء به اسلحه بدون احساس نیاز به پشتیبانی توده ها سرآغاز بریدگی از ملت و به تشکیلات محوری، مطلق اندیشی و دیکتاتوری تشکیلاتی و سازمانی می شود. اصولا برای تحقق دموکراسی و آزادی نیازی به کشیدن سلاح بی همراهی و پشتیبانی توده ها نیست بویژه برای سازمان سیاسی که هنوز از پایگاه مردمی برخوردار نبود و این امر (انتخاب مشی مسلحانه بدون پشتوانه مردمی) در ذات خود ناقض همسوئی با قوانین عام حاکم بر تحولات اجتماعی و حرکتی جدای از توده هاست که در ادبیات مبارزاتی به آن ” چپ روی کودکانه ” اطلاق می گردد.
نقش پیشتاز، آگاهی بخشی به جامعه است نه قیمومیت و سرپرستی مردم، بنابراین تاکید بر مبارزات مسلحانه و درنظر نگرفتن شرایط عینی و ذهنی جامعه در دوران حاکمیت رژیم شاه به وسیله سازمان مجاهدین یکی از دلایــل بی اهمیتی آن سازمان به دیدگاه تفکر قرآنی و اهمیت ندادن به خصوصیات و ویژگی های مبارزه عدالت طلبانه و آزادیخواهانه است که ریشه های آن را باید در التقاطی بودن ایدئولوژی سازمان جستجو کرد. بنیانگذاران سازمان تحت تاثیر مبارزات گروههای مارکسیستی در دهه ۶۰ میلادی که اوج تحرکات سازمان های چریکی در منطقه و کشورهای تحت سلطه امپریالیستی است وموج جذاب مبارزات چریکی، متاثر از آن و با تقلید کورکورانه و عدم تحلیل علمی و جامعه شناسانه از شرایط ذهنی و عینی جامعه خود و بافت فرهنگی و اجتماعی به مبارزه مسلحانه ی مخفی روی آوردند. اتخاذ خط مشی چریکی در شرایط آن روز سرآغاز انحراف در مسیر مبارزه آگاهی بخش توده ای و هدر رفتن بیشترین انرژی، فرصت ها و انحراف از معیارهای شناخته شده جنبش همبستگی مردمی بود.
در موازی با مشی چریکی اتخاذ شده بوسیله سازمان مجاهدین به صراحت و جرات می توان اذعان کرد که تاثیر مبارزات سیاسی و فرهنگی دکتر مصدق و دکتر شریعتی در دهه های ۲۰ الی ۵۰ شمسی در فرایند آگاهی بخشی و بیداری مردم ایران خیلی بیشتر از تاثیر مبارزات مسلحانه ی گروههای چریکی نظیر سازمان مجاهدین در ایران بود. در آن مقطع مبارزات مسلحانه مجاهدین خلق تنها بر قشر دانشجو تاثیر گذار بود و از توان کشاندن عنصر اجتماعی به مبارزه در مقاطع گوناگون عاجز ماند و به هیچ وجه فراگیر و مردمی نشد.
بخش وسیعی از کادرهای سازمان مجاهدین تحت تاثیر تفکر التقاطی و انحرافات ایدئولوژیکی و نیز با تاسی انفعالی از گروههای مسلحانه مارکسیستی و مائوئیستی از نقش حیاتی و تعیین کننده مبارزات فرهنگی و سیاسی در بیداری اقشار مختلف اجتماعی غافل ماندند. انتخاب مشی مسلحانه چریکی که از الزامات آن زیرزمینی بودن و مخفی زیستن است به تدریج حصاری به دور کادرها و اعضای سازمان کشید و آنــها را از واقعیت ها، شرایط سیاسی و فکری آن روزگار دور ساخت. کادرهای تشکیلاتی مجاهدین طی چندین سال زندگی مخفی با بحــث های آکادمیک و روشنفکرانه در صدد بالا بردن به اصطلاح معلومات تئوریک و ایدئولوژیک خود بودند همچنین به دلیل شرایط بسته، رعایت مسائل امنیتی، اضطراب ناشی از زندگی مخفی و جلوگیری از خطر لو رفتن که همه فکر و ذکر آنها را فرا گرفته بود، تاری به دور سازمان تنیده شد که به مرور گروه را در خود پیچید.
الگوبرداری کادرهای رهبری سازمان مجاهدین از انقلاب های چین، کوبا و ویتنام، انحرافات ایدئولوژیک و تلقی های نادرست از اسلام و قرآن و تلفیق مکانیکی آن با مفاهیم علمی و مهمتر از آن تاثیر پذیری برداشت ها و استنباطات دینی آنان از اصول و مبانی مارکسیستی و ندیدن شرایط ذهنی، عینی، روابط و مناسبات فرهنگی و اقتصادی حاکم بر جامعه مانع درک و شناخت همه جانبه نظریه پردازان و استراتژیست های سازمان از واقعیات فرهنگی و شرایط ایران شد.
مجموعه ی مسائل ذکر شده موجب اصرار و تاکید رهبری سازمان بر ادامه ی خط مشی چریکی و در نهایت انشعاب و ضربه پذیری تا مرز نابودی را برای سازمان به ارمغان آورد. علیرغم اهداف جنگ چریکی که شکستن فضای رعب، خفقان و وحشت رژیم سلطنتی بود باعث تشدید جو پلیسی و موجب تقویت راست ترین جناح های حکومتی رژیم شاه در آن روزگار گردید.
در نتیجه انقلاب ضد استبدادی ملت ایران و مبارزات مردمی، مرکزیت و عناصر مجاهدین که در زندان بسرمیبردند آزاد شدند. آنان با توجه به فضای انقلابی حاکم بر جامعه شروع به سازماندهی مجدد نیروهای خود نمودند و از فضای آزاد که بر اثر تلاش، فداکاری و جانفشانی های ملت ایران به وجود آمده بود نه تنها بهره نبردند بلکه از فرصت بدست آمده نیز برای نقد و بررسی عقاید التقاطی و پوچی استراتژی مسلحانه که سرانجامی برای مجاهدین در برنداشت، استفاده نکردند از تاریخ که چراغی فرا راه آینده است پندی نیاموخته و عبرت نگرفتند. رهبران مجاهدین خلق در تداوم خط انحرافی با استفاده از فرصت طلایی بدست آمده به هر بهاء و بهانه ای برای بدست گرفتن قدرت سیاسی جهت ارضای تمایلات سرکوفته به استمرار انحرافات ایدئولوژیک و استراتژیک به شکلی حماقت آمیز تاکید کردند. با استفاده از تبلیغات وسیع و بمباران فکری نیروهای تازه جذب شده نقش کاریزمایی برای مسعود رجوی قائل شدند که کاملا مغایر با کلیه اصول و ضوابط دموکراتیک از جمله مقوله رهبری جمعی و در تضاد با اصل سانترالیسم دموکراتیک که یکی از اصول حاکم بر تشکیلات است، بود.
” به مرور سازمان از بخش دموکراتیک آن فاصله گرفت و سانترالیسم محض، آن هم با شیوه های فرقه ای و باندی بر تشکیلات حاکم گردید به طوری که در طول حیات سازمان تا به حال یک کنگره برگزار نگردیده و هیچگونه انتخاباتی در هیچ زمینه ای به عمل نیامده است. بدینگونه رهبری فردی رجوی تا آنجا پیش رفت که حتی آن را تئوریزه نموده (دیکتاتوری فردی) و برایش اصول خاصی ساختند و هیچ ضابطه ای که حدود اختیارات او را روشن کند وسازوکاری که بتواند او را کنترل نماید وجود نداشته و ندارد. بدین ترتیب اصل سانترالیسم دموکراتیک و رهبری شورائی که از اصول بنیادین سازمان در اوایل شکل گیری آن بود بتدریج کمرنگ و محو گردید. هر چند که مرکزیت سازمان در شرایط خاص مبارزه مخفی همین اصل سانترالیسم دموکراتیک را که در ذات خود ضد دموکراسی است و از اصول تشکیلات لنینی اقتباس شده را نیز در ابتدائی ترین شکل آن اجرائی نکردند و اصل مذکور را زیر پا گذاشتند. تا اینکه رهبری استبدادی و تام الاختیار رجوی جایگزین رهبری جمعی و شورائی شد به طوری که مصداق عینی حاکمیت استالینیستی در سازمان گردید و مخالفت با رجوی مساوی شد با مخالفت با ایدئولوژی و ارزشهای انسانی و انقلابی.” (کتاب مرداب)
رجوی و اعضای مرکزیت با افزودن قدرت بی حد و حصر به موقعیت رهبری در سازمان بر پایبنــدی به حداقل های اصول دموکراتیک نیز تن ندادند لذا رجوی سمبل تمامی اعتقادات و ارزشهای ایدئولوژیک گردیـــد و هرگونه شکی به رهبری رجوی گناهی نابخشودنی قلمداد شد بر این اساس تراژدی تغییر انسان مدرن به برده رومی به شکلی نوین در سازمان آغاز شد تا مفاهیم مدرن و دموکراتیکی چون عقلانیت انتقادی، انتخابات دموکراتیک، حق تصمیم گیری جمعی، احترام به حریم خصوصی فرد، عقل کنجکاو و جستجوگر، احترام به الزامات فردیت انسانی ” احساسات درونی- سلایق شخصی- تمایلات خودآگاه- تفکر نقادانه- روحیه پرسشگری- دوست داشتن آزادانه و نه تحمیلی و قالبی”، احترام به کانون مقدس خانواده و اصالت بخشیدن به آن، آزادی انتخاب، مستقل اندیشیدن، استقلال فکری و… جایی در اندامواره فکری و سیاسی عناصر سازمانی نداشته باشد.
مجاهدین خلق با تمسک به شعارهای پر طمطراق و به ظاهر دموکراتیک با فریب دادن بخشی از نیروهای جوان نسل انقلاب و تبلیغات پر رنگ ژورنالیستی، آنان را به سرعت وارد کار اجرائی و تشکیلاتی می کردند تا در عملیات خیابانی نقش پیشمرگه سازمان را بازی کنند و فرصت هرگونه تفکر را از آنان باز می ستاندند تا جایی که عناصر سازمانی را با ترفند ها و مکانیزم های مغز شویی و بی هویت کردن اعضا و مسخ فردیت تبدیل به عناصری از خود بیگانه می کرد تا قابلیت اطاعت پذیری نیروها و کادرها از رهبریت تام الاختیار و مستبدانه رجوی را به حداکثر برسانند بدین جهت عنصر و هوادار تشکیلات می بایست یک پروسه ی دگردیسی شخصیتی و تغییرهویت را طی کرده و “من تشکیلاتی” را به جای “من واقعی” تثبیت کند.
در حقیقت شیوه ی برخورد رجوی و مرکزیت سازمان با نیروها و رده های پایین تر با هیچ یک از معیارهای انسانی، دموکراتیک و دینی سازگاری نداشت. اصولا مفاهیم دینی، انسانی و دموکراتیک که ترکیبی از آموزه های الهی و تجربه ی عقلانی بشری است انسان را موجودی آزادی، دارای قدرت انتخاب و خودآگاه می پندارد که در ارزیابی و مقایسه تطبیقی این معنا به لحاظ ماهوی با شیوه، منش و نظام رفتاری مجاهدین خلق در برخورد با نیروها و کادرهای تشکیلاتی نه تنها هیچ گونه سنخیتی ندارد بلکه کاملا در تضاد بنیادین با آن است.
رجوی و اعضای مرکزیت برای سوار شدن بر موج انقلاب مردمی به هر شیوه ماکیاولی دست زدند ولی چون تحلیل درست و علمی از واقعیت های اجتماعی، نیروهای مردمی و انقلابی نداشتند در سراب رسیدن به قدرت سیاسی و نظامی با اتخاذ شیوه های تروریستی و ضد مردمی در نهایت اتحاد استراتژیک با رژیم مستبد صدام، اضمحلال سازمان را سرعت بخشیدند. به طوریکه با تاکید بر استمرار انحرافات ایدئولوژیک و استراتژیک گاه به موضعگیریهای سیاسی متضادی دچار می شدند که هر عنصر سیاسی آگاه و منطقی را به شگفتی وا می داشت. سازمان به واسطه موضع گیری و عمل سیاسی نادرست و نسنجیده به تدریج هواداران و نیروهای خود را از دست داد و ریزش مستمر و فراگیر نیروهایش در سالهای حضور درعراق همچنان ادامه دارد.
اوج خیانت تشکیلات رجوی به منافع ملی و تمامیت ارضی ایران را باید در هنگامه تجاوز رژیم تا دندان مسلح و مستبد صدام، به سرزمین ایران بررسی کرد. باند رجوی در هنگام یورش مزدوران بعثی در سال ۵۹، علیرغم شعارها و مواضع شان مبنی بر دفاع از خاک کشور، چند ماه بعد تغییر موضع داده و سه سال پس از حادثه تلخ سی خرداد ۶۰ با رژیم بعثی متحد شده و آشکارا نقش ستون پنجم دشمن متجاوز را بازی کردند. در این رابطه بکارگیری تاکتیک های متفاوت از جمله حــــمایت از بنی صدر تا اقدام به شورش های خیابانی و طرح ریزی دسیسه شوم سی خرداد را می توان ذکر کرد که تنفر شدید مردم ایران نسبت به تحرکات خیانتکارانه باند رجوی را موجب گردید.
در واقع اعلان جنگ مسلحانه از سوی رهبری مجاهدین در سی خرداد سال شصت، بی پایه ترین و بی ریشه ترین نوع مبارزه مسلحانه است که دستاورد آن موج انفعال و بریدگی نیروها از سازمان بود. اعلام فاز نظامی و وحشیگریهای مسلحانه عناصر مجاهدین در شرایط دفاع جانانه ملت ایران از میهن نتیجه توهمات ذهنی رهبری مجاهدین در کسب قدرت بود. مسعود رجوی هرگز به نقد و بازنگری انحرافات عقیدتی و سیاسی خود نپرداخت تا جائیکه افراد تشکیلات علنا و عامدا نقش مزدوری صدام را به عهده گرفتند.
تشکیل ارتش به اصطلاح آزادیبخش در پناه رژیم ضد بشری صدام، ماهیت ضد میهنی و ضد مردمی سران و رهبری مجاهدین را در سه دهه اخیر آشکار کرد. هم اکنون مجاهدین خلق پایگاه اجتماعی ندارند و کوچکترین تحرک نظامی و سیاسی را پس از سرنگونی رژیم صدام از دست داده اند. بسیاری از نیروها و اعضای قدیمی مجاهدین خلق از قرارگاه اشرف و کمپ لیبرتی فرار کرده اند و ریزش نیروها همچنان ادامه دارد. در تحلیل شرایط و وضعیت گذشته و فعلی مجاهدین خلق می توان به جرئت اذعان نمود که از هم پاشیدگی سرنوشت محتوم و گریز ناپذیر تشکیلات رجوی است.
آرش رضایی