باز و طبق معمول با بحرانی که در میان مجاهدین خلق در عراق بوقوع پیوست، “جامعه جهانی” و “سگش”! آماده جست و خیز برای استفاده از موضوع برای پیشبرد مقاصد خود شدند. البته بنیاد این تحرکات برداشتهای مناسب و مورد نظر خودشان بود که الزام تمام آن ربطی به واقعیات نداشت.
شاهدیم که در حالی که سازمان ملل هنوز در حال تحقیق در محل حادثه است، لابی آمریکایی، نشسته در واشنگتن رسما و علنی به سازمان ملل نامه مینویسد و نه تنها مدعی میشود که میدانند و یقین دارند که این کار ایران بوده که دستوراتی اجرایی هم به سازمان ملل میدهند که الان باید چه واکنشی نشان دهد و الی آخر. از طرف دیگر شاهدیم که ایران هم در حال جشن گرفتن و اعلام خوشحالی در رابطه با حذف دشمنانش است و باز البته اطلاعیه هایی که مسائل مرتبط را از طرق قانونی و قضایی دنبال خواهند کرد.
می بینیم که این دولت منتخب ولی تحت فشار عراق که البته خودش هم در حال تحقیق در این مورد است مجددا به سازمان ملل و کشورهای غربی اطلاع میدهد که این گروه خارجی، مجاهدین خلق، اجازه استمرار حضور در کشورمان را ندارند. بر کسی پوشیده نیست که مجاهدین خلق در سی سال گذشته در جهت منافع غرب بخصوص آمریکا در منطقه فعال بودهاند و خدمات بسیاری انجام داده اند ولی متاسفانه حقوقشان به هر دلیلی به واسطه ای بنام مسعود رجوی پرداخت شده است. دولت عراق درخواست میکند ولی پاسخی از این طرف برای خارج کردن اینها شنیده نمی شود. باید در نظر داشت که سازمان مجاهدین خلق طی این مدت هزاران عراقی را به قتل رسانده اند. بسیار غیر واقعی است که از کشور عراق توقع داشته باشیم تا از جانب امریکا نقش میهماندار چنین گروه تروریستی را بر عهده بگیرد.
ولی در میان تمامی این صدا ها و نقش بازی کردنهای چهرههای مختلف سیاسی، سکوتی عمیق را هم شاهد هستیم. ما هرگز قادر به شنیده صدای کسانی که خودشان در این مسأله درگیر هستند نبوده ایم. صدای اعضای عادی و گرفتاران در عراق.
در روز حمله اول سپتامبر به کمپ اشرف شاهد بودیم که رهبری سازمان بدون فوت وقت مشغول پخش فیلمهای ادیت شدهای که انسان را بیاد فیلمهای هالیوود می انداخت شده و چیزی که میخواستند را تبلیغ کردند. فیلمهایی از حمله کنندگانی که آرام آرام داخل میشوند و سپس فیلمهای متشنج کننده و شفافی از آنچه بجا مانده. عکسها و فیلمهایی که گاهی متناقض یکدیگر و گاهی مجرد و غیر قابل ربط دادن بودند.
ولی قربانیان چطور؟ آنهایی که نجات یافتهاند و آنهایی که زخمی شدند چطور؟ آنهایی که به کمپ لیبرتی منتقل شدند چطور؟ راستی صدای آنهایی که قبلاً در لیبرتی بودهاند کجاست؟ ما هرگز نظر آنها را و احساس آنها را نشنیده ایم. هرگز نشنیده ایم که آیا واقعاً نگران هدف قرار گرفتن و قربانی بعدی بودن هستند یا خیر؟ و ما هرگز نشنیده ایم که کسی بعنوان یک شخص مستقل در مورد تصمیمش و خواسته اش در مورد آیندهاش صحبتی بکند. چرا؟
طبعا این افراد برای لابی ها و سیاستمداران آمریکایی تنها وسیلهای هستند برای بازی سیاسی ای که آنها خواستار برد در آن به هر بهایی هستند. از طرف دیگر این افراد برای ایرانیان و عراقی ها البته تروریستهایی هستند که اساساً نباید حق سخن داشته باشد و صدایی. و مهمتر از همه و همانطور که مقامات سازمان ملل تأیید کردهاند این افراد در کمپ لیبرتی بر خلاف خواسته خود و بدون حق ارتباط توسط رهبران این فرقه نگه داشته شده اند. بنظر میرسد تا زمانی که رهبران مجاهدین خلق به فیل هوا کردن و آویزان کردن پوستر های تبلیغاتی خود ادامه دهند کسی بدنبال راه حلی جدی نیست.
در هر صورت واضح است که آمریکا مسئولیت وجدانی جدی ای در قبال افرادی که سالهای سال برایش کار کردهاند دارد. آمریکا همچنین تعهدی بینالمللی در قبال کشور مستقل عراق بعد از «آزاد سازی» ای کشور از دست همدست سابقش صدام حسین و بعد از کشتار هزاران عراقی دارد. آمریکا باید بر سران سازمان مجاهدین خلق فشار بیاورد تا بالاخره تن به خروج از کشور عراق بدهند. باید از آنها بخواهد تا درب کمپ را باز کرده و اجازه بدهند تا ساکنین آن بعنوان افراد و نه الزاماً بعنوان اعضای متحد و یکپارچه یک گروه تروریستی هر کجا که خواستند بروند. البته این کار نیازمند همکاری وقعی، بدون سر و صدا و عقلانی و منطقی با سازمان ملل و مقامات عراقی خواهد بود. مقاماتی که برای نظارت و تسهیل همین پروسه گزیده و مشغول بکار شده اند. جالب است که این روزها کار بجایی رسیده که حتی هواداران ایرانی خود همین سازمان مجاهدین خلق در کشورهای غربی هم صدایشان در آمده و از رهبران تقاضا میکنند که به چنین همکاری و پروسهای تن در دهند.
وقتی به این نتیجه برسیم که ساکنین کمپ لیبرتی افراد و اشخاصی با حقوق فردی خودشان هستند و اجسامی برای پشت ویترین گذاشتن یا از بین بردن نیستند و وقتی که سران مجاهدین مجبور شوند تا حقوق اولیه و آزادیهای اولیه این افراد را به رسمیت بشناسند و نقض نکنند، آنوقت راه حل برای حل این مسأله چندان هم مشکل نخواهد بود.
اولین و فوری ترین قدم این است که اینها بتوانند با خانوادههای خود تماس برقرار کنند. همه ۵۲ نفری که در کمپ اشرف کشته شدند مسلماً خانوادههایی داشته اند. الباقی کسانی که به کمپ لیبرتی منتقل شدهاند هم خانوادههایی دارند. و ساکنین سابق لیبرتی هم همینطور. بسیاری از این خانوادهها از سال ۲۰۰۳ بدنبال رد و امکان تماس با جگر گوشگانشان بودهاند ولی رهبران مجاهدین مانع شده اند. رهبران مجاهدین بشدت از ارتباط عاطفی بوجود آمده از حضور این خانوادهها وحشت دارند و نگران تأثیرات جدی زنده شدن روابط خانوادگی هستند. تعدادی از خانوادههای مصمم در سال ۲۰۰۹ در خارج از کمپ اشرف بست نشستند که باعث فرار تعدادی از نفرات از داخل کمپ و بازگشتشان به زندگی عادی شد. این پیشرفت آرام و تغییرات فضا در کمپ لیبرتی هم ادامه داشت. ناظرین در محل هیچ گونه شکی ندارند که اگر به خانوادهها اجازه داده شده بود تا در خارج کمپ باقی بمانند، مسلماً واقعه اول سپتامبر در کمپ اشرف نمیتوانست بوقوع بپیوندد.
وقتی بدنبال راه حلی واقعی و با دوام باشیم هر کسی که واقعاً کمی درستکار باشد تأیید میکند که اجازه ورود به خانوادههای این افراد در مسأله، حتماً راه حلهای متعدد عاطفی، روح و حتی مالی و امنیتی را ایجاد می کند. راه حلهایی که این افراد برای بازگشت به زندگی عادی در هر کجا که نهایتاً بروند بشدت به آن نیاز خواهند داشت.
فرای این مسئله، تأثیری که حضور خانوادهها در رفع تشنج و عادی کردن فضای کمپ لیبرتی دارد مسلماً جلو هر گونه حمله احتمالی دیگر در آینده را نیز خواهد گرفت.
آن سینگلتون