قارچ های سمی – قسمت اول

سازمان مجاهدین خلق، از تاسیس تا خروج از کشور
اواخر دهه ی پنجاه هجری شمسی است و کشور ایران در یکی از حساس ترین مقاطع تاریخی به سر میبرد. تنفر مردم از حکومت پهلوی کوچک به اوج رسیده است. نارضایتی ها به شدت رو به گسترش نهاده و صدای اعتراضی که قبلا تنها از سمت شهرهای بزرگ شنیده می شد حالا از کوچه، پس کوچه های شهرهای کوچک و حتا روستاها نیز به گوش می رسد. عزل و نصب های شتابزده اعلیحضرت که با هدف آرام کردن ملت و در واقع به منظور فریب آنها صورت می گیرد حنایی است که دیگر مدتهاست رنگی ندارد. حالا دیگر حجم اعتراضها آنقدر گسترده شده است که پروژه هایی همچون "مشت آهنین" که با هدف ایجاد رعب و وحشت در بین معترضین بوجود می آید کوچک ترین تاثیری در عزم و اراده ی ملت به پا خاسته ایجاد نمی کند.
شاه مستاصل است. راه کارهای پیشنهادی اطرافیان و چاکران همه به بن بست رسیده است. مرغ طوفان مضحکه مردم شده است. سربازها دسته دسته به صف معترضین می پیوندند. اما برای اعلیحضرت یک چیز کاملا واضح است. در دل شعارها و فریادهای اعتراض یک اسم است که پشت او را می لرزاند. آیت الله خمینی. او بهتر از هر کسی میداند که همه ی این مشکلات از این شخص ریشه می گیرد. از مدتی قبل عده ای از معترضین به اسلحه مجهز شده اند و سربازهای از پادگان گریخته بعضا اسلحه شان را هم با خود برده اند و این روزها صدای شلیک گلوله از هر دو سمت خیابان به گوش می رسد. اما شاه می داند که خطر پیرمرد درتبعید از مسلح شدن تعدادی از معترضین به مراتب خطرناک تر است. درنوع مبارزه ای که خمینی در طی این سالها برگزیده است خون و خونریزی و کشتار جایگاهی ندارد. شیوه ای که او برای مبارزه انتخاب کرده است ایجاد پایگاه های مردمی با بیان حقایق پشت پرده ی حکومت و سپس برآوردن صدای اعتراض همه جانبه به پشتوانه ی همین پایگاه هاست.  
حال چه باید کرد؟ آیا می شود آیت الله خمینی را از سر راه برداشت؟ این فکر از سالها قبل در ذهن اعلیحضرت وجود داشته اما هرگز عملی نشده است. جایگاه این مرد در دل ملت آنقدر عمیق است که امکان از میان برداشتن او وجود ندارد. کشتن او جرقه ای  خواهد بود که خشم ملت را شعله ور خواهدکرد. شعله ای که هرگز خاموش نخواهد شد. اطلاعاتی که نیروهای امنیتی در طی این سالها و خصوصا ماه های اخیر به کاخ رسانده اند همه حاکی از شدت بحران دارد. اما این روزها گزارشاتی که آنها روی میز شخص اول کاخ می گذارند همگی در دو موضوع خلاصه می شود: اول اینکه سر چشمه ی تمام اعتراضها به روح الله موسوی خمینی می رسد و لازم است هر چه زودتر فکری بحالش بشود و دیگر اینکه اگر خمینی از سر راه برداشته نشود اعلیحضرت باید هر چه زودتر مملکت را ترک کند…
                                 
این دو موضوع چیزی نبود که تنها نیروهای امنیتی به آنها پی برده باشند. حالا دیگر همه ی ملت این دو موضوع را فهمیده اند. و به همین دلیل است که همدل و همنفس پشت پیرمرد و کارهایش ایستاده اند.

***
این اواخر بجز مردم عادی کوچه و خیابان کسان دیگری نیز وجود داشتند که پی به این دو موضوع بسیار مهم برده بودند. هر دسته از این افراد برای خود گروهی تشکیل داده و نامی نیز برآن نهاده بودند. اغلب اعضای این گروه ها جوانانی بودند که به گرد یک هسته ی مرکزی- که معمولا فرد یا افرادی کاریزماتیک، تحصیل کرده و دارای بینش سیاسی و آشنا با مکاتب سیاسی و دارای قدرت نفوذ کلام بودند- جمع می شدند وچون از نقطه نظر بینش و دانش سیاسی فاصله ی زیادی با این افراد داشتند چشم و گوش بسته به پذیرش همه ی ابعاد اندیشه و نحله فکری ایشان می پرداختند. افراد هسته مرکزی هم با استفاده از جملات و شعارهایی که  برانگیزاننده ی احساسات انقلابی  آن روزها بود چنان دانا و عقل کل به نظر می رسیدند که برای اطرافیانشان به سرعت تبدیل به بت شده و عقاید و نظرات شان به وحی منزل بدل شد. نوشتن مرام نامه برای گروه، تصویب یک سری قوانین لازم الاجرا، تهیه چارت تشکیلاتی و تدوین شرح وظایف برای اعضا، این گروه ها را به شکلی سازمان یافته تردر آورد. بعدها چاپ نشریه با نام و آرم گروه و شروع به عضوگیری و تبلیغات گسترده، نام این گروه ها را بیش از پیش بروی زبانها انداخت. اگر چه عضویت در یک گروه خاص می توانست بین این افراد و مردم عادی مرزبندی هایی ایجاد نماید اما اعضا به دستور هسته های مرکزی تلاش میکردند طوری عمل کنند که این مرزها به چشم نیاید.
همانطور که پیشتر اشاره شد این گروه ها نیز به سرعت پی به جایگاه آیت الله خمینی در دل انقلاب رو به پیروزی بردند و پایگاه مردمی آیت الله اهمیت حضور در کنار او را صد چندان می کرد. اعضای هسته مرکزی این گروه ها به این موضوع پی برده بودند که اگر قرار باشد بعد از پیروزی انقلاب جایی در جامعه داشته باشند لازم است که به هر نحو ممکن خود را به صفوف نزدیکان و اطرافیان او برسانند. استفاده از لفظ "پدر طالقانی" بجای آیت الله طالقانی و چاپ بخشهایی از سخنرانی های آیت الله خمینی در نشریات گروه از جمله کارهایی بود که برای نزدیک کردن خود به آیت الله خمینی انجام دادند. اعضای مرکزی یکی از این گروه ها بهتر از سایرین توانسته بود اوضاع سیاسی موجود را حلاجی کند. در حالی که گروه های دیگر بیشتر سعی میکردند با دادن شعارهای عامه پسند، از طریق کانال مردمی به بطن انقلاب و در پی آن به قلب رهبر نفوذ کنند، اعضای مرکزی این گروه بخوبی به این نکته واقف شده بودند که ملت تا چه اندازه به رهبر خود اعتماد و اعتقاد پیدا کرده است و تنها کسانی را به جمع خود راه می دهد که از فیلتر او عبور کند. و دیگر اینکه آیت الله پیر تنها به یک مرزبندی معتقد و پایبند است و آن مرز اسلام است. لذا بر خلاف سایر گروه ها بیشترین تلاش خود را برای نشان دادن ارادت خود به اسلام و نیز روح الله بکار گرفتند. چاپ بخشهایی از سخنرانی های آیت الله خمینی در نشریات خود و قرار دادن نام مجاهد بر اعضا – درحالی که گروههای دیگر همچون توده ای ها به اعضای خود رفیق میگفتند- از جمله تلاشهایی بود که اعضای این گروه در این راستا انجام دادند. اما برغم همه این تلاشها اتفاقات عجیبی بوقوع پیوست که اعضای گروه حتا خواب آن را نیز نمی دیدند. در حالی که انقلاب به روزهایی پایانی و پیروزی نزدیک می شد آیت الله خمینی در سخنرانی های مختلف به این گروه رای عدم اعتماد داد. گرچه پیش از آن هم هرگز آنها را تایید نکرده بود اما حتا بدبین ترین طرفداران این گروه نیز گمان نمیکردند آیت الله خمینی در قبال آنها اینچنین موضعی اتخاذ کند. اما آنچه که کسی نمیدانست این بود که رهبر پیر انقلاب از چنان بینش عمیق سیاسی برخوردار است که او را قادر می سازد اتفاقات بعد از پیروزی را پیش بینی و از ابتدای امر جلوی روییدن قارچ های سمی خوش رنگ و لعاب را در بستر انقلاب بگیرد. بدین ترتیب سازمان مجاهدین خلق نیز همچون سایر گروه ها از سوی رهبری انقلاب مهر رد را بر پیشانی دید.

***
در فضای پرالتهاب آن روزها سازمان توانست با بهره بردن از آشفتگی موجود انواع مختلفی از سلاح های سبک بدست آورد و از آنها در مقابله با نیروهای سرکوبگر شاه بهره بگیرد. اما از آنجا که در سبک مبارزه ی آیت الله خمینی قیام مسلحانه و کشتار و خونریزی جایگاهی نداشت و وی همواره بر مبارزه نرم اصرار می ورزید این قبیل اقدامات سازمان را بیش از پیش از اصل قیام مردمی دور کرد.
پس از پیروزی انقلاب اعضای سازمان با بیان اینکه بخش مسلحانه ی قیام توسط آنها پایه ریزی و اجرا شده مدعی شدند که  بدون آن پیروزی نهایی ممکن نبوده و در واقع با پیش کشیدن این موضوع در پی سهم خواهی از حکومت نوپا برآمدند. اما رهبر انقلاب که پیشتر نیز به صراحت از وجود شکاف عمیق در عقاید خود با آنها گفته بود بار دیگر دست رد به سینه ی آنها زد و انقلاب را نه متعلق به گروهی خاص، که آن را حاصل مجاهدت های تمام ملت خواند و سهم خواهی گروه ها مردود اعلام شد.(همین موضوع باعث فروپاشی فوری بعضی از همین گروهها شد). مردم نیز با تبعیت همه جانبه از نظرات رهبر خود فاصله ی خود با سازمان مجاهدین خلق را حفظ کردند.
سازمان خود را در انزوای کامل یافت و از دل همین انزوا بود که در نزد اعضای رده بالای سازمان نطفه ی کینه ای تمام عیار بسته شد. کینه از رهبر انقلاب از یکسو و کینه از مردم پیرو او از سوی دیگر. در راستای همین کینه بود که پس از به ثمر رسیدن انقلاب سازمان حاضر به تحویل اسلحه های خود نشد و تصمیم گرفت با نگاه داشتن آنها نزد خود قدرتی دست و پا کند و جلو فروپاشی سازمان را بگیرد. این موضوع و فاصله گرفتن ملت از آنها باعث شد سازمان به سرعت به اختفا پناه برد. بدین ترتیب سازمانی که اندکی قبل تر با برپایی چادر و ایجاد ایستگاه هایی در خیابانها به تبلیغ عقاید و نحله فکری خود و پخش نشریات و حتا عضوگیری میپرداخت، یکباره به خانه های تیمی امن پناهنده شده و برای ورود و خروج به این مخفیگاه ها اسم رمز قرار داده شد. تبلیغات علنی برچیده شد و حتا نشریات سازمان هم تنها برای عده ای خاص از معتمدین ارسال میشد. طی مدت کوتاهی تقریبا تمامی فعالیتهای سازمان بصورت مخفیانه و سری درآمد و هسته ی مرکزی نیز تصمیمات جدیدی اتخاذ کرد که همین تصمیمات ریشه گرفته از کینه و نفرت باعث گردید سازمان مجاهدین خلق که اعضای آن در روزهای اعتراض در کنار مردم می ایستادند اینک به نقطه مقابل و درست رو در روی ملت نقل مکان کند. سازمان در یک خانه تکانی در افکار وعقاید جهت حرکت خود را عوض کرد و از آن پس در رفتار آنها چرخشی اساسی مشاهده شد. گرچه همچنان –حتا تا به امروز- در کلام و گفتار هنوز از حمایت از خلق قهرمان و تلاش برای آزادی آنها دم میزدند.
شستشوی مغزی اعضا و تزریق عقاید جدید به سرعت دردستور کار   شورای مرکزی قرار گرفت. مسیر جهاد عوض شد(!) و به ایستگاه مقابله با حکومت جمهوری اسلامی رسید و براندازی و سرنگونی این حکومت تنها راه نجات خلق قهرمان عنوان گرفت. اعضای جوان و رده پایین سازمان که طی سالهای قبل اطاعت بی چون و چرا از تصمیمات شورای مرکزی را مشق کرده بودند به سرعت چرخش در عقاید سازمان را پذیرفتند. پس از آن شورای مرکزی در مقام تصمیم گیرنده برای کلیه اقدامات اعضا به هیات دادگاهی درآمد که بصورت غیابی برای شخصیت های رده بالای حکومت حکم اعدام انقلابی(!) صادر میکرد. اعضای رده پایین نیز در قالب تیمهای غالبا دو نفره به خیابانها رفته و در لحظه مناسب با بیرون آوردن اسلحه از زیر لباس در نقش مجریان حکم در می آمدند تا خائنین به ملت – اسمی که سازمان روی آنها میگذاشت- را اعدام انقلابی کنند.
سالهای ابتدایی پس از انقلاب که هنوز نهادهای انتظامی و امنیتی ساختار منسجم و کاملی نداشتند تعداد زیادی از شخصیتهای بارز جمهوری اسلامی به حکم همین دادگاه ها به شهادت رسیدند. ترور در ملا عام آنهم به فجیع ترین اشکال ممکن و نیز به شهادت رسیدن گاه و بیگاه افراد عادی رهگذر در جریان این عملیاتها سازمان را به تشکیلاتی مخوف و بی رحم و در عین حال ضد مردمی بدل ساخت.
ادامه دارد

یکی از مخاطبان سایت نجات

خروج از نسخه موبایل