همه می دانیم که از الف تا یای مجاهدین را رهبرشان اعلام و حلال یا حرام می خواند، به ویژه در مورد منافع کلان خودش که همان عاشورا باشد.
طی ۳۲ سال اخیر، مجاهدین دو عاشورا را که در ارتباط با منافع کلان رهبری بوده را تبلیغ کرده و از اعلان مابقی به ویژه فروغ جاویدان، صرف نظر کرده اند. این دو نیز که در سال ۱۳۶۰ و امسال، اتفاق افتاده است، در ماهیت با هم فرق دارند.
اولی که در بهمن ماه سال ۱۳۶۰ اتفاق افتاد، مربوط به حذف فیزیکی موسی خیابانی و اشرف ربیعی بود که آن ایام به دلیل مظلومیت و تبلیغاتی که به پا کرده بودند، کسی متوجه این نشد که رهبری مجاهدین به چه دلیل حذف آن دو تن را عاشورا نامیده است. ولی امروز می دانیم که مسعود رجوی از حذف فیزیکی موسی خیابانی و اشرف ربیعی، سود فراوان برده است.
در عاشورای امسال نیز اگرچه او توانسته با ۵۲ تن تلفات، قدری خیال راحت داشته باشد که انرژی گزافی از دشمن گرفته و آنان را سر کار گذاشته، با این وجود او سالها قبل در گفتار پر طمطراقش در مقابل نیروهایش از یک مدل دیگر عاشورا استفاده کرده است.
مسعود رجوی، پس از روی کار آمدن محمد خاتمی در ایران که دکان جنگ و انقلاب و مجاهدین را کساد یافته بود، در بحثی تشکیلاتی ـ ایدئولوژیک برای نیروهایش، بحث رعب آور دیگری به نام پرچم را به میان کشید. پرچم، یعنی همان پرچم امام حسین که در اثر یک عاشورا در کربلا بر افراشته مانده و مستقیماً به دست مجاهدین خلق رسیده است.
مسعود رجوی، سپس بحث دو عاشورا در عراق را به عنوان عیدی سال ۱۳۸۱ به نیروهایش هدیه داد و آنان را از عدم اطاعت و فرار، ترساند. یعنی این که اگر کماکان مطیع مطلق باقی نمانید، اعلام عاشورا می کنم و در اثر این عاشورا، بدون رهبر خواهید شد. او گمان می کرد، نیروهای فدایی اش از هر چه نترسند، از عاشورای بدون رهبر خواهند ترسید. با این حساب و آنچه که رهبری مجاهدین اعتراف کرده است، دو عاشورایی که تا کنون تبلیغ کرده اند، هر دو فرعی بوده و هنوز عاشورای اصلی که همان پرچم باقیمانده باشد، به قوت خود باقی مانده است.
عاشورا، آنچه که در تاریخ نوشته اند، یک جنگ نابرابر و مظلوم در مقابل ظالم بوده که توانسته تا امروز در حافظه تاریخ باقی بماند و اگر قرار بر این بود که در اثر کشته شدن چند ده نفر افراد معمول جامعه، عاشورای دیگری اعلام کنند، هم اکنون می بایست در عراق هر روز یک عاشورا می داشتیم. که اگر چنین می کردند، به گونه ای لوث کردن ارزشهای مذهبی مردم معتقد به حساب می آمد و بیخود نیست که حکومتهای شاه و جمهوری اسلامی، به مجاهدین خلق القاب دیگری چون مارکسیستهای اسلامی، منافقین و فرقه، داده اند که به ماهیت شان نزدیک تر است. چرا این که رهبران مجاهدین با عاشورا خواندن تلفات شان، می خواهند خطا و اشتباهات خود را لباس قداست پوشانده و زبان منتقدین را کوتاه کنند.
مسعود رجوی همان طور که به فکر مسایل گذشته و عاشوراهای گذشته نیست، متوجه این امر نیست که هر کدام از نیروهایش پس از گذشت چند سال می بایست خود یک رهبر شده باشند. مجاهد خلق، فولاد آبدیده، انقلاب کرده و طلاق داده و از انواع و اقسام انقلابات ایدئولوژیک و آزمایشات سخت تشکیلاتی عبور کرده و از فرمول انیشتن تا مهر تابان و رهبر خاص الخاص را نیز دارا است و هیچ مسئولیت دیگری جز رزم و پیکار ندارد. قرار بر این بود از این نوع و مدل نیروها که سابقه سی و چهل ساله دارند، هر کدام در مقابل یک لشکر نظامی مقاومت کنند، فروغ جاویدان هم که نیست جملگی به فکر همسر و فرزند باشند.
پس عنصر مقاومت و بینه مریم و انقلاب و عشق و فرمول انیشتن و آموزش و آزمایش و صدها لاطائلات دیگر چه شده است؟ مگر قرار نبود که هر مجاهد اشرفی در مقابل هزار تن و در مقابل اژدها، ایستادگی کند؟! پس چه شد آن همه ویرانگری تن و جان و آزمایشات سخت فیزیکی و روانی و سیاسی و انسانی که النهایه هر یک را به مثابه رهبر، به هیچ رسانده است؟
ضربه نظامی مجاهدین در اول سپتامبر، قبل از هر گونه ارزیابی و نقد و بازنگری سیاسی و نظامی و استراتژیک، همه سرمایه های سیاسی و تشکیلاتی و عقیدتی و نیرویی و رهبری شان را زیر سئوال می برد، چرا این که همه شان، در انتها و النهایه جز خون دستاورد دیگری نداشته و نخواهند داشت.