مجاهدین با مرگ افراد به مراتب راحت تر و ساده تر از غیبت و نبودن در تشکیلات کنار می آیند…
این روزها مجاهدین تمام توان تبلیغاتی و رسانه ای خود را روی مفقود شدن هفت تن از ساکنین سابق اشرف معطوف کرده اند. اطلاعیه های یومیه شورای ملی مقاومت و گمانه زنی های بی وقفه، فراخوان مجاهدین در کشورهای مختلف، مکاتبات مریم عضدانلو و سخنرانی های حامیان اروپایی و … مجاهدین، مقالات و اظهارنظرها و جلب حمایت از برخی شخصیت های سیاسی و مذهبی و … این حجم نگرانی در صورت ظاهر موجه و طبیعی می نماید؛ اما مشکل اینجا است که کم و کیف و اهمیت و ابعاد و حساسیت این موضوع در مقایسه با آنچه از قربانی شدن ۵۲ نفر از ساکنین اشرف بجا گذاشت و شاهد بودیم، چندان که باید سنخیت و هم پوشی و هم وزنی ندارند! این درست است که مجاهدین علی القاعده باید بیشتر نگران جان کسانی باشند که از سرنوشت آنها اطلاعی ندارند تا کسانی که می دانند به چه سرنوشتی دچارشان کرده اند؛ اما می شود موضوع را در دستگاه مجاهدین از زاویه دیگری هم دنبال و نگاه کرد.
اگر قائل به این باشیم که به تاکید و تصریح رهبری مجاهدین اساسا جان انسان موضوعیت اش نه قائم به نفس کشیدن و زندگی کردن و حیات معمول که بسته به عامل و انگیزه های ایدئولوژیکی و بطور مشخص زندگی تشکیلاتی و در اشل مجاهد خلقی به میزان صدق و فدا و وفاداری و … بسته باشد، در این صورت می شود دلیل آرامش، انفعال، بی موضعی و تا حدود زیادی فراموشکاری آنها در قبال جانباختگان ۱۰ شهریور را همچون بقیه جانباختگان این سالها در قرارگاه اشرف و همچنان که بقیه قربانیان سازمان به امری عادی و قاعده مند تعبیر کرد! به این معنی که کشته شدن به هر طریق و با هر دلیلی یک امر ایجابی برای عنصر مجاهد خلق است و به همین ترتیب عبور بقیه و از جمله رهبری سازمان از این چالش نیز به طرفه العین و بسیار ساده است تا جایی که بعضا به خود اجازه می دهند از مرده ها هم طلبکاری کنند. درست از همین زاویه می توان حدس زد که به هر روی تکلیف آن تعداد مفقود شده هم در نهایت بدبینی چیزی فراتر از جان باختن بر سر آرمان های شخصی شان نخواهد بود. و در نهایت آن هفت نفر هم به خیل جانباختگاه مجاهدین خواهند پیوست و چه بسا به تاکید و تصریح رهبری نهایت آمال آنها هم جان دادن در این مسیر باشد. اما آنچه جای تامل دارد این که بفهمیم دلیل این همه نگرانی که اصرار دارم به جای آن از واژه ترس استفاده کنم، چیست؟ به اعتقاد نگارنده ریشه واقعی این ترس را نه در خطر جانی برای این هفت نفر که در احتمال زنده ماندن آنها باید جستجو کرد.
تاکید دارم بگویم مجاهدین با مرگ افراد به مراتب راحت تر و ساده تر از غیبت و نبودن در تشکیلات کنار می آیند. از این جهت می توان نتیجه گرفت بلوای مجاهدین از گم شدن هفت عضو خود دقیقا نه از بابت نگرانی جان آنها که بر عکس بخاطر ترس از زنده ماندن آنها و عواقب و هزینه ها و پیامدهای ناشی از آن است؛ همچنانکه فراموش نکرده ایم شتاب مجاهدین در اعلام شهید شدن مرجان ملک در فاز عملیات راهگشایی و مرثیه سرایی ها و ستایش های نشریه مجاهد در نهایت با اعلام خبر زنده بودن او و متعاقبا افشاگری های او چه هزینه سنگینی روی دست رهبری سازمان گذاشت. از این منظر باید تاکید کرد آنچه باعث تشویش و نگرانی و ترس و هجمه رسانه ای مجاهدین در این رابطه شده نه نگرانی بابت جان مفقود شدگان که بطور اولی ترس از تکرار سرنوشت مرجان ملک است. این گمانه زنی وقتی قوت می گیرد که مجاهدین پیشاپیش و تلویحی و بدون ذکر نام، نشانی و ردی مورد مرجان ملک را به دستمایه ای برای پیشگویی درباره سرنوشت این هفت نفر قرار می دهند. در بخشی از بیانیه ۵ مهر شورای ملی مقاومت تصریح شده است:
“دژخیمان مالکی با شکنجه و اعمال فشار به دنبال گرفتن اطلاعات و اعترافهای دروغ از گروگانها هستند.”
اتفاقا بعد از افشاگری های مرجان ملک مجاهدین ابتدا همین دعاوی را مطرح کردند و بعد از اینکه نتیجه نگرفتند رفتند در فاز اینکه او از ابتدا نفوذی جمهوری اسلامی بوده است. یا در مورد ابراهیم خدابنده هم ابتدا به ساکن رفتند روی فاز شکنجه و فراخوان برای نجات جان او، و حتی به شهادت اظهارات همسرش به او گفته بودند ابراهیم اعدام شده، اما وقتی معلوم شد، داستان مرجان ملک به نوع دیگری تکرار شده و سازمان رو دست خورده، پروژه شیطان بندگی ابراهیم کلید خورد. حالا هم کم و بیش دلایلی بر این ادعا دلالت می کنند که نگرانی و بواقع ترس مجاهدین از مفقود شدن این هفت نفر نه بابت جان آنها که اتفاقا بخاطر تامین جانی آنها و از سوی دیگر مواجهه آنها با دنیای بیرون از تشکیلات و در نهایت پلک زدن آنها در دنیای آزاد باشد! یعنی خط سرخی که رهبری مجاهدین تحت هیچ شرایط تاب کنار آمدن با آن را ندارد.