امروز صبح ازطریق سایت نجات مطلع شدم که مادر معصومه و شکرالله ربیعی اهل جنوب کشور، رنجدیده از ظلم و جور رجوی با چشمانی منتظر دارفانی را وداع گفتند.
به مجرد اطلاع ازخبر تاسفبار درگذشت مادر دو اسیر فرقه رجوی، بی اختیاربه یاد سرگذشت تلخ و دردناک معصومه ربیعی در درون مناسبات فرقه ای خصوصا در دوران طلاق اجباری افتادم و برآن شدم ضمن عرض تسلیت به خانم معصومه ربیعی به ایشان متذکرشوم که تا دیرنشده ضمن جدایی از فرقه بدنام رجوی به دنیای آزاد و کانون گرم و پرمهر خانواده بازگردد و اجازه ندهد که رجوی بیش ازاین بتواند از خون اغفال شدگان اسیر در راستای کسب قدرت وشهوت در منتهای دنائت بهره مند شود.
اولین آشنایی ام با خانم معصومه ربیعی برمیگردد به تابستان 1369 که درنشست برنامه ریزی آموزش درلشکر54 با مسئولیت ژِیلا دیهیم از محور9 با مسولیت زهرا رجبی (فائزه)؛ مسول آموزش حسن نظام الملکی (نادر) به من ابلاغ کرد که از امروز معصومه ربیعی تحت مسولیتت خواهد بود و در یکان آموزشی ام تی ال بی آموزش موتوری را سپری خواهد کرد. در ضمن بدان که وی وضعیت تشکیلاتی خوبی ندارد و خیلی ضعیف است و سر بحث انقلاب! وارد نمیشود و پای طلاق نمی آید.
نه اینکه سر زمانبندی مشخص شده به اتاق کارم نیامد تا خودش را معرفی کند و از طرفی کلاس آموزشی هم شروع شده بود بلافاصله با آسایشگاه خواهران تماس گرفتم که یکی پای خط گفت معصومه امروز مریض هستند و سپردند که کسی بیدارشان نکنند!
متعاقب آن فردایش به اتاق کارم آمد و در نگاه اول دیدم که یک افسرده کامل است و انگیزه ای برای ورود به آموزش ندارد. خودشان شروع کردند ودر مقدمه گفتند که خیلی مریض احوال هستند و حال و حوصله آموزش را ندارند ولیکن دستور تشکیلاتی دارند که حتما می بایست آموزش موتوری ام تی ال بی را ببینند.
کم کم که وارد بحث شدم در ادامه گفتند که ماه پیش وی را وارد انقلاب طلاق اجباری کردند و بی آنکه بخواهند حلقه ازدواج خود را به رجوی تحویل دادند ولی عملا نتوانستند که ازاین قضیه عبور کنند و همسرشان را از یاد برده و فراموششان نمایند.
به هرحال وی کج دار و مریز وارد کلاس آموزش شد و به یکی از خواهران کلاس سپردم که هوایش را بیشتر داشته باشند. خودم نیزهمزمان مشکل حاد تشکیلاتی ایشان را در نشست تشکیلاتی به ژیلا دیهیم انتقال دادم که ایشان سرم داد کشیدند که از مشکلش با خبرهستم و به همین خاطربه توسپردیم که رویش کار تشکیلاتی بکنی تا ازاین نقطه بتواند عبور کند!
خانم ربیعی هر روز به ظاهر در کلاس درس حاضر می شد ولیکن بهره ای از کلاس نمی برد و دائم در خودش بود و با کسی هم جوش نمی خورد.
برحسب عادت پیشین که مردان و زنان مزدوج ازعصر پنجشنبه تا صبح شنبه میتوانستند در اسکان حضور یافته وهمدیگر را ببینند ؛ خانم ربیعی اول صبح یک پنجشنبه ضمن مراجعه به من گفت که میخواهم صبح هم در کلاس شرکت نکنم و دنبال فرزندم بروم تا باهم عصر برای دیدار همسرم به اسکان بروم!
وقتی پیگیر و جویای موضوع شدم از بالاتر دریافتم که در اثر فشار خانم ربیعی تشکیلات مجبور شد که حلقه ازدواجش را به ایشان برگرداند تا وی عجالتا بتواند با همسرش روزگار بگذارند.
ازآن پس خانم ربیعی درکلاس درس بسیارفعال وشاداب بود چونکه توانسته بود سربحث طلاق اجباری به رجوی نه بگوید ومانع تلاشی خانواده اش بشود.
زمان گذشت و بعد از جنگ خلیج که تقریبا یکسال از آن ماجرا گذشته بود مجددا خانم ربیعی را دیدم که بسیار مضطرب بودند و در خلوت به من گفتند که طلاق اجباری اینبار همه را گریبانگیر خودش کرده و دیگر نمی شود کاری کرد و رجوی تا تمام خانواده ها را ازهم نپاشد ؛ کوتاه نخواهد آمد……….
دلسوزانه میخواستم به خانم ربیعی و امثالهم بگویم رجوی تا یکایک شمایان را درعراق به قربانگاه نفرستد کوتاه نخواهد آمد. پس فرصت را غنیمت شمرید واندک تامل کنید وضمن جداشدن ازفرقه رجوی وتشکیلات مخوفش، با بازگشت به دنیای آزاد وکانون گرم و پرمهر خانواده، مرهمی برزخمهای والدین و سایراقوام خود که سالیان چشم انتظار دیدارتان هستند، بنهید وخود نیز طعم شیرین آزادی را بچشید.