این داستان رجوی خیانت کار است که در توهم سرنگونی قرار دارد و ما به نقل از وی سعی نمودیم تا به جنبه های مختلف این توهم پرداخته و نشان دهیم که از ابتدای وی در جاده خیانت و وطن فروشی طی طریق می کند.
بعد از پیروزی انقلاب برای خود کیسه دوخته بودم که حداقل با سابقه ای که در زندان دارم و کسی هم خبری از خیانت من ندارد حداقل می توانم به قدرت رسیده چرا که اسم مجاهد!! را هم یدک می کشم و جوانان زیادی را با شعار مبارزه با آمریکا و… جذب خودم کردم حالا مانده که آخرین پلکان ترقی را هم طی کرده و به قدرت برسم ولی از بخت بد دوباره همه چیز خراب شد و مرا حتی به انتخابات راه ندادند. این گذشت تا اینکه فرصت لازم بدست آمده و دست به سلاح بردم تا بتوانم حکومتی که تازه پا گرفته و درگیر جنگ بوده با یک ضربه کاری و طی شش ماه آنرا سرنگون و به قدرت برسم باز هم نشد و کارم برای سرنگونی طول کشید و دیگر هم نمی توانستم بگویم که اشتباه کردم و اصلا شکست را قبول ندارم.
سالیان گذشت و من به فرانسه رفتم جایم خوب بود و هر روز خبرهای کشکی زیادی درباره عملیات می دادم به همه دوستان غربی و کشورهای مرتجع منطقه این پیام را دادم که به زودی به ایران رفته و قدرت را بدست می گیرم ولی باز هم کارم ردیف نشد و دوباره به پایین پلکان قدرت سقوط کردم و در این میان بهترین فرصت را غنیمت شمرده و با همسر دوستم یعنی مریم قجر عضدانلو ابریشمچی ازدواج کردم و با یک شعار آب و دوغ خیاری سس ایدئولوژیک زده تا مبادا همسر قبلی اش فیلش هوای هندوستان کند.
در ادامه برای سر کار گذاشتن نیروها و اینکه در مناسبات بمانند وعده دادم که حمله دیگری در راه است و این چنین بود که همه نفرات باید سلاحها و… آماده نگه می داشتند و این یعنی سر کار گذاشتن نیروها تا مبادا کسی صدایش در بیاید و اگر موردی هم بوده می توان با شکنجه و در نهایت او را می کشم که چندین مورد این کار انجام شد و برای نیروها هم جا انداختم که در همه سازمانها اعدام نفرات وجود دارد و چیز جدیدی نیست.
من قبلا ادعا نایب امام زمان را داشتم و برای تسهیل در امر سرنگونی اکنون در غیبت صغرا بسر می برم ولی این هم خبری نشد و باز هم از سرنگونی خبری نشد.
بعدا همسرم مریم بانو را رئیس جمهور مادام العمر معرفی کردم و او هم با کرشمه و ادا و اطوار که واقعا رئیس جمهور شده قبول نمود و فکر می کرد حتما با وی سرنگونی هم محقق خواهد شد ولی بجای اینکه در کنار افرادش در اشرف بماند فیلش هوای فرانسه کرد و رفت و دستم را در پوست گردو گذاشت و اکنون هم به دور از من پز رئیس جمهوری می دهد.
بالاخره رسیدیم به سر فصل سرنگونی صدام که شاید راه فرجی باشد البته در دلم می دانستم که سرنگونی کار من نیست و اگر اینگونه می گفتم دیگر خبری از رهبری سازمان نبود و آن عیش و نوشی که داشتیم و ازدواج های رنگارنگی که کرده بودم همه چیز از بین می رفت و عنوان کردم که باید به سمت ایران برویم و اینگونه نیروها را به منطقه جنگی روانه کردم و در این فرصت مناسب مریم و تعدادی از افراد سازمان که می دانستم به من وفادارند را به فرانسه روانه کردم تا مبادا کسی متوجه شود.
بالاخره صدام سرنگون شد و نیروهای آمریکایی آمدند و با یک چرخش خفت بار به طرف آمریکا رفته و عنوان نمودم که در خدمتان هستم و شما ارباب جدید من هستید
مریم بانو که خیالش راحت است و در فرانسه زندگی شاهانه ای دارد و سعی می کند که با جراحی زیبایی اش را از دست ندهد و اصلا به فکر من هم نیست که اکنون در کدام سوراخ موش زندگی می کنم هر چقدر هم به این خارجی ها و غربی رشوه دادیم آبی از آنان گرم نشد و تازه یک آب سرد هم رویش سر کشیدن.
در پایان بعد از یک عمر خیانت و زندگی خفت بار که از اول هم می دانستم اهل سرنگونی نبودم بهتر است دست شازده را گرفته و پول هایی که از صدام و غرب و صیهونیست ها دریافت کردیم به اسرائیل برویم و به زندگی شاهانه خود ادامه دهیم و هرز گاهی هم اطلاعیه ای از خود تولید کنم که سرنگونی نزدیک است و به نوشتن کتاب بپردازم همانند سایر جنایت کاران تاریخ.
این چنین شد حاصل یک عمر در توهم و خواب سرنگونی زندگی کردن!!.
هادی شبانی