درِ قفس را باز کنید پرنده میخواد بپره!

عکس دلخراشی را که می بینید متعلق به مریم صنوبری است.

همان دختری که به مانند یک فرشته زیبا و گل سرخ تازه شگفته، با چهره ای شادآب و صورتی کم نظیر سرود میخواند و میخواست که ” درِ قفس را باز کنند چرا که پرنده میخواهد پرواز کند”.

سپس ده دختر هم سن و سال خودش در میان ادامه ابیاتش این قطعه را چنان با آوایی دل انگیز، لطیف و آهنگی محزون تکرار میکردند که دل هر انسانی با شنیدنش به درد میامد.

سال یک هزار و سیصد و شصت وشش بود و آوای او در سالنی متعلق به سازمان مجاهدین، در کمپ اشرف، در کشور عراق برای اعضا،، در تجمعی با حضور مسعود رجوی پخش میشد که هنوز هم در گوشم می پیچد.

جملات فوق را خانمی برایم تعریف نمود که استادی سرشناس در یکی از دانشگاههای معروف در یکی از کشورهای اروپای غربی است.

او ادامه داد و گفت:

پدر مریم صنوبری نیز صوت خوشی داشت و دو سال قبل از آن در مراسم جشن عروسی مسعود رجوی و مریم عضدانلو در قلعه ای متعلق به مجاهدین، در دهکده اورسوراواز، در حومه پاریس شعرهایی در وصف آنها میخواند. ازدواجی که راز و رمزش را خودشان دو نفر میدانستند و برای دیگران سراسر ابهام زا، بر خلاف شئونات اخلاقی و اجتماعی و انتقاد برانگیز بود. بخصوص اینکه بنا به مصلحت باید خانم مریم عضدانلو از شوهرش مهدی ابریشمچی جدا شده تا با مسعود ازدواج تشکیلاتی و عقیدتی نماید و نام فامیل ایشان را به روی خودش بگذارد.

مریم صنوبری و من، دونفر از هشتصد نوجوان و کودکانی بودیم که در دو مدرسه مجاهدین که یکی در کمپ اشرف و دیگری در شهر کرکوک قرار داشت مشغول تحصیل بودیم. مدرسه را پانسیون میگفتند، چرا که همه ما بطور شبانه روزی در همان ساختمان زندگی میکردیم و فقط اجازه داشتیم تا هفته ای یک بار و آنهم شب های جمعه والدین خود را ببینیم.

رویا درودی هم که چندروز پیش در سن سی و هفت سالگی در کمپ پناهندگی در کشور آلبانی فوت کرد از آن جمله بود.

در آن دوران وجود جوانان و کودکان باعث ترنم آن محیط بسته تشکیلاتی، و دیدن چهره مهربانشان باعث بالابردن روحیه ی اعضا میگردید، تا اینکه جنگ خلیج شروع و آمریکا حمله هوایی به عراق را برای جلوگیری از تصاحب کشور کویت توسط صدام حسین شروع نمود. و این بهانه ای برای به اجرا گذاشتن طرحی توسط رهبران مجاهدین گردید که بعد ها مشخص شد که آنها از مدتها قبل، آن را در سرشان پرورانده، و منتظر فرصت و بهانه ای مناسب برای به اجرا گذاشتنش بودند. و آنهم طرح جدا نمودن این فرزندان از والدینشان بود.

رهبران مجاهدین توانستند به بهانه حفظ و حراست اطفال از صدمات وارده از بمب باران احتمالی، این کودکان و نوجوانان را از والدینشان جدا نموده و به کشورهای اروپایی و آمریکا اعزام کنند. آنها حتی بچه های شیرخوار را از پستان مادرشان جدا نمودند و به همراه دیگران فرستادند. پس از رسیدن به کشورهای دیگر بعضی را به یتیم خانه ها و برخی دیگر را به هوادارانشان سپردند و باقیمانده را نیز در خانه های تیمی که در چنین کشورهایی تشکیل داده بودند با مشخصات جعلی محبوس نمودند.

آنچه بر سر هرکدام از آنها آمده است داستان های غم انگیزی دارد: بسیاری مورد تجاوز قرار گرفتند و اغلب روانی و افسرده شدند و خیلی ها را سازمان مجاهدین مجددا به عنوان عضو ارتش آزادی بخش به عراق بازگرداند که از آنجمله مریم صنوبری و رویا درودی بودند.

تعداد اندکی هم توانستند از خانه های تیمی مجاهدین در این کشورها بگریزند و خودشان را نجات بدهند که من یکی از آنها هستم. خوشبختانه به فامیل هایم وصل شدم و موفق به ادامه تحصیل گردیدم.

رهبران مجاهدین پس از متواری نمودن فرزندان اعضا اقدام به اجرای طلاق های اجباری و درهم شکستن کانون خانوادگی آنها را نمودند. سپس به این میزان هم بسنده نکرده و هرگونه ارتباط آنها با جهان خارج از قرارگاه اشرف منجمله ارتباط با فامیل ها را قطع و ممنوع نمودند.

خانم استاد در جامعه شناسی، بسیار تعریف ها برایم نمود و از جمله گفت که در آن زمان رهبران مجاهدین چطور از احساس و عاطفه های کودکانه آنها در جهت خواندن سرود های خشونت بار – به اصطلاح انقلابی – در جهت آموزش آنها برای انجام ترور هایی پیش بینی شده و آموزش و مغز شویی در جهت تعریف و تمجید از مسعود و مریم رجوی سوء استفاده میکردند و سعی در خالی نمودن احساسات و عاطفه های لطیف کودکانه و برانگیختن کینه و نفرت نسبت به والدین و جامعه، و سمت و سو دادن تمامی عشق و علاقه آنها به این دو نفر می نمودند.

اکنون وقتی به این تصویر مریم صنوبری که صدمین روز اعتصاب غذا در کمپ لیبرتی را میگذراند نگاه میکنم او را به مانند پرنده ای بال و پر شکسته در کنج قفسی می بینم که جغدی شوم در تاریکی شب کنارش ایستاده و پیام رسان مرگش به مریم رجوی است. مریمی که در پوششی شاهانه و لباسی فاخر بر تخت سلطتنی نشسته و با تخیلات خودش به عنوان رییس جمهور برگزیده مشغول است. او با پوشاندن چهره دیو سیرت خودش با جراحی و استفاده از دیگر روش های امروزی بمانند گرگی درنده انتظار مرگ مریم صنوبری را میکشد تا عکسش را در قابی مزین نموده و در کنار عکس هایی از بقیه کشته شده ها در سالن کنفرانس مسخره بین المللی اش که هر از گاهی با یدک کشیدن پسوند رییس جمهور برگزیده مقاومت بر قرار میکند، برای ادامه عمر ننگین خودش و جذب پیر و پاتال های بازنشسته و جنگ طلب آمریکایی و اسراییلی به نمایش بگذارد و با ناز، غمزه و عشوه از آنها طلب حمایت کند.

و از این برگزیده باید سئوال کرد که آیا مقاومت آن است که تو قفس بسازی و باعث مرگ جوانانی مثل مریم صنوبری و رویا درودی شوی و آنها را از درس و تحصیل در دانشگاه به اردوگاه کار اجباری خودت در عراق بکشی، و یا آن است که آنها را آزاد کنی تا بمانند این خانم، استاد دانشگاه شوند تا علاوه بر خدمت به جامعه از لذایذ طبیعی که حق هر انسانی است بهره مند گردند؟

افسوس که میدانم کسانی مثل مسعود و مریم رجوی بمانند گرگان گرسنه و هاری هستند که فقط توانایی در فریب گوسفندانی را دارند که به آنها اعتماد میکنند، و تنها قادر به ساختن ربات هایی از آنها هستند، چرا که خودشان قبل از آن تبدیل به ربات هایی بی احساس، بدور از عاطفه انسانی و غیر قابل تغیر گردیده اند.

و افسوس و هیهات از مریم صنوبری وامثالهم که برای رهایی دیگران از قفس سرود میخوانند و این در صورتی است که اجازه میدهند تا شارلاتانهایی مثل مسعود و مریم رجوی از سادگی و ساده لوحیشان برای نگهداشتن در قفس و شکستن بال و پرشان سوء استفاده کنند.

م- افتخاری

خروج از نسخه موبایل