سایت نیم نگاه: آقای خاتمی دوستان و همرزمان سابق جدا شده ما درباره نشست عملیات جاری که در واقع ذهن و رفتار کادرهای تشکیلاتی مجاهدین را در مسیر امیال و اهداف پلید و پلشت رهبرعقیدتی مجاهدین سمت و سو می داد از زاویه های گوناگون مورد واکاوی و تحلیل قرار داده اند در باره نشست عملیات جاری شما توضیحی دارید؟
برای نمونه این فاکت عملیات جاری را نوشته و جلوی جمع قرائت کردم:
فاکت: وقتی گفته شد اشرف را تخلیه می کنیم لحظه خوشحالی داشتم.
ن.آ (نقطه آغاز): چون بذهنم زد که در اشرف علاف هستیم.
زبان نون (= زبان نرینه یا نگاه “مردانه” به موضوع):
۱- بابا ما که در اشرف کاری نمی توانیم بکنیم هر روز باید آسفالت جارو بزنیم.
۲- کجاش کانون استراتژی نبرده ما یا در نشست هستیم یا کارهای نظافتی قرارگاه را انجام میدهیم. حداقل کشور ثالث تظاهرات می کنیم سر مارو شیره می مالند
۳- حتما از اشرف بریم نفس راحتی می کشیم. واقعیت:۱- انجام کارهای صنفی و خدماتی نیز مهم و ضروری است و در راستای رسیدن به هدف غایی و نهایی می باشد و چون یک ارتش تبعیدی در خارج از خاک خودمان (ایران) هستیم و از کمیت نیرویی بهره مند نیستیم باید خودمان همه کارهای ریز و درشت خودمان را انجام بدهیم.
۲- به صفت انقلاب ایدئولوژیک و بالا کشیدن زنان در سطح و لایه ی رهبریت و اعمال کارهای حساس و کلیدی و ایضاً درصد جمعیت زنان شرایط روز تحمیل می کند که ما برادران کارهای خدماتی را انجام دهیم تا وفادار به انقلاب درونی خود باشیم.
۴- اشرف را باید به هر قیمت حفظ کنیم چون تمام ارزشها در آن نهفته است ولی من دنبال زن و زندگی بودم که دنیای بورژوازی مرا برده بود.
۵- روی انقلابم را خاک گرفته بود که در دستگاه “نه جنگ بودم” که لحظه خوشحالی افتادم.
۶- از این پس به انقلابم بچسبم و هرچه را که مرا به دنیای زن و زندگی و دنیای بورژوازی (یعنی اروپا) می کشاند را با سلاح انقلاب مریم از خودم دور کنم و به رهبری و اشرف فکر کنم.
۷- التزام عملی: در حضور جمع ملتزم می گردم که از این پس با عینک انقلاب خواهر مریم مسئولانه به موضوعات نگاه کنم و به “لحظه های منفی” خود تهاجم و غلبه نمایم!!
بعد از خواندن فاکت و اعتراف به گناهانمان، شورش نفرات از پیش توجیه شده و فحش و بد بیراه شروع تا اینکه چنین به اصطلاح گناهان و تناقضاتی به ذهنت نیاید.
“انقلاب ایدئولوژیک” شاید این اصطلاح چنین تداعی را در ذهن ها ایجاد کند که ما با مقوله ای ایدئولوژیک سر و کار داریم. بعد چون بلافاصله پای یک زن به وسط کشیده میشود و داستانهای طلاق و ازدواج… به عمد هاله ای از ابهام با سوءاستفاده های کثیف از مذهب و غیره به روی داستان کشیده میشود.
از طرف دیگر آنقدر حرفهای کلی، غیرمنسجم و بی سر و ته زده شده که حتی برای نفرات تشکیلات هم، تا به همین امروز گیج کننده باقی مانده و تصوراتی مافوق انسانی از آن پیدا کرده اند. البته تعمد مشخصی در طرح اینگونه مسئله وجود داشته که نام آن را فقط “شارلاتان بازی” می توان گذاشت.
بنظر من شارلاتان بازی با هوشمندی و توانمندی تفاوت زیادی دارد، یک”شارلاتان” یک “هوشمند” نیست و نباید از این زاویه به او نگریست، او فردی است تهی شده از عنصرانسانیت و پاکی و صداقت، اگر کسان دیگر به او اعتماد میکنند و فریبش را می خورند مجموعا به این دلیل است که بر روی عنصرانسانی و صداقت خودشان می خواهند حرکت کنند و نمی خواهند انتخابی غیر از آن داشته باشند…. اشتباه نکنید! نتیجه کار ضرر کردن آن انسانهای پاک نیست، آنها با این مکانیزم عنصرانسانی را متجلیّ کرده اند، در چنین پروسه ای نشان داده اند که پاکی و صداقت وجود دارد و مقولاتی ذهنی نیستند… و چون اصالت دارند لذا در ته کار این عناصر پیروز میدان خواهند بود، این روندی پرشکوه است، سراسر زیبایی است، دردش خوشآیند است، از اینکه در وسط این کارزار احساس میکنی با هر زور و ضربی بوده انسانیتت را حفظ کرده ای لذت می بری و این”لذت” چکیده فلسفه خلقت است… اینگونه است که به پوچی نمی رسی و هر روزسرشارتر میشوی… میگویند امام حسین در روزعاشورا چنین بوده….بگذریم….
“انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین” یک مقوله ایدئولوژیک نیست و نبوده، داستانسرائیهای مانند “رهایی زنان و مردان” و “رهائی از جنسیت و فردیت” همه لفاظی های است که فقط برای تزئین بکار می آید، اگر چه در زمینه های یاد شده آثار مخرب فراوانی بجا گذاشته… اگرحتی به متون و سخنرانیها دقیق شوید درخواهید یافت که داستان چیز دیگری و از جنس دیگری است.
انقلاب ایدئولوژیک مقوله ای است تماما “تشکیلاتی”، اجازه بدهید مقداری آنرا تجزیه و ساده کنیم تا موضوع روشنتر شود. برای این منظور به کل داستان از ابتدا نظر کنید:ـ داستان با معرفی خانمی (مریم عضدانلو) بعنوان همردیف مسئول اول سازمان شروع میشود، یعنی یک جایگاه جدید تشکیلاتی در سازمان ایجاد میشود.ـ بعد این خانم همردیف و آن آقای “ردیف”(مسعود رجوی) تصمیم میگیرند با یکدیگر ازدواج کنند، بعد مشکل آن بوده که آن خانم متأهل بوده (زن مهدی ابریشم چی) لذا طبق قانون شرع(!) آن خانم از همسر قبلی طلاق میگیرد و با آقای ردیف (رجوی) ازدواج میکند!! اینها هم تماما مقولاتی تشکیلاتی هستند البته “تشکیلات خانوادگی”. حال اگر این وسط تلاش سرسام آوری شده که بگویند این کار بسیار سخت بود و نیاز به یک فدای عظیم بوده و از یک عمق ایدئولوژیک برخاسته و امثالهم، من هیچ اشکالی در آن نمی بینم اما این نکات توضیحی را که کناری بگذاریم وبه اصل ماجرا بپردازیم بالاخره داستان یک طلاق و یک ازدواج بود و در تعاریف شناخته شده به آن “تشکیل خانواده” میگویند و…. سوءاستفاده های رذالت باری از آیات قرآن و داستان ازدوج پیامبر با همسر پسر خوانده اش هم صورت گرفت. (ملاحظه می فرمائید که این واقعه یعنی داستان انقلاب ایدئولوژیک هم سرا پا تشکیلاتی بوده و هیچ امر مقدس و ماوارئی و ایدئولوژیکی در کار نبوده).
حال بروید و بخوانید که چه داستانسرائیها و تمسک های کثیفی که شازده (مسعود رجوی) به آن دست نزده. او هیچ حرمتی برای هیچ چیز باقی نگذاشته و اجازه هر دخل و تصرفی را بخود میدهد… اینها از ویژگیهای یک “شارلاتان” است.ـ متعاقبا شازده اعلام کرد که این داد و ستد صورت گرفته قابل تکرار نیست. یعنی کسی نمی تواند “افراد” را جابجا کند و مناسبات خانوادگی موجود را بهم بریزد (امری مربوط به جابجایی افراد، مناسبات خانوادگی ….).ـ به نفر سوم (مهدی ابریشم چی شوهر اول مریم عضدانلو) این داستان هم یک زن جوان و خواهر موسی خیابانی را “دادند” و مجددا خانواده ای “نو” شکل میگیرد.ـ و نهایتا بالاترین دستآورد آن، ایجاد جایگاه جدیدی است بنام “رهبرعقیدتی” که باز ایجاد یک جایگاه جدید در هرم تشکیلات است.ـ بدنبال آن در همان ایام و تا به امروز “بند”های مختلف این ماجرا، صحنه دگرگونیهای مختلف تشکیلاتی بوده …تمامی این نکات فقط برای روشن شدن این نکته بود که “داستان” جنس تشکیلاتی دارد و همانطور که اشاره شد جدای از هر خرده ریز ماجرا، اصل قضیه ایجاد جایگاه رهبرعقیدتی بود.
رهبرعقیدتی آنطور که خود این جریان مفصلا توضیح میدهد، یعنی کسی که یک طرفه فرمان میراند و بجز به خدا (بفرمائید کشک) به کس دیگری پاسخگو نیست و…حال توجه بفرمائید: در جایی که کلیت تشکیلات درگیر این سوال استراتژیک است که “چه باید کرد” و چگونه باید مبارزه را ادامه داد و عملکرد گذشته باید بررسی و نقد شود و مقصر این جریان کیست و خلاصه یک سوال سیاسی ـ استراتژیک مطرح است، یک فیلی بنام انقلاب ایدئولوژیک هوا می شود و شعار “رهائی زنان و مردان از قید استثمار” سر داده میشود و وقتی این شعارها و پوسته ها را می شکافیم و به درون آن میرویم با مقوله رهبرعقیدتی به همان معنایی که خودشان توضیح داده اند میشویم…. یعنی اینکه “آقاجون” “سوال” نداریم (اینها عین واژه هایی است که شازده ـ مسعود رجوی ـ بارها تکرار میکرد). آری، او بوضوح میدید که سایر شیوه های برخورد و سرکوب در برابر سوالات سیاسی ـ استراتژیک تمامی ندارد (چه در درون تشکیلات و چه در بیرون) و در عمل هم هیچ قدمی نمی تواند بردارد، لذاست که صورت مسئله را عوض میکند، یک فیلی بنام طلاق و ازدواج در بالاترین سطح یک سازمان انقلابی که دامنش از این لکه ها باید پاک باشد هوا میکند و همه حواس ها را از اصل قضیه منحرف کرده و از فردای آن روز دیگر همه باید انقلاب ایدئولوژیک می خوردیم و می پوشیدیم و تمام وقت در خدمت جزئیات آن در می آمدیم.و پاسخ ساده او با اینکار این بود که: “آقا جان” هیچ عیب و ایرادی در کار ما و در خط و خطوط نیست، هر عیب و ایرادی که وجود دارد ناشی از “اشکالات فردی” شماست، یعنی اینکه من صاحب خط و خطوط مقصر نیستم، توی مجری خط و خطوط مقصری که نتوانستی آنرا درست به اجرا در آوری. چرا؟ بخاطر اینکه درگیر مسائل جنسیتی و فردیتی هستید و تمامی انرژیتان آنجا صرف میشود!!.اینها یکسری جملات نیستند، اینها همه داستان است، تمامی انقلاب ایدئولوژیک در این جملات ماده و خلاصه میشود، تمامی سخنرانیها و تبلیغات و به عرش اعلاء رساندن ها به همین نتیجه گیری ختم میشود. شارلاتان (مسعود رجوی) خوب بلد است که چگونه بازی کند، او حتی نیاز به فکر کردن هم ندارد، همه چیز و همه حقّه ها از درونش میجوشد….و در اینجا اجازه بدهید یک تعریف دیگری هم از شارلاتان ارائه کنم: « کسی که مطلقا همه عیب و ایرادها را بر سر همه چیز و همه موضوعات، از دیگران می بیند»، آیا تا بحال با چنین کسانی مواجه شده اید که روشن ترین اشکالات را هم که به او می گوئید با پر روئی و وقاحت آنرا به خودتان بر میگرداند.
شیوه های معمول سرکوب در تشکیلات رجوی دیگر جواب نمیداد، خط و خطوط هم اصلا پیش نمیرفت (کسی که میخواست رژیم را شش ماهه سرنگون کند امروز از کشتن یک پاسدار هم عاجز بود…بحث های “کشکی” هفت هفتم و… که توضیحش بماند برای بعد). از این تاریخ به بعد یک اهرم سرکوب عالی که معجزه میکرد پیدا شده بود، هر روز “بند”ی به بندهای انقلاب اضافه میشد و نوعی از سرکوب اعمال میشد … به همین خاطر است که سران مجاهدین دست بردار نیستند.
معنای سرکوب هم یعنی: مشغول کردن افراد به اشکالات فردی خود و دیگران. ماده ترین وسیله این اهرم چیزی شد بنام “نشست عملیات جاری” که هر شب در تمامی سطوح بدون وقفه و تعطیلی اجرا میشد. مضمون آن این بود که هر شب افراد یک قسمت دور هم می نشستند و ریز ترین اشکالات فردی یکدیگر را با شیوه هایی ناپسند و زشت و خشونت بار به یکدیگر می گفتند (چرا یک دقیقه سر صبحگاه دیر آمدی، چرا گتر پوتین ات خوب نبود، چرا سر کار غَرُ زدی، چرا وقتی خواهر مسئول فرمانی داد “لحظه” داشتی ـ یعنی چرا لحظه ای مکث کردی و در جا قبول نکردی و انبوهی از این دست مسائل) اما در طول دهها سال و هر شب صدها نشست عملیات جاری یک بار هم نشد که کسی سوالی یا انتقادی فراتر از اینگونه مسائل بنماید. مثلا چرا ما فلان تاکتیک یا خط سیاسی را در پیش گرفتیم؟ نزدیک شدن به چنین سوالاتی مرز سرخی بود که فقط با هجمه جمعی و کتک خوردن در جا همراه بود. هرکدام از این مباحث و موارد نیاز به توضیحات مفصل دارد (و چه جنایتها که زیر سقف این مسائل نشد)، اما امیدوارم توانسته باشم برای کسانی که شناختی از این وقایع ندارند، چارچوبی را ترسیم کرده باشم و ریشه های مسائل را تا حدی شکافته باشم.
ادامه دارد …