سلام خانم رجوی
من آذر(مونا) حسین نژاد، نوزاد ده روزۀ سی و یکسال پیش، که از آغوش و سینه مادر با گریه و شیون بی امان، جدا گشتم، دختر کوچک شهید “فریده کریم زاده” (طیبه) و خواهر “زینب حسین نژاد” ساکن لیبرتی، هستم. عموهای دلیر و قهرمانم به نام های “پرویزحسین نژاد ” و “حیدرحسین نژاد” هر کدام برای خودشان صدها لشگر بودند وخیلی ها در مورد رشادت ها و دلیری های این دوقهرمان، خاطره ها برایم تعریف کرده اند، ولی من هیچ گاه این ستارگان شبکوب آسمان میهن مان را که در میان کهکشانی از شهیدان، می درخشند، ندیدم و نشناختم.
اولین تماس خواهرم با من، حدودا ۱۳ سال پیش بود. و از آخرین باری که صدای مهربان و خنده های دلنشین اش را که هنوز در گوشم می پیچد، شنیدم حدواً ۴ سال می گذرد! ۴ سال است که از “تنها خواهرم ” بی خبرم و نمی دانم در چه حالی است!؟ شما بخوبی میدانید که به علت عواطف خانوادگی نبود که این تماسها صورت میگرفت ولی امروز مایل نیستم بیشتر در این مورد بنویسم برای من مهم این بود که صدای خواهرم را می شنیدم. بیش از سی سال از عمرم می گذرد و من تا کنون خواهرم را ندیده و در آغوش نگرفته ام! خواهری که طعم و بوی مادرمان را نیز از او خواهم گرفت، چرا که او سال ها در دامن مادرمان بزرگ شده. نمی دانم این مبارزه سخت با رژیم جمهوری اسلامی، چیزی به نام حس مادرانه و خواهرانه در درون شما باقی گذاشته یا نه؟ که در صورت باقی ماندن، می توانید احساس مرا درک کنید
خانم رجوی، از شما میخواهم:
یک – امکان برقراری ارتباط و تماس با خواهرم را فراهم کنید تا از سلامتی و حال و روزش باخبر شوم
دو – اجازه ندهید که انتظارم برای دیدن و به آغوش کشیدن خواهرم – چون ندیدن مادرم – خدای نکرده، پایانی نداشته باشد
سه – به بی خبری ها و نگرانی های خانواده ها پایان دهید
با سپاس – آذر (مونا) حسین نژاد – ۵ بهمن سال ۹۲
آذر* نامی است که مادر شهیدم به یاد و خاطره “آذر رضایی” بر من نهاده و این نام تنها یادگاری است که از مادرم دارم. به احترام این نام هم که شده، تقاضای مرا، بی پاسخ نگذارید.