مروری اجمالی بر تاریخچه پادگان اشرف در عراق از آغاز تا فرجام
فاجعه خونین اول سپتامبر ۲۰۱۳ در پادگان اشرف در عراق که با ۱+۵۲ کشته همراه بود به عنوان آخرین برگ تاریخچه غمبار این پادگان به ثبت رسیده است. برگی که همچنان مباحث و مناقشات بسیاری بر سر چند و چون آن وجود دارد و هنوز به دلیل کارشکنی های سازمان مجاهدین خلق تحقیق و تفحص جامعی در خصوص نحوه و عاملان آن صورت نگرفته است.
در سال ۱۳۶۵ مسعود رجوی متعاقب دیدار با طارق عزیز، وزیر امور خارجه و معاون رئیس جمهور وقت عراق، و همچنین پس از جدائی از ابوالحسن بنی صدر و سپس اعلام انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین خلق عازم عراق شد. پس از آن وی ارتش آزادیبخش ملی را به عنوان بخشی از ارتش صدام حسین تأسیس نمود و رسما وارد جنگ ایران و عراق، البته در طرف عراقی و علیه مرزبانان میهن، گردید. بسیاری این خیانت آشکار به عالی ترین مصالح ملی را آغاز مرحله پایانی سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک نیروی اپوزیسیون ایران می دانند.
صدام حسین تعدادی پادگان بعلاوه بودجه ثابت و سهمیه تسلیحاتی و تدارکاتی و پرسنل آموزشی در اختیار رجوی قرار داد. پادگان اشرف در ۶۰ کیلومتری مرز ایران مهمترین و بزرگترین مقر نیروهای مجاهدین خلق در عراق به شمار میرفت که بعدا روستاها و زمین های زراعی اطراف آن نیزغصب گردیده و ضمیمه پادگان شد. سازمان مجاهدین خلق، علاوه بر انجام عملیات مرزی، اقداماتی نیز برای اعزام تیم های عملیاتی به داخل ایران برای ترور افراد و تخریب اماکن صورت داد.
پادگان اشرف داستانی بسیار طولانی و غم انگیز دارد: خودکشی ها و خودسوزی هائی که در آن صورت گرفت، قتل هائی که اتفاق افتاد و به عنوان شلیک ناخواسته یا خودکشی جلوه داده شد، افرادی که در حبس انفرادی مدت های طولانی به سر بردند، شکنجه هائی که انجام پذیرفت، ناراضیانی که به زندان ابوغریب فرستاده شدند، فشارهای روحی و روانی که به صورت سیستماتیک و روزمره بر روی مخالفین وارد آمد، رحم هائی که از شکم زنان خارج شد، بیمارانی که به دلیل عدم رسیدگی عمدی جان دادند، شورای رهبری که به عنوان حرمسرای خصوصی مسعود رجوی تشکیل گردید، افرادی که دستشان به خون مردم بیگناه عراق و ایران آغشته شد، خانواده هائی که از هم گسست، کودکانی که از آنجا آواره دیار غربت گشتند، و آسیبهای اخلاقی و روانی که بر تک تک قربانیان گرفتار در این قلعه مخوف وارد آمد.
زمانی که نیروهای آمریکائی عراق را اشغال نموده و رژیم صدام حسین، تنها حامی دولتی سازمان مجاهدین خلق، را سرنگون کردند رجوی توانست: پادگان اشرف را تحت حراست نیروهای آمریکائی حفظ نماید، پشتیبانی برخی عناصر جنگ طلب وزارت دفاع آمریکا را بدست آورد، از لیست سازمانهای تروریستی در اروپا و آمریکا خارج شود، امثال بولتون و ازنار را به میتینگ های پر زرق و برق خود برده و حمایت آنان را جلب نماید، و … اما نتوانست در مقابل چند مادر دردمند تاب آورد و لذا دژ مستحکمش فرو ریخت و نهایتا برای همیشه بسته شد.
به دنبال سرنگونی رژیم صدام حسین امیدهائی در دل خانواده ها پدید آمد که شاید امکان دیدار با عزیزانشان فراهم گردد. حتی برخی از خانواده ها، بعد از جداشدن تعدادی از اعضا و بازگشتشان به ایران، از وجود فرزندانشان در پادگان اشرف مطلع شدند. مسعود رجوی برای حفظ چهره سیاسی اش و همچنین به این امید که اعضای فرقه اش بتوانند بر روی خانواده هایشان تأثیر گذاشته و آنان را جذب نمایند در ابتدا اجازه برخی دیدارها را داد، اما خیلی زود دریافت که زنده شدن عواطف و احساسات خانوادگی تأثیرات مغزشوئی و شگردهای روانی کنترل ذهن را از بین می برد و لذا علیرغم بهای سنگین سیاسی که می طلبید از هرگونه ارتباط پیروانش با خانواده هایشان همچون گذشته ممانعت به عمل آورد. خانواده ها که هر بار ناامیدانه و بدون یافتن امکان دیدار با عزیزانشان رنج سفر را بر خود هموار میکردند بالاخره تصمیم گرفتند تا تحصن تاریخی خود را در مقابل دروازه بسته اشرف آغاز نمایند.
تحصن چند ساله شکوهمند و قهرمانانه خانواده ها در اطراف حصارهای پادگان اشرف قطعا فصل بسیار مهمی از تاریخچه این مقر محسوب میشود و به جرأت میتوان گفت که این خانواده ها بودند که نقش اصلی را در افشای ماهیت فرقه ای و مخرب سازمان مجاهدین خلق ایفا کردند و نقاب از چهره مسعود رجوی برداشتند و هویت و ذات اصلی او را بر جهانیان آشکار ساختند و علاوه بر ایجاد امکان ذهنی برای فرار تعدادی از اعضا، مانع از جذب فریبکارانه جوانان بیشتری شدند. همگان دریافتند که مسعود رجوی با خانواده و عواطف خانوادگی دشمنی و عناد دارد و از دیدار اعضایش با خانواده هایشان به شدت به وحشت می افتد و همین امر کافی بود تا متوجه شوند که او رهبر یک فرقه مخرب کنترل ذهن است که پیروانش از کمترین آزادی برخوردار نیستند.
یکی از جداشدگان سالهای قبل برایمان تعریف میکرد که یک زمان مسئول وی در اشرف به سراغ او آمد و توضیح داد که وزارت اطلاعات ایران هزینه سفر و اقامت خانواده اش را تقبل کرده و آنها را به زور برای دیدار با وی به مقابل اشرف آورده است. او میگفت که پس از شنیدن این موضوع در کمال سادگی از مسئول خود پرسید که آیا حالا میتواند با آنها دیداری کوتاه داشته باشد که مسئول مربوطه برآشفت و موضوع مرزبندی با رژیم را پیش کشید و با تندی و پرخاش جواب منفی داد. دوستمان میگوید که از آن زمان به فکر فرو رفت که چگونه است که وزارت اطلاعات که قرار است به گفته رجوی منتهای شر باشد تمامی هزینه های سفر و اقامت خانواده اش را تقبل کرده تا صرفا دیداری با او داشته باشند ولی سازمان مجاهدین خلق که قرار است منتهای خیر باشد اجازه نمیدهد وی چند صد متر باقیمانده را طی کرده و آنها را ملاقات نماید. همین امر موجب ایجاد شک و تردید در وی گردیده و فرارش از حصارهای ذهنی و سپس عینی اشرف را ممکن ساخت.
زمانی که در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، شاه قیام مردم ایران را سرکوب نمود هرگز تصور نمیکرد که همین مردم با دست خالی ۱۵ سال بعد تومار سلطنتش را در هم پیچیده و وارث قدرت و حکومتش گردند. زمانی که خانواده ها در مقابل دروازه اشرف تحصن خود را شروع کردند و خانم ثریا عبداللهی خطاب به مسعود رجوی فریاد کشید که یا اجازه میدهد پسرش را ملاقات کند یا دروازه اشرف را گل خواهد گرفت، رجوی در واکنش اعلام نمود که این تحصن حداکثر ۲۰ روز بیشتر دوام نخواهد آورد، و البته هرگز تصور نمی نمود که حفاظت نیروهای آمریکائی، خارج شدن از لیست های تروریستی، حمایت جنگ طلبان غربی، دلارهای سعودی و صهیونیستی، خوش خدمتی های هسته ای، پایکوبی برای تحریم های ضد انسانی علیه ملت ایران و … مانع از سقوط دژ مستحکمش در ۲۰ متر زیر زمین در برابر قدرت دعای مادران نشود.
ما بارها به رجوی هشدار داده بودیم که نیروی مهر خانواده ها را جدی بگیرد. البته رهبران خودکامه و خودشیفته فرقه ای کلا فاقد بصیرت بوده و همانقدر که در تاکتیک نابغه اند در استراتژی کودن می باشند وگرنه رجوی از اساس همکاری با صدام حسین علیه ملت ایران را برای رسیدن به قدرت انتخاب نمیکرد و قدری فراتر از نوک بینی خود را هم میتوانست ببیند. ستمگران و مستبدان به قول قرآن درست از همان جائی ضربه میخورند که هرگز تصورش را نمی کنند. خانواده ها که به غیر از بلندگو وسیله دیگری برای ارتباط با عزیزان خود نداشتند با حضورشان در مقابل اشرف نشان دادند که رجوی کیست و چه میکند. آنان پیام خود را علیرغم تمامی محدودیت ها و پارازیت های صوتی به داخل اشرف و همینطور به جهانیان رساندند.
حضور خانواده ها در اطراف اشرف و به جریان تبدیل شدن فرارها از این پادگان، سازمان را چنان تحت فشار قرار داد تا بالاخره به منتقل شدن به لیبرتی تن دهد. اطلاع داریم که یکی از شروط سازمان مجاهدین خلق برای جابجائی از پادگان اشرف به اردوگاه لیبرتی این بود که به خانواده ها اجازه داده نشود به نزدیکی آنجا بروند. ملل متحد و دولت عراق برای نشان دادن حسن نیت، این شرط را پذیرفته و همچنان تاکنون به آن پایبند بوده اند و خانواده های مستقر در بغداد اجازه نزدیک شدن به این اردوگاه را ندارند. این امر به خوبی نشان میدهد که تا چه حد فرقه ها از جمله فرقه رجوی در برابر عواطف و احساسات خانوادگی آسیب پذیر و ضعیف هستند. یک نماینده صلیب سرخ میگفت که برایش جای تعجب دارد که مسئولین سازمان مجاهدین خلق حتی از نامه های خانواده ها هم هراس دارند و حاضر نیستند قبول کنند که این نامه ها به دست اعضایشان برسد.
طی این مدت رجوی تلاش کرد تا پیروان خود را به ضدیت با خانواده هایشان تحریک کند. او گفت که عواطف و احساسات خانوادگی یک خصلت ارتجاعی باقیمانده از رسوبات بورژوائی است و خانواده را لانه فساد خواند. او تأکید کرد که خانواده ها دشمن اصلی اعضای فرقه اش می باشند و آنها را مزدور و خائن نامید. او اعضای سازمان را مجبور کرد تا به سمت خانواده ها سنگ و آهن پرتاب کنند و سر و دست آنان را بشکنند و با شعار “ننگ ما – فامیل الدنگ ما” آنان را برانند و در سیمای فرقه آنان را والدین سابق خطاب کرده و مورد انواع تهمت ها و اهانت ها قرار دهند. رجوی امید داشت بلکه خانواده ها خسته شده و بیابان های اطراف اشرف را ترک کنند. ولی او هرگز حساب مقاومت و پایداری خانواده های رنج کشیده و نیروی فوق العاده قوی محبت خانوادگی را نکرده بود و البته او هرگز چنین چیزی را درک نکرده و نخواهد کرد چون همه چیز را بر اساس تعادل قوا و سود و زیان مقطعی ارزیابی میکند.
اخیرا مسعود و مریم رجوی جداشدگان و خانواده ها را مورد انواع تهدیدها قرار داده و آنان را مسبب وضعیت بوجود آمده فعلی برای سازمان مجاهدین خلق دانسته اند. آنان حق دارند چرا که جداشدگان و خانواده ها نقش بسزائی در افشای ماهیت مسعود رجوی و عملکرد فرقه اش داشته اند. رجوی البته هنوز هم نمیفهمد که چرا هیچ یک از ترفندهایش نتوانست مانع از فروپاشی ظرف ایدئولوژی و استراتژی فرقه اش بشود.
در ماه های اخیر برخی خبرنگاران و جداشدگان و خانواده ها این امکان را بدست آوردند تا از پادگان اشرف خالی از سکنه دیدن کنند. چیزی که بیش از همه جلب توجه میکند نوشته بزرگی است که وعده سرنگونی در سال ۱۳۹۲ را میدهد که بدون استثناء هرکس آنرا میخواند به سرگونی پادگان اشرف به عنوان مقر اصلی فرقه رجوی در این سال اشاره میکند، و البته کمتر کسی تردید دارد که خانواده ها نقش اصلی را در این میان ایفا نمودند.