سایت نیم نگاه: در باره تهدید عناصر مجاهدین بعد از جدایی تان از تشکیلات در دهه هفتاد شمسی اگر ناگفته هایی وجود دارد و مسائلی که فکر می کنید باید بازگو کنید، بفرمائید؟
خانم زهرا معینی: زمانیکه من ازسازمان جدا شدم تمام مشاهدات خودم را در مورد وضعیت اسفبار حاکم بر تشکیلات رجوی و اعمال غیرقانونی و غیرانسانی که انجام می دادند را به پلیس آلمان گفتم چون درعذاب وجدانی قرارگرفته بودم که تمام وجود مرا میسوزاند. این گفته های من به جایی کشید که دولت آلمان دریک عملیات هماهنگ شده به تمامی دفاتر و پایگاهای سازمان نیز حمله برد و خوشبختانه آنها توانستند صحت و درستی آنچه را که من گفته بودم و دیگردوستان گفته بودند را دریابند.
آری….
دولت آلمان علاوه بر پولهای کلان و پاسپورتهایی با اسامی مختلف و اسناد و مدارک خلاف متوجه بچه هایی شد که به اجبار برای سازمان کارسیاه میکردند وهزاران موارد دیگر را برای مسعود رجوی درآلمان ودیگر کشورهای اروپایی انجام می دادند یعنی ناچار بودند انجام بدهند تا جایی که مسعود (رجوی) درنشستی درسال ۷۴ با اعضای شورای رهبری و دیگر سران بالای سازمان که معروف به نشستهای درونی میباشد، داشت رو به کبری طهماسبی و مهوش سپهری که ازمسولین تشکیلات درآلمان بودند، کرد و گفت: ” چرا شما گذاشتید این دختر پاپتی و دهاتی جون سالم به درببرد… چرا گذاشتید آلمان که بهترین امکان مالی ما بوده است از دست برود.”
مسعود در حالی که بشدت خشمیگن بود به مهوش سپهری می گوید چرا از شر او درآلمان خلاص نشدید البته رجوی با فریادهای خاص خودش این حرفها را زد او که واقعا به تعبیر خانم بتول سلطانی، دیو صفت و دزد ناموس است.
مسعود رجوی درهمان نشست حکم تیر مرا صادر میکند و خطاب به دیگر مسئولین میگوید: هرجا که مرا دیدند، می توانند مرا بکشند!!
باید این را نیز اضافه کنم بعد ازافشاگریهای من، سازمان درآلمان کسب وکارش تخته شده بود و بزرگترین ضربه را خورد این مسئله باعث شد که من تحت حفاظت پلیس امینت دولت آلمان قراربگیرم و مدتها درحفاظت آنها باشم.
فریده تهرانی ازمسولین بالای سازمان دربرلین، درتماس تلفنی که با من داشت لازم به ذکراست من درجریان این نبودم مسئولین سازمان شماره تلفن مرا چطوری به دست آوردند ولی در تماس تلفنی به من گفت: “فکرکردی که خیلی بزرگ شدی، مثل کرم زیرپایمان له ت میکنیم” من درجوابش گفتم: این حرف شما را با پلیس آلمان درمیان خواهم گذاشت و مسئولین سازمان را به دادگاه میکشانم. فردای آن روز شخصی به نام “محسن” از فرانسه با من تماس گرفت و گفت: یک سوتفاهمی بین شما و فریده تهرانی شده است خواهش داریم تشریف بیاورید فرانسه از دل شما در بیاوریم!! در جواب او گفتم: من با شما و سازمان شما کاری ندارم.
این مسئله باعث شد که من حرفهای ناگفته ام را به زبان بیاورم چون احساس دین میکردم نسبت به دیگر جوانهایی که چه در ایران و چه در خارج از ایران هستند تا این فرقه یا سازمان را خوب بشناسند و احیانا فریب شعارهای پوچ و تبلیغات شان را نخورند.
ادامه دارد …