میخواهم در رابطه با سوء استفاده رجوى از صداقت و احساسات پاک و بى آلایش افراد در دستگاه بى عدالتى و شکنجه جسمى و روحى تشکیلاتش، نمونه اى را یادآور و مثال بزنم که خود شاهد اعمال و رفتار سازمان با او بوده ام و شاخص بارزى از عملکرد رجوى که نشان دهنده نهایت شقاوت و پستى و دنائتش براى “همه چیز در خدمت و براى من و بدون من هیچ چیز” را به اثبات می رساند و پلشتى رجوى را در فریب افراد و به خدمت گرفتن روح و جسم آنها، نشان میدهد.
سال ۶٨ که به سازمان پیوستم، بعد از یکماه دوره پذیرش رسماً وارد به اصطلاح ارتش آزادیبخش و در یکان توپخانه، سازماندهى شدم. آن دوران، مصادف بود با آموزشهاى کمیته اى که تمام رسته هاى نظامى به صورت گسترده وارد آن شدند و توسط مربیان عارفى(عراقى) یا مربیانى از خود سازمان که قبل تر از آن توسط افسران عراقى آموزش دیده بودند، آموزش داده میشد. من هم در رسته توپخانه وارد آموزش شدم.
در جمعى که با هم آموزش میدیدیم، یکى از آنها خیلى نظرم را به خود جلب کرده بود. آدمى بود که سواد نداشت، ولى با صداقتى ستودنى و سادگى، بى آلایش و با لهجه اى شیرین و غلیظ ترکى که فارسى را به درستى تلفظ نمیکرد، اندامى لاغر ولى قوى و چهره اى سوخته و روستایى داشت و معلوم بود فشار زندگى و فقر، او را در رابطه با کار و مسئولیت آبدیده کرده و پر تلاش و پر انرژى نموده بود و احترام هر آدم را به خود وا میداشت.
او آنگونه که براى من تعریف کرد، سرباز بوده و خدمت سربازى را میگذرانده که سال ۶۶ در عملیات سازمان اسیر شده بود.
به علت سادگى و بى آلایشى که داشت، تمام عیار در دام فریب و حقه هاى سازمان و تشکیلات رجوى قرار گرفته و بى کله و بدون چون و چرا، مطیع و فرمانبردار در تشکیلات شده بود و مسئولین سازمان هم در مسیر شوم خودشان از او سوء استفاده میکردند، از انجام کارهاى سنگین و طاقت فرساى یدى گرفته تا استفاده از سادگى او در نشست ها و موضع گیریش بر علیه نفراتى که سوژه بودند و با سازمان و مناسبات، زاویه داشتند.
به او در تشکیلات نسبت به دیگران دست بازترى داده میشد و در بیشتر امور او را بکار میگرفتند. بعد از به اصطلاح انقلاب درونى، او را ارشد تر از مسئولین قبلش جا انداخته بودند، چون گفته میشد با سازمان و انقلاب زاویه دارند.
تا اینکه در قرارگاه تاکتیکى حبیب در بصره، در یک اکیپ گشت خودرو که به اسم حفاظت از قرارگاه به خورد نفرات میدادند اما واقعیت چیز دیگرى بود، زیرا در جنوب عراق معارضین صدام فعالیت داشتند و بیشتر شبها به پایگاههاى عراقیها شبیهخون میزدند و رجوى هم براى چاپلوسى و پابوسى اربابش صدام، به اسم حفاظت از قرارگاه حبیب، شبها چندین اکیپ گشت خودرو به این امر اختصاص میداد و در یکى از این مأموریتها، خودرویى که خدام گل محمدى در آن بود، در کمین مى افتد و یک نفر کشته و خدام و نفر دیگر، مجروح میشوند. خدام از ناحیه ران مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و استخوان ران او میشکند.
بعد از مدتى، خدام را دیدم که میلنگید و پکر و ناراحت بود از او موضوع را پرسیدم، نسبت به بى توجهى سازمان در رابطه با پایش ناراحت بود و میگفت، مرا پیش جراح خوب نبردند و با یک شکستگى ساده استخوان، این شکلى لنگ میزنم. اگر توى روستاى خودمون بودم، استخوان بندهاى سنتى و محلى هم میتونستند بهتر روى پایم کار کنند، ولى سازمان از من دریغ میکند و عمل درستى روى پایم انجام نمیدهد. سر همین کار سازمان دیگر آن شور و حال قبل را نداشت و به قول تشکیلات، عنصرى طلبکار شده بود و بى میلى و بى رغبتى در کار و مسئولیت و در نشستها، هویدا بود و دیگر در نشست ها موضع نمى گرفت و دیگر براى تشکیلات فرد قبلى نبود و همیشه در نشستها زیر تیغ مسئول نشست، قرار داشت.
یک روز نشست با فائزه محبت کار که فرمانده قرارگاهمان بود، داشتیم. موضوع آن نشست، خدام بود که سوژه اش کرد نسبت به پاسیو بودنش به او بد و بیراه میگفت. ولى خدام تن به خواسته او نمیداد.
یک روز صبح، دوستی پیشم آمد و با ناراحتى گفت، خدام دیروز عصر خودسوزى کرد و خودش را در سنگر کنار آسایشگاه آتش زده، شب مسئولین دزدکى جسدش را با خودرو بردند، دلیل را پرسیدم گفت، دیروز از طرف ستاد او را خواسته بودند و به علت اینکه در نشست جواب داده مارک جنسى به او چسبانده اند و او هم به همین علت، خودش را آتش زده است.
خیلى سر این موضوع متأثر شدم. چند روز بعد رفتم مزار مروارید که بروم سر مزارش، اما جسدش را آنجا دفن نکرده بودند که کسى متوجه خودکشى او نشود و این چنین، رجوى با هر نوع نقد و انتقادى که به دستگاهش وارد میشد، هر کس که میخواست باشد، از پیش پایش برمیداشت و چه کسانى به همین دلیل، قربانى دستگاه رجوى نشدند و رجوى آنها را سربه نیست نکرد.
باشد که روزى رجوى خائن در محکمه اى عادلانه، جواب این همه جنایت هایش را بدهد. آنروز دور نیست و خون بناحق ریخته و جان دوستانى که در دستگاه او به ناحق ریخته و یا سربه نیست شدند، را خواهد گرفت و به شدید ترین وجه مجازات خود را خواهد چشید.
عبدالکریم ابراهیمی