لفته جان برادر خوبم سلام باورکن به اندازه 35 سالی که از ما دور بودی حرف و درد دل دارم که با تو درمیان بگذارم. برادرم از اوایل سال 59 که تو برای تحصیل به کشور هندوستان رفتی بجز اینکه تا سال 63 چند بار با ما تماس گرفتی الان حدودا 35 سال می گذرد که ما تو را ندیدیم و بیش از 32 است که حتی صدایت را هم نشنیدیم.راستش هنوز درتعجبم چون اصلا تو که اهل گروهی نبودی چگونه سر ازعراق و گروه منفور وخائنی مثل سازمان مجاهدین که با دشمن مردم وکشورمان یعنی صدام هم قسم شد سر درآوردی!!.
بعد ازاینکه دیگر خبری ازتو نشد پدرمان تا وقتی که درقید حیات بود هربار می گفت ای کاش لفته را برای تحصیل به کشور غریب نمی فرستادم. البته گناهی نداشت نمی دانست که حقه بازان ودزدانی مثل عوامل سازمان مجاهدین ثمره یک عمرزندگی اش را می دزدند وحسرت دیدارش را تا ابد به دلش می گذارند.لفته جان بعد ازپدرحالا مادرمان وما چشم انتظاردیدن دوباره توهستیم،مادرالان پیروخسته شده وهرروزصبح جلوی درب حیاط می نشیند به امید اینکه برگشتن تورا ببیند، نگذار حسرتی که بردل پدرمان ماند بردل او هم بماند.
برادرجان ازسال 89 تا سال 91 من ومادر چندبار به همراه دیگر مادروپدران چشم انتظاربه امید دیدن دوباره شما به کنار کمپ اشرف درعراق آمدیم اما مسئولان همان سازمانی که تو عمروزندگی ات را برای آنها تلف کردی با پستی و رذالت تمام ما را به بارانی از سنگ،فحش وناسزا بستند وباید بدانی که دریک صحنه وقتی من و مادر و بقیه در ضلع شرقی کمپ اشرف کنار کانکس ایستاده بودیم نفرات نگهبان کمپ و یا همان برادران به اصطلاح مجاهد خلق!! یک تیر آهنی که نمی دانم با چه وسیله ای با شدت زیاد به سمت ما پرتاب کردند که ازکنار مادر گذشت و دیوارکانکس را سوراخ کرد. واقعا این بود جواب یک مادرازطرف مدعیان کذایی آزادی خلق ؟!!همان موقع به خودم گفتم اگر لفته ازاین موضوع با خبر شود آیا بازهم حاضر است یک دقیقه درآن کمپ نفرت انگیز و سازمانی که بویی از انسانیت نبرده است بماند؟
برادرجان باور کن دراین سالیان هروقت اتفاقی درکشور بحران زده ی عراق افتاده ما با دلشوره شب را به صبح رساندیم بخصوص این روزها که اوضاع عراق با حملات گروه کثیف داعش بحرانی ترشده، نگرانی ما هم ازبابت سرنوشت وسلامتی تو بیشتر شده. که نمی دانم چگونه مسئولین سازمان وشخص رجوی می خواهد جواب این همه نگرانی های مارا بدهند!!.لفته جان هنوز نگذاشتیم مادرمتوجه اوضاع بد عراق شود وگرنه نمی توانستیم یک لحظه هم اورا آرام کنیم.
برادرم باورکن وقت آن شده که ازخواب خرگوشی بیدارشوید تا ببینید که جزتباه شدن زندگی تان دراین سالیان چیز دیگری عایدتان نشده!! خدا لعنت کند رجوی علیرغم اینکه می بیند ازبابت اوضاع داخلی عراق به هم ریخته شده وجان وسلامتی شما درخطرهمچنان توجهی به این موضوع ندارد وعجیب ودردناکتراینکه دراین وانفسا بساط جشن را برای خودشان درفرانسه پهن کردند!! آیا این رفتار رجوی برای شما سئوال ایجاد نکرده که از سران سازمان بپرسید وقتی ما درشرایط کنونی درخطرهستیم چنین مراسمی درپاریس چه معنی دارد؟!!
بنابراین برادرخوبم آنچه معلوم است رجوی وعواملش ذره ای برای زندگی وجان شما ارزش قائل نبوده ونیستند وگرنه می بایست بجای خرج کردن برای جشن های بی محتوای خود و پرکردن جیب یکسری از مفت خورهای خارجه نشین که درد شما و ما را نمی دانند به فکر بیرون بردن شما ازعراق بحران زده می بود.
برادر خوبم تا دیر نشده تصمیم بگیر وخودت را ازاسیر کشان رجوی نجات بده بدان که ما دوست داریم واین خانواده ات هستند که شب وروزدر اضطراب بسرمی برند نه آنهایی که جان خود را در برده و درکشورامن مشغول خوش گذرانی هستند.
به امید آزادی و بازگشت دوباره ات به آغوش خانواده
برادرت کاظم شهیدی