مقالاتی به قلم جداشدگان فرقه رجوی در آلبانی به دستمان رسیده است که از این پس آنها را، البته با قدری تلخیص و ویراستاری، در سایت سحر به اطلاع عموم می رسانیم. در زیر مجموعه ای از نوشته های احمد را مشاهده می نمائید:
نویسنده مقاله: احمد (نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی)
رجوی بعد از سرنگونی صدام حسین از همه بهتر می دانست که عراق جای ماندن برای او و نیروهایش نیست و باید قید عراق را بزند؛ ولی چون او فردی بی جربزه و ترسوست، که جرأت اعتراف به اشتباه را ندارد، سیاست جدیدی در پیش گرفت و در پیامی که به نیروهای خود فرستاد اعلام کرد که صاحبخانه عوض شده و الان در عراق صاحبخانه جدیدی به اسم آمریکا آمده و باید با او کنار آمد، که در عالم سیاست معنایش این است که باید از این لحظه مزدوری آمریکا را نمود. از آن لحظه خوش خدمتی به افسران آمریکایی شروع شد، همان آمریکایی که روزی برایش سرودی ساخته بودند و می گفتند:
سرکوچه کمینه، مجاهد پر کینه آمریکایی بیرون شو، خونت روی زمینه
ولی دیگر حتی پخش آن سرود و سرودهای مشابه در مقرات این فرقه ممنوع شد و مبارزه ضد امپریالیستی و شعار مرگ بر آمریکا از حافظه سازمان هم پاک گردید.
زنانی که رجوی در راس قدرت قرار داده بود به فرمان او با حرکات و رفتارهای جلف و زننده در برابر سربازان و فرماندهان آمریکایی تلاش میکردند تا دل آنها را بدست بیاورند. زنانی که در برخورد با نیروهای زیردست خودشان همچون سگ وحشی و هار بودند و از توهین و افترا به آنها از زن و مرد کوتاهی نمی کردند تا به اصطلاح رجوی که حرفهای مزخرف زیاد میزد نرینه وحشی مردان و ماد زنان را کنترل کنند در برابر آمریکایی ها چه خوش رقصی ها که نمی کردند، مصداق این را از خود مریم رجوی می توان مشاهده کرد. دقت کنید به پوشش این زن در کنفرانسها و میتینگهایی که با شخصیتهای سیاسی و نظامی آمریکایی و اروپایی می گذارد، جوراب استریت نازک با دامنی نسبتا کوتاه و خنده ها و حرکات زننده او در در طول گردهمایی ها.
در عین حال رجوی که دیگر می دید شرایط تغییر کرده و الان صدامی وجود ندارد که بتواند زیر سایه حمایتهای بی دریغ او با خیال آسوده به سرکوب فیزیکی و روانی نیروهای خود بپردازد مجبور شد تا تاکتیک عوض کند و کمی رفتار نرم از خود نشان دهد. در اوایل اشغال عراق توسط نیروهای آمریکایی یک فضای نسبتا باز توسط رجوی در مناسبات ایجاد شد و همین اشتباه او را به ورطه فروپاشی کامل تشکیلاتی کشاند و بعد از آن هر قدر خواست به دوران قبل برگردد و سرکوب استالینی خود را از نو شروع کند دیگر آنطور که باید و شاید در این سرکوب موفق نبود.
در عین حال دروغ پشت دروغ گفته میشد. در بحث ها و خطوط سیاسی به نیروهای خودی القا می گردید. دروغ هایی که باعث کشته شدن یا فوت بیش از صد نفر از زمان روی کار آمدن حاکمیت جدید در عراق شد.
رجوی که خود جرأت ماندن در صحنه را نداشت، چون هرگز اهل فداکاری و از خودگذشتگی نبوده و نیست و این را در سرفصل های مختلف به اثبات رسانده است، این بار هم به سوراخ موشی خزید و از آنجا فرامین و دستورات خود را به اجرا گذاشت.
یکی از دروغ های رجوی به نیروهای خودی که در هر نشستی به آنها میگفت این بود که نیروهای آمریکایی هرگز عراق را ترک نخواهند کرد چون این کار به معنای تقدیم دودستی عراق به دست ایران می باشد، او میگفت آمریکا نیامده که کشته بدهد میلیاردها دلار صرف مصارف جنگی بکند میلیاردها دلار صرف بازسازی عراق بکند، میلیاردها دلار صرف استقرار نیروهای خود در عراق بکند بعد بیاید به نیروهای نظامی خود بگوید از عراق بیرون بروید. او با همین استدلال قبل از آغاز تهاجم میگفت که آمریکا هرگز به عراق حمله نخواهد کرد.
اما در عمل چه شد؟ دیدیم که آمریکا به عراق حمله کرد و این کشور را اشغال نمود و از عراق خارج شد و حتی یک سرباز خود را هم در عراق باقی نگذاشت. ولی رجوی آنقدر پررو و وقیح است که هربار که میدید آمریکا به لحظه خروج نزدیک تر میشود توجیه جدیدی برای نیروهای خود می تراشید. وقتی دولت جرج دبلیو بوش با دولت مالکی قرارداد معروف به قرارداد سوفا را امضا کرد که بر طبق آن قرار شد نیروهای آمریکایی تا ۲۰۱۱ از عراق بیرون بروند بازهم او پایش را در یک کفش کرده بود که هرگز به ذهن خود خطور ندهید که آمریکا از عراق بیرون برود. دولت بوش رفت و اوباما آمد، او با جدیت تمام سیاست خروج نیروها از عراق را پیش برد ولی رجوی همچنان به نیروهای خود میگفت که آمریکا همه نیروهای خود را بیرون نمیکشد و قرار است حدود بیست هزار نیرو بماند. بعد دید خیر هیچ کسی نمیماند گفت قرار است نیروهای نظامی خصوصی که مشهور به بلک واتر هستند به عراق بیایند که آنها هم وقتی آمدند در تعداد محدود بودند که فقط برای حفاظت از سفیر وکارکنان سیاسی آمریکایی در عراق بود.
اینها را میگفت چون میدید نیروهایش نگران هستند که بعد از رفتن آمریکایی ها چه کسی حفاظت را به دست خواهد گرفت. آمریکا هم رفت و حفاظت دست نیروهای عراقی افتاد که جریانات بعد از آنرا شاهد بودیم.
نگاهی به سطح زندگی افراد در مناسبات فرقه رجوی در اشرف و لیبرتی
خیلی ها که از بیرون به مناسبات سازمان مجاهدین خلق نگاه می نمایند فکر می کنند آنها دارای دنیایی پر از صفا و صمیمیت هستند و هیچ فرقی بین سر و بدنه وجود ندارد و به قول خودشان در دنیایی عاری از طبقات و در جامعه بی طبقه توحیدی که رجوی هربار دم از آن میزند زندگی می کنند. ولی آیا در واقعیت هم همینطور است؟
من خودم سالهای زیادی در کنار این افراد زندگی کردم و لحظه به لحظه وقایعی که در آنجا میگذرد را دیده و لمس نمودم. یکی از موارد رابطه ای است که بین رجوی و نیروهایش وجود دارد. ظاهر امر را که نگاه میکنی هیچ فرقی بین افراد وجود ندارد و همه یکسان می باشند، همه در یک سالن غذاخوری و سر یک میز غذاخوری غذا میخورند، فرمانده با نفر پایین دست در یک آسایشگاه استراحت می کند، نوع غذای همه یکسان است، همه یک دست لباس می پوشند و در کل همه چیز برای همه یکی و برابر می باشد (البته این ظاهر قضیه می باشد) حال بیاییم کمی این جسم را کالبد شکافی کنیم تا ببینم چه چیزی در درون آن وجود دارد.
قبل از هرچیزی خط قرمزی است که بین نیروها و رهبران بالای سازمان همچون مژگان پارسایی، صدیقه حسینی، زهره اخیانی و مسئولین بالای نهادها و شاخه های سازمانی که همه در دستان زنان است وجود دارد. البته بودن در میان آنها و دیدن شرایط زندگی آنها امری است که هرکس نمیتواند آنرا ببیند ولی نمونه هایی وجود دارد که هم خود دیده ام و هم از افرادی که اقوام نزدیک آنها در راس فرماندهی بودند و با آنها دیدار داشتند به من گفته اند.
بعنوان مثال من خود دوبار نزد فهمیه اروانی رفته ام. او دوبار مرا به شام دعوت کرد امری که برای برخی افراد انجام می دهند تا دل آنها را بدست بیاورند و با این ترفند آنها را در مناسبات خود نگه دارند. امکانات رفاهی که دست او می باشد به راحتی میتوان گفت در دستان حداقل یک نماینده پارلمان کشور اروپایی وجود دارد. بهترین سیستمهای گرمایشی و سرمایشی، اینترنت، سه دستگاه لپ تاپ و کامپیوتر، تلویزیون و ماهواره، یخچال اختصاصی برای اتاق که در آن انواع خوردنی ها وجود دارد و سایر امکانات.
همچنین یکی از دوستان من خواهرش در یکی از ستادها می باشد و او را چند بار در ماه نزد خود صدا میکرد. وقتی به مقر برمیگشت وسایلی با خود به همراه می آورد که قابل باور نبود. بهترین لباسها و ادکلنها و رادیو که داشتن و گوش کردن به آن ممنوع بود ولی برای او داده شده بود همچنین لپ تاپ و دوربین عکاسی و دهها چیز دیگر.
چیزهایی که برای دیگران فکر کردن به آن هم ممنوع بود و داشتن آن قدغن همچون رادیو و دوربین عکاسی. حتی ادکلن هم محدود بود و فقط ادکلنهایی قابل استفاده بود که کیفیت بسیار پایینی داشتند چرا که ادکلن نماد بورژوازی و سرمایه داری است و ضد انقلاب مریم رجوی می باشد ولی خود زنان از بهترین آنها استفاده می کردند.
البته زنان که میگویم منظورم آن زنان و دختران بدبختی که گول رجوی و فرقه او را خورده و در مناسبات هستند و هیچ مقامی ندارند نیست بلکه زنان وحشی و دریده ای که به جان نیروهای زیردست خود افتاده بودند و از هیچ اقدامی جهت تحقیر و توهین به آنها کوتاهی نمیکردند تا در نگاه مسعود و مریم عزیزتر بشوند که این خود بحث و مقاله جداگانه ای نیاز دارد که به آن بعدا می پردازیم.
در اشرف که بودیم همه زنان یک ماشین مدل بالای هوندا در اختیار داشتند و برای رفتن از یک مقر به مقر دیگر که فاصله آن چندان هم زیاد نبود و گاهی اوقات حتی فاصله آن سیصد متر هم نبود از آن ماشین استفاده می کردند ولی به افراد پایین دست میگفتند برای رفتن به جایی مثلا به قرار پزشکی باید پای پیاده بروی چون دولت مالکی سوخت را تحریم کرده و کمبود سوخت داریم و وسیله نقلیه ای برای جابجایی وجود ندارد. نفراتی در آنجا وجود داشتند که در عملیات نظامی معلول شده بودند و تردد برایشان سخت و بعضا امکان ناپذیر بود ولی باید پای پیاده از این مقر به آن مقر می رفتند.
بعد از تحویل حفاظت اشرف به نیروهای عراقی سران فرقه اعلام کردند که دولت عراق محدودیت برق برای ما گذاشته و از طرفی هم سوخت و پول نداریم که ژنراتورها را روشن کنیم بنابراین در تابستان نمیتوانیم کولرهای گازی و آبی را روشن کنیم مگر فقط برای دو سه ساعت در طی روز اما در همین محدودیت برق و سوخت زنان رجوی در اتاقهای فرماندهی خود تمام روز کولرهایشان روشن و فعال بود و معلوم نبود آیا مالکی سوخت را فقط برای نیروهای پایین دست محدود و ممنوع کرده یا اینکه موضوع چیز دیگری است؟ آخر خدا رو شکر زنان فرمانده واتاقهای آنها هم که یکی دو تا یا ده تا و بیست تا نبود که بگوییم باشد محدود است ماشاالله بالای دویست اتاق در سطح اشرف خاص زنان فرمانده بود که مستمر کولرهایشان روشن بود تا مبادا خانم های ناموس ایدئولوژیک رهبری (اصطلاحی که رجوی برای زنان شورای رهبری گذاشته بود و آنها را ناموس ایدئولوژیک خود میدانست) گرمازده نشوند. اما مردان بدبخت از ساعت شش و نیم صبح تا ساعت دوازده و نیم باید در گرمای بالای پنجاه درجه سانیتگراد اشرف به کارهای سختی همچون بنایی، ساخت کانکس، کلنگ زدن و درست کردن باغچه و کارهایی از این قبیل مشغول میشدند، البته یک تعداد بسیار محدودی به کار با افراد عراقی مشغول بودند که تعداد آنها هم اندک بود ولی همانها هم باید در اتاقهایی با افراد عراقی به کار چت یا نامه نگاری مشغول میشدند که هیچ وسیله سرمایشی در آن وجود نداشت.
در لیبرتی هم وضعیت همینطور بود و فرقی نداشت و زنان شورای رهبری رجوی هنوز امکانات بالا را داشتند ولی دیگر زنان بدبخت و همچنین مردان از کمترین امکانات بی بهره بودند.
جالب اینجاست که در لیبرتی که دیگر دولت عراق اجازه نداده بود زنان ماشین های لوکس خود را بیاورند و آنها مجبور بودند روی سنگلاخهای لیبرتی که راه رفتن روی آنها واقعا سخت بود تردد کنند شکوه وشکایت داشتند و می گفتند می بینید دولت عراق چه جنایتهایی علیه ما مجاهدین خلق می کند؟ ولی ما خوشحال بودیم چون برای ما که فرقی نداشت در اشرف هم همین بدبختی را داشتیم ولی در جمع خودمان که صحبت می کردیم می گفتیم مالکی دستت درد نکند کاری کردی که حداقل این زنان تنبل و مفت خور مجبور باشند کمی راه بروند و بفهمند ما چه می کشیدیم.
بخواهم بنویسم صفحه ها میتوانم بنویسم ولی خواستم فقط گوشه ای از واقعیتهای مناسبات به اصطلاح بی طبقه توحیدی رجوی را به شما نشان داده باشم.