فیلم و مستند کنونی بنام خانواده سمیه محمدی که در تمامی محافل دست به دست می شود و بر ذهن و ضمیر تمامی خانواده های اسیران در چنگال رجوی سنگینی می کند یکی از هزاران مستند کاملا واقعی است که رجوی ها کارگردان و تهیه کننده و طراح تراژدی آنند.
در حقیقت این مستند روشنگری آنچه هست که بر یک خانواده کاملا هوادار حرفه ای در فرقه رجوی گذشته. حقیقتی انکار ناپذیر که در آن به حقوق تمامی اعضای خانواده تجاوز شده و در آخر هم برای ادامه اسارت آنها به افراد تجاوزات جنسی شده تا مانع از خروج و افشاگری آنها علیه سازمان شوند.
این حقیقت تلخ و این سلاح سرکوب مجاهدین در حق تمامی اسیران چیزی تازه نبوده و نیست.
درگذشته مقاله و مطلبی را از سرنوشت یک خانواده چهار نفره در فرقه مجاهدین نوشته بودیم. برای تفهیم و یادآوری نگاه مختصری به آن می اندازیم. گفتیم در شرایطی رجوی برای از هم پاشیدن کانون خانواده ها به نفع خود پدر و مادر را از هم جدا کرد و یکی از آنها را گروگان و باعث اسارت جزء دوم خانواده شد و دختر و پسر و یا دو فرزند خانواده را به نقطه نامعلومی از این کره خاکی اعزام کرد. این خانواده بعد از سالها فراق و دوری در نهایت یا اغلب کشته و نابود می شدند و یا اگر اتفاقی زنده می ماندند تراژدی سرنوشت آنها به فرمولی به شرح زیر تبدیل می شد.
-زن در تشکیلات گرفتار قید و بندهای ساخته رهبری فرقه می شد چون از وی موجودی بای داده و سند گیری شده در مقابل هوس های شیطانی رجوی ساخته شده بود و برخلاف خواسته خودش به وادی نابودی جنسی و اخلاقی در خدمت رجوی کشانده شده است.
-پدر خانواده بریده و بعد از طی سالها اسارت در چنگ رجوی به ابوغریب صدام اعزام شده و بایستی در انتظار سرنوشتی نا معلوم باشد.
-فرزندان هم هرکدام در شهری دور از هم در خارج کشور در زیر زمین ها و پستوهای بدور از هرگونه فرهنگ آدمی نگهداری شده و وقتی در سالهای بعد آنها را به اجبار به تشکیلات می آورند. از آنها هر سئوالی که می کنید آنها فقط خاطراتشان حول پوست کندن پیاز و سیب زمینی و بادمجان و پاک کردن برنج و آماده سازی ها در آشپزخانه دور می زند و تلخ تر از همه همدیگر را نمی شناسند.
در حقیقت این تراژدی سرنوشت واقعی یک خانواده نوعی از هم پاشیده در فرقه پر افتخار رجوی هاست که اکنون یکی از صدها مورد آن بنام خانواده سمیه محمدی بیرون زده و فرموله و بیرونی شده است.
سرنوشت هر تشکل خانوادگی در فرقه در نهایت از این هم بدتر شده. یادم هست دوستی بود در فرقه به نام پرویز نوروزی اهل خوزستان. دختر او بنام مونا نوروزی توسط سارقان رجوی در کشور فنلاند فریب خورده و به بهانه مدت کوتاه صرفأ یک پروسه تفریحی به عراق و ارتش آزادیبخش می رود و زودی برمی گردد. اما این پروسه موقت طول می کشد و پرویز پدر مونا جهت روشن شدن قضیه عدم بازگشت دخترش به عراق و داخل فرقه می آید که خود او هم گرفتار می شود و دیگر راه بازگشتی ندارد. و اعتراض و تلاش او هم برای خروج بی فایده است.
دقت کنید دختر بلاجبار اسیر و سند گیری و فریب داده شده.پدر هم گرفتار و اسیر گروگان بودن دخترش می شود. از آن سو هم زن و بقیه اعضای خانواده در کشوری بیگانه بی سرپرست مانده و در نهایت رجوی ها مونا دختر پرویز را در یک تصادف ساختگی در ارتفاعات حمرین (مناطق شمال شرقی پادگان اشرف) بصورت کاملا مشکوک سر به نیست کردند. وبنا به اطلاعات یکی از کسانی که بعد ها از این تشکیلات گریخت یکی دو سال بعد از مرگ مشکوک دختر اما پرویز نیز بطور مشکوکی ناپدید شد وسرنوشتی نامعلوم پیدا کرد.
واقعا این فاکت شاید اگر دستی بود و می توانست آنرا حقیقت یابی کرد بسا تلخ تر از مستند کنونی سمیه می شد.
و یا دوست دیگری بنام اصغر ستار نژاد از زندانیان با سابقه در زمان ستم شاهی. او هم در فرقه مورد ظلم مضاعف قرار گرفت. طلاق اجباری- گروگان گرفتن همسرش و زندانی شدن خودش در فرقه و دزدیدن دو فرزندش در مناسبات و اعزام خود سرانه به نقطه ی در آلمان. و بارها اصغر به خاطر درخواست تماس تلفنی با جگر گوشه هایش توسط تشکیلات مورد برخورد شدید و حتی زندانی شدن قرار گرفت.
در نهایت بعد از 9 سال اسارت و از هم پاشیدگی کانون خانواده وقتی بچه های او به سن 16تا 17 سالگی می رسند سازمان از او می خواهد در تماس با فرزندانش آنها را به عراق بکشاند. البته آنها در دست سازمان اسیر بودند و خارج از محیط فرقه نبودند که اصغر بخواهد آنها را راضی کند که به عراق بیایند بلکه این به خاطر این بود که بعد ها فرقه دست بالا بگیرد که این خودت بودی که آنها را به عراق آوردی. خلاصه اصغر این کار را قبول نکرد که در سالهای آخر حضور من در زندان اشرف او هم بازداشت و در زندان بود.
حرف آخر: از تمام سرنوشت ها از آنکه خودش به فرقه پیوسته و خودش را صاحبخانه می داند تا آن اسیری که بلاجبار از اسارت صدام طی معامله سرقت شده و در تشکیلات رجوی اسیر در اسیر شده و تا بقیه همه و همه مستند و فیلم ناتمام هستند.
به امید روزی که این حقیقت ها به اثبات برسند.
عباس