رضا رجب زاده درجمع خانواده های چشم انتظارگیلک – قسمت اول

متعاقب رهایی آقای رضا رجب زاده عضوسابق اسیر درتشکیلات مافیایی رجوی و بازگشت به دنیای آزاد و خاک زیبای وطن وخصوصا کانون گرم و پرمهر خانواده واطلاع یافتن خانواده های مرتبط با انجمن نجات گیلان ازاین امر سیل تماسهای تلفنی وبعضا با حضور در دفترانجمن خواستار دیدار و ملاقات حضوری با این جدید ترین عضوجداشده ازفرقه رجوی شدند تا اینکه بدانند که درزندان لیبرتی روزگاربرعزیزان اسیرشان چگونه رقم میخورد وهمچنین ازآخرین وضعیت هرچند اسفبارآنان کسب خبر بکنند.
درپاسخ به درخواست این عزیزان جوابی جزقول مساعدت وبه وقوع پیوستن دیدارشان با آقا رضا را نداشتیم و انجام این امرمهم را وظیفه خود می دانستیم ولیکن اجازه خواستیم اندک فرصتی به عضورها شده ازچنگال رجوی داده شود تا بتواند پس ازربع قرن دوری ازخانه وخانواده خصوصا فرزندان خود یک شکم سیردید وبازدید وخوش وبش داشته باشند وپس ازآن چشم وبا کمال میل انجام وظیفه خواهد شد.
پس ازیکماه ازبازگشت آقا رضا به آغوش گرم خانواده روزدوشنبه مورخه 23/4/1393 توانستیم اولین جلسه ملاقات و دیدار حضوری شماری ازخانواده های شالیکار زحمتکش و دردمند ازظلم وجور رجوی ازجمله خانواده های اعضای گرفتاردرقلعه الموت , اسیران عظیم راد محمدعلی زاده , اسماعیل پورحسن , ولیرضا اکبری کهنه سری , یوسف مبرهن , محمود دهقان , فرهاد حسن پور و رضا حسن زاده به استعداد 15 نفر با آقا رضا را دردفترانجمن تشکیل داده وفرصتی فراهم کرده باشیم تا این جمع صمیمی خانواده بزرگ انجمن نجات بتوانند با هم دیدارو تبادل نظرداشته باشند.
جالب توجه اینکه مدعوین محترم نیم ساعت قبل ازشروع جلسه با اشتیاق تمام خود را به دفترانجمن رساندند و بسیار بی تابی می کردند که بتوانند هرچه زودترآقا رضا را ببینند وازعزیزانشان خبرگیری کنند. خانواده های دردمند هرکدام به فراخورحالشان احساس متفاوت ودرعین حال مشترکی داشتند. خواهرفرهاد حسن پورضمن تشکروقدردانی اززحمات اعضای انجمن نجات گیلان درراه اندازی چنین جلسه ای با بغض وچشمان اشکبارگفت " هم خیلی خوشحال هستم که یک نفرتوانسته به خانواده خود بپیوندد وطبعا آنان را غریو شادی وشادمانی بکند ومبارکشان باشد وهم اینکه نمیدانم چرا دچاراسترس هستم وقلبم به تندی میزند ودراین حال وهوا هستم که یعنی برادرم فرهاد نیزمیشود روزی به ایران بیاید ودراین دفترانجمن تحویل خانواده ام داده شود "
آقای مرتضی پورحسن ازاعضای فعال ومرتبط با انجمن رشته سخن را به دست گرفت وگفت " قطعا همه ازجمله خودم نیزبسیارشادمانم که عضوی توانسته ازشررجوی راحت بشود وبه وطن وزادگاه خود بازگردد وخانواده دل شکسته ودردمندی را ازچشم انتظاری درآورد. راستش من هم وقتی وارد دفترانجمن شدم نا خودآگاه حالتی به من دست داد که اسمش را استرس نمی گذارم ولیکن خوب هم نمی توانم تبیینش بکنم ولی می فهمم داشتم دنبال گم شده ام می گشتم "
 این مرد شریف ووارسته که ازخلقیاتش بخوبی آگاهم لبخند آرامش با اشک خونبارش درهم آمیخت وبا صدای خیلی نازکی که دل همه را به درد آورد افزود " برای رهایی برادرم خیلی تلاش کردم جمعا به اتفاق همسروخواهران وبرادرانم 7 باربا مشقات سفرخودم را به اسارتگاه اشرف رساندم.درگذرهفتگانه ازرنج وتالم بسیارتنها دراولین دیداربود که توانستیم درسال 1382 اسماعیل را آنهم در هاله ای ازکنترل جاسوسان رجوی بمدت 2 ساعت ملاقات بکنیم وبا هم باشیم. حاصل دیدار2 ساعته اینجانب وخانواده ام با اسماعیل این شد که برادرم متقاعد شد که با ما به ایران برگردد ولیکن مگرچنین اتفاق غیرممکنی با توجه به غلظت کنترل دستگاه امنیتی رجوی شدنی بود؟ لذا اسماعیل خود خلاقیت به خرج داد وبا خام کردن مسولین کنترلررجوی , هنگامه خروج ما ازاشرف به داخل اتوبوس ما آمد وخواست که ما را تا سیطره خروج اسارتگاه اشرف مشایعت کند. کارش گرفت وچادرهمسرم را به سرکرد تا با این محمل وعادی سازی بتواند سیطره را ازدید محافظین امریکایی وجماعت رجوی رد بکند ودیگرتمام. متاسفانه درنقطه خروج ازسیطره یک جاسوس رجوی که ازحضوراسماعیل دراتوبوس با خبربود وی را شناسایی کرد وبا کمک سربازان امریکایی وقت که درسیطره حضورداشتند توانستند با فشاروضرب وشتم اسماعیل را ازما بگیرند وبا خود به اسارتگاه اشرف بازگردانند ولی اسماعیل درآن وانفسا توانست یک پیراهن خود را به ما هدیه بدهد ومن آن پیراهن را که بوی اسماعیل میداد به مادرم رساندم ومادرپیروسالمندم یکسال تمام پیراهن اسماعیل را بو میکرد وآنگاه درحسرت دیدارفرزند وجگرگوشه اش به رحمت ایزدی پیوست ".
حاضرین درجلسه یکی پس ازدیگری رشته سخن را به دست میگرفتند وازاحساس خود درآن جمع صمیمی  مطلبی می گفتند تا اینکه آقای رضا رجب زاده اززادگاهش کوچصفهان خود را به رشت رساند وبه جمع خانواده های گیلک که جهت دیدارش بی تابی میکردند پیوست.
درابتدا آقا رضا با یکایک آنان بخوبی ارتباط برقرارکرد وآرزوکرد که فرزندان آنان نیزبتوانند روزی به آغوش شان برگردند وبدین صورت به چشم انتظاریشان مهرپایان زده شود. درمقابل خانواده ها نیزهریک بازگشت ایشان را به خاک وطن وآغوش خانواده تبریک وتهنیت گفتند وبرای این عزیزرسته ازچنگال رجوی آرزوی سلامت وموفقیت درزندگی جدیدشان کردند.
آنگاه جلسه رسما شروع شد ومقدمتا مسول انجمن ضمن سلام وعرض ادب وخیرمقدم به  حضارمحترم طی گزارشی هرچند مختصرازآخرین تحولات منطقه خصوصا بحران عراق وحوادث تلخ منبعث ازآن وهمچنین ازآخرین وضعیت روبه اضمحلال فرقه رجوی درعراق وهمچنین ازوضعیت اسرای دربند لیبرتی وجداشدگان مقیم آلبانی وپاره ای مسایل مشابه به خانواده ها تقدیم کرده وروشنگری نمودند.
مسول انجمن درگزارش خود به خانواده ها درخصوص حمایت همه جانبه فرقه رجوی ازگروه وحشی وقرون وسطایی داعش که بی محابا به جنایت و کشتار و قتل عام مردمان عراق دست یازیده است اشاره کوتاهی کرد وافزود " پیشترازاین رجوی خائن ووطن فروش ضمن دخالت درامورداخلی سوریه تمام عیارازتروریستهای سوری حمایت کرد وجنایات آنان را درصدراخبارشان بطوروسیع انعکاس میداد وحتی با صرف هزینه های گزاف ازدلارهای باد آورده نفت مردمان عراق که ازصدام ملعون درقبال وطن فروشی خود اهدایی میگرفت توانست شمارقابل توجهی ازفرماندهان تروریست سوری را که فرماندهان ارتش آزادی بخش قلمداد میکرد, به فرانسه احضارکرده تا مریم قجربا آنان دیداروگفتگوداشته باشد وبا شراکت درجنایات آنان درسوریه خودرا نیزبیش ازپیش منفورومطرود نماید. تا توانست درکنارشیطنت ودخالت درامورعراق علیه نوری المالکی ,  علیه بشاراسد هم  تبلیغات سوء دربوق وکرنا دمید ودرانتخابات آن کشورجنگ روانی وتبلیغی به راه انداخت ولیکن با پیروزی قاطع اسد ونوری المالکی درانتخابات آنچنان بورشد که جیق بنفش نابخردانه اش فروکش کرد. تا اینکه با شروع فعالیت تروریستی داعش واشغال بخشی ازموصل وتکریت وکشتاربی رحمانه مردم که محکومیت تمام آدم وعالم را برانگیخت , فرقه رجوی را شادمان کرد که شاید ازاین رهگذربراساس توهمات بی پایه واحمقانه خود بتواند کماکان درعراق ثبات پیدا کند وبتواند با فریب ونیرنگ کماکان عزیزان شما را درعراق ناامن نگهدارد ومانع خروج شان ازعراق به کشورهای ثالث شود. دراین خصوص مریم رجوی درمضحکه ویلپنت پاریس بازبا صرف هزینه های زیاد که توانسته بود شماری ازدلالان و لابیهای ورشکسته اروپایی وامریکایی وهمچنین هواخواهان صهیونیسم بین الملل را گردهم بیاورد با پررویی تمام به حمایت ازداعش برخاست وآنان را عشایرانقلابی وگروه های مسلح مردمی قلمداد کرد وخبرازیک رویداد بزرگ درعراق وشکست دولت مردمی عراق آقای نوری المالکی داد! که البته آنهم به فجیع ترین شکل ممکن به شکست انجامید ومفتضح شد.
درحال حاضرعراق کماکان دربحران سیرمیکند وروند تحولات برغم پیروزی چشم گیردولت برتروریستهای داعش هنوزبه ثبات قابل توجه نرسیده است واین جاست که شما به حق چندی پیش طی اظهارنامه ای نگران آینده وسلامت عزیزانتان درکمپ لیبرتی شدید وازدولت عراق وخصوصا مجامع بین المللی وکمیساریای عالی پناهندگان خواستاریک اقدام عاجل جهت خروج فوری اعضای نگون بخت مقیم درزندان لیبرتی به دنیای آزاد درکشورهای ثالث شدید وتاکید داشتید که قطعا وبا اشتیاق تمام خواهان پذیرش عزیزانتان درخاک وطن وکانون گرم خانواده هایتان هستید.
درخصوص انتقال قطره چکانی عزیزانتان ازعراق به کشورهای ثالث با وجود کارشکنی زیاد رجوی تا به اکنون بالغ بر300 نفربه آلمان وایتالیا وآلبانی انتقال یافتند که ازاین تعداد 210 نفردرآلبانی مقیم هستند وبرغم فشارصعب وسخت روزانه گمارده های رجوی برانتقال یافته گان به آلبانی مبنی بردرست کردن یک اشرف کوچک درآنجا شمارقابل توجهی ازآنان جدا شدند ودرساختمان جداگانه ای به زندگی شان مشغول هستند. ازگیلان هم آقای منصورشعبانی ازجداشدگان هست که خوشبختانه لاینقطع با خانواده اش ارتباط دارد ودرصدد است  که پی زندگی عادی اش برود که برایش آرزوی موفقیت میکنم.
با توجه به ذیق وقت متعاقب پاسخ به سوالات تنی چند ازخانواده ها ازجانب مسول انجمن , فرصت به آقای رضا رجب زاده داده شد تا بتواند خیلی مختصرومفید ازآنچه که طی سالیان اسارت دریک تشکیلات بسته کنترل ذهن ومافیایی تجربه کرده است , صحبتهای شنیدنی داشته باشد.
چکیده ای ازصحبتهای شنیدنی وتکان دهنده رضا رجب زاده درجمع شماری ازخانواده های دردمند وچشم انتظارگیلک
بسم الله الرحمن الرحیم. قبل ازهمه خدمت شما سلام وعرض ادب دارم و حرف دلم اینستکه خیلی خیلی خوشحال هستم که امروزدرمیان شما هستم والبته از لطف ومحبت بی شائبه  یکایک شما عزیزان وبزرگواران که نثارمن کردید شرمنده هستم وامیدوارم بتوانم خدمتی به شما کرده باشم.
من رضا رجب زاده هستم ازیک خانواده شالیکارکشاورز از روستای هندوانه پرده سرشهرکوچصفهان. با میل ورغبت فراوان آن هنگام که وطن عزیزما درتعرض تجاوزکارانه صدام قرارگرفته بود به خدمت مقدس سربازی رفتم تا دردفع دشمن مشارکت داشته باشم. چیزی به پایان خدمتم نگذشته بود که سال 1367 دریک صحنه درگیری درعملیات مشترک صدام ورجوی علیه مواضع ما درپس مقاومت ونبرد سهمگینی که با آنان داشتم  مجروح شدم وبه اسارت مجاهدین درآمدم. هنوزبه مداوای قابل قبول وسلامت کامل نرسیده بودم که ازبیمارستان بغداد به مقرمجاهدین به اشرف انتقال داده شدم. دردوران نقاهت با پخش نوارسخنرانی وجلسات سران آن تشکیلات مافیایی وخصوصا رجوی تلاش داشتند مغزشویی شوم وبه آنان بپیوندم. راستش درآن هنگام نه تنها مطلق آدم سیاسی نبودم  وپی کارکشاورزی ودامداری درزادگاهم بودم ومضافا براین سواد خواندن ونوشتن نداشتم ناتوان ازفهم مشتی خزعبلات واراجیف آنان بودم ودرابتدا اصلا واکنشی نداشتم وچندبار بطور ضمنی خواستم که مرا دم مرز ببرند تا نزد خانواده ام برگردم. آخرمن متاهل بودم ودوفرزند پسرودخترزیرسه سال وچندماهه داشتم که بشدت به آنان وابسته بودم ودرخلوت خود ازسردلتنگی بارها می گریستم. حتی آنان چندبارمتوجه روحیه خیلی اسفناک من شدند ولی آنقدربی رحم بودند که حتی اجازه ندادند که حداقل بتوانم با یک تماس تلفنی اسارتم را به اطلاع خانواده ام برسانم وآنان را که طبعا دنبال من بودند ازنگرانی دربیاورم. درگذرزمان آنقدرمرا دردستگاه مغزشویی وکنترل ذهن شستشوی مغزی دادند که احساس میکردم که راه پس وپیشی ندارم وباید که با آنان بسازم وبسوزم. شاید نتوانم دستگاه کنترل ذهن آنان را که البته سالیان با وجودم لمس وتجربه کردم خیلی خوب بیان کنم که هرجا کم آوردم ازمسول جلسه آقای پوراحمد میخواهم که توضیح بیشتری بدهند. تا کسی درمیان آنان نباشد وپراتیک تجربه نکرده باشد قادربه شناخت وحتی باوربه اینهمه حقه وکلک ودغل ونیرنگ یک فرقه مخرب نخواهد شد ومی بینم که شما خانواده های عزیزبا شنیدن صحبتهای من دربهت وحیرت ماندید وبا یک حالتی مرا نگاه میکنید. نه اینکه بی سواد بودم وقادرنبودم آنچنانکه آنها میخواستند آموزش مخابرات وادوات جنگی را فرابگیرم همواره دربخش پشتیبانی سازماندهی می شدم وبشدت بیگاری میدادم.بخش پشتیبانی جنگ منظورم نیست بلکه فعالیت درقسمت صنفی وخورد وخوراک. یعنی برایشان انواع واقسام ترشی میگذاشتم , درتابستان درقسمت بستنی سازی ویخ سازی کارمیکردم وهمزمان باغبانی میدادم وگل وگیاهی که بندرت قادربه رشد ونمودرخاک گرم وتفتیده عراق بودند را رسیدگی میکردم ودرآشپزخانه کارمیکردم وبه پخت غذا مشغول بودم واوقات فراغت اگرباقی می ماند را نیزمی باید به پست نگهبانی میرفتم والنهایه درنشست عملیات جاری که من نشست انتقام گیری می گفتم باید که حساب کم کاری وتنبلی پس میدادم ومورد تحقیرقرارمیگرفتم خصوصا من که سواد خواندن ونوشتن بلد نبودم وبلد نبودم گزارش بنویسم که خود فشارمضاعفی روی من بود که برایم بسیارطاقت فرسا وتحقیرآمیزبود.
درمقاطع مخلتف درخواست خروج ازمناسبات دادم ولی هربارسرکوب شدم وتهدید به اینکه به زندان ابوغریب منتقل میشوم ومنهم ازروی ترس ونگرانی که کارازاین هست بدترنشود بالاجبارتن به آن مناسبات میدادم ولی همواره درگوشه ذهن من خانواده ام خصوصا فرزندانم که آلان آنان را به لطف خدا بعداز26 سال پیداکردم , جای داشتند و درافکاراتم با آنان زندگی میکردم ورنج دوری ازخانواده را خیلی سخت می پرداختم ولی راه چاره ای نمی دیدیم. درغربت بودم که پدرومادرم را ازدست دادم واین را زمانی فهمیدم که ازجهنم رجوی گریخته بودم ودرهتل بغداد مهمان عراقیها بودم. درحالیکه سابقا هربارازتشکیلات رجوی درخواست یک مکالمه تلفنی با خانواده ام را میکردم جوابهای مختلف ومتنقاضی می شنیدم ویکبارمیگفتند که آنان فوت کردند ویکبارمی گفتند که  آنان حزب الهی هستند ودیگرتورا نمی خواهند وازاین مزخرفات. نمی دانم چطوربه شما بگویم طی 26 سال اسارت حتی یکباراجازه تماس با خانواده ام را به من ندادند طوری که متعاقب جدایی ازرجوی خائن که درهتل بغداد بودم برای اولین بارتوانستم صدای فرزندانم را ازپشت تلفن بشنوم واحساس کردم که ازفرط خوشحالی دارم منفجرمیشوم.بچه هایم دیگرخردسال نبودند بلکه هردوازدواج کرده وپسرم دارای یک دخترنازوخوشکل هم شده بود. اندکی بعد به همت دولتمردان ایران که هیچگاه لطف شان را فراموش نمی کنم توانستم درهمان هتل بغداد فرزندانم را ملاقات ودرآغوش بفشارم. رجوی ننگت باد که چگونه با عواطف ما فقط برای کسب قدرت ومطامع شیطانی خود بازی کردی وفنا کردی. خدا نبخشایدش (دراین وانفسا ایشان بغض کرده وگریه می کردند وشماری ازخانواده ها  هم بشدت متاثرشده بودند)
دراین لحظه یکی ازحضارازآقا رضا سوال کردند که بعدازاسارت ایشان همسرشان چه شدند وآیا هم اینک با شما هستند؟
 نه اینکه آقا رضا با سوال سختی ازجانب خانواده ها مواجه شده بود مسول جلسه ضمن توضیحی گفتند بواسطه وجود خفقان وسرکوب دردستگاه مغزشویی وکنترل ذهن هیچیک ازاعضای قربانی درمناسبات رجوی نمی توانست تصویردرستی ازآینده خودش وسیرتحولات داشته باشد وبه این فکرکند که شاید بتواند ازآن فرقه روزی رهایی پیداکرده ومجددا به زندگی سابق خویش بازگردند وازطرف دیگربازبواسطه قطع ارتباط عضواسیردرمناسبات مافیایی رجوی با خانواده خصوصا اینکه خانه وخانواده وهمسروفرزندان را رجوی کانون فساد می نامید ودراذهان قربانیان خود تابوکرده بود , مطلقا اعضای اسیرمسخ دروغهای روی شده وراه برون رفتی ازجهنم به سمت خانواده هاشان نمی دیدندوطبعا همسرآقا رضا دربی اطلاعی کامل ازوضعیت ایشان وبا وجود داشتن دوفرزند خردسال با همه مشکلات زندگی البته با چشم انتظاری چند ساله که شاید خبری ازهمسرگمشده اش برسد , تصمیم به ازدواج گرفتند وزندگی تازه وجدیدی را آغازکردند.
حاضرین درجلسه با روشن شدن این مساله که تراژدی غمناکی را شاهد بودند با عمیق شدن به چهره آقا رضا انتظارداشتند که ببینند بالاخره موضع وحرف آخرایشان دراین مورد بخصوص چیست که آقا رضا درحالیکه سرش ازشرمندگی افتاده وپایین بود گفت " چه عرفا وچه شرعا وچه منطقا وازهرحیث که نگاه کنید حق مسلم ومشروع همسر سابقم این بود که خود آنچنان که شایسته می دید آینده اش را با زندگی جدید رقم میزد و با اطمینان خاطرمیخواهم بگویم که چنانچه رجوی ولو یکباراجازه تماس  تلفنی به من با خانواده وهمسرم میداد بواسطه اینکه راه برون رفتی نمی دیدم وخود را تاآخرعمراسیردرمناسبات یافته بودم حرف اول وآخرم این بود که اجازه می دادم وحتی خواهش میکردم که همسرم درپی تشکیل زندگی جدیدش برود…به هرحال خدارا شاکرم که الان درکنارفرزندانم مهران وراضیه هستم ویک دنیا خوشحال هستم که فرزندانم را هم خوشحال می بینم با وجودیکه میدانم بشدت بدهکاروشرمنده آنان هستم.
 

خروج از نسخه موبایل