از زمانی که به ایران آمدم (یا بهتر است بگویم آورده شدم) و از زمانی که توانستم ارتباطات بالنسبه آزاد برقرار نمایم، ایمیل هائی از برخی جداشدگان فرقه رجوی که مرا می شناختند دریافت میکردم ولی از کنار آنها به سادگی می گذشتم و صرفا جوابی به اختصار میدادم و توجه چندانی نمیکردم. همچنین برخی از این افراد، بعد از انجام سفری کوتاه به ایران، دیدارهائی با من داشتند که تنها به شکل دیدار با یک آشنای قدیمی به آن نگاه می نمودم.
به همین دلیل مطالبی با عنوان “جریان مسئله داری در سازمان مجاهدین خلق و سخنی با هواداران” نوشتم که در سایت های مختلف منعکس گردید. بعد از آن مطالب بیشتری از طریق ایمیل یا پیام روی فیس بوک و تویتر دریافت کردم که هم ابراز محبت، هم انتقاد، و هم اهانت را شامل میشد. طبیعی است هر یک از این موارد و برخوردها باید به صورت مجزا بررسی گردد.
در یک پیام نوید داده شده بود که همین روزها با اسلحه به سراغم خواهند آمد و همچنین در پیام دیگری فردی خواسته بود تا او را راهنمائی کنم که چگونه میتواند با وزارت اطلاعات ایران ارتباط برقرار کرده و همکاری نماید که البته مواردی از این دست شایان جوابگوئی نیست و نمونه های اینچنینی هم به همین دو مورد محدود میگردد.
در ایمیل هائی که اخیرا دریافت کردم یک مطلب جدید دستگیرم شد و آن اینست که شرایط اعضا و هواداران و کلا بدنه سازمان مجاهدین خلق در اروپا مشوش و درهم ریخته است و به نوعی فضای شدید مسئله داری حاکم می باشد. افراد بی نهایت تناقض حمل می نمایند و به حد اعلا انطباق کار میکنند (دو امری که در سازمان به شدت ممنوع بوده و تقبیح شده است) چرا که نه تنها به سؤالاتشان جوابی داده نمیشود بلکه صرفا به خاطر سؤال کردن به شدت سرکوب میشوند تا دیگر جرأت سؤال پرسیدن نکنند.
در یک ایمیل از پاریس چنین آمده است: “مقاله شما با عنوان سخنی با هواداران که در آن به موضوع جداشدن ها و بازگشت به ایران اشاره شده تأثیرات زیادی روی هواداران داشته و در خصوص آن صحبت میکنند و از مسئولین فرقه سؤال می نمایند که موجب خشم آنان میشود. تعدادی از هواداران قدیمی از مسئولین در خصوص جداشدن اعضا و مسافرت جداشده ها به ایران سؤال کرده اند که جواب داده اند که اینها تماما دروغ های وزارت اطلاعات است. در جواب به این مطلب که اینها را ابراهیم خدابنده که کاملا شناخته شده است بیان داشته هم گفته اند که او هم مزدور وزارت اطلاعات ایران است. هواداران در جواب گفته اند که این حرفها را هر کس زده باشد بهرحال واقعیت است و خودشان شاهد بوده اند که هر روز افراد بیشتری بدون مشکل به ایران میروند و می آیند. در واکنش به این امر مسئولین مربوطه با خشم عنوان نموده اند که به چه حق مطالب مزدوران را می خوانند و در خصوص آنها سؤال میکنند. تا جائی که اطلاع دارم این مقاله موضوع بحث در جاهای مختلف بوده و خصوصا تأکید کرده اند که آنچه ابراهیم خدابنده نوشته است واقعیت دارد و مدام اتفاق می افتد و لازم نیست وزارت اطلاعات به او دیکته کند. در مقابل هم مسئولین فقط پرخاش کرده و افراد را از خواندن این گونه مطالب و مراجعه به سایت های مربوطه منع کرده اند.”
یک نفر عنوان نموده است که بعد از مراسمی که برای به اصطلاح ۳۰۰ انجمن در پاریس برپا گردیده بود تعداد محدودی را به یک جلسه دیگر بردند که مریم رجوی حضور داشته و مطالبی را بیان نمود. وی از جمله گفت: “چه کسی میگوید ما دگم هستیم؟ ما نگهبانان شیرین ترین میوه به اسم زندگی هستیم. بچه های ما در رأس کسانی قرار دارند که عاشق زندگی کردن هستند. چه کسی میگوید ما عروسی و ازدواج نداریم؟ چه کسی میگوید ما خشک هستیم؟ ما عشق را بهتر از هر کس دیگری می فهمیم. ما دوست داشتن را بلد هستیم و بخدا ما مسعود را از همه بیشتر دوست داریم.” ظاهرا مریم رجوی در این جلسه مطالبی را در خصوص عشق و علاقه سازمان به خانواده بیان میدارد و از اولویت دادن به خانواده صحبت میکند.
برای نویسنده این مطلب معما شده بود که اگر مریم رجوی به این میزان به موضوع خانواده اهمیت میدهد و عشق به خانواده را تبلیغ می نماید پس چرا خانواده های اعضای مستقر در پادگان اشرف به مدت نزدیک به سه سال در پشت درهای بسته نگاه داشته شدند و حسرت حتی یک دیدار کوتاه را هم به دلشان گذاشتند و علاوه بر آن عزیزانشان را وادار کردند تا با سنگ و چوب و فلاخن سر و دستشان را بشکنند و شعار “ننگ ما، فامیل الدنگ ما” سر بدهند.
در نامه دیگری یکی از هواداران سازمان نوشته بود که در یکی از جلسات یکی از مسئولین سازمان گفته است که: “ما با انقلاب ایدئولوژیک مقام زن را ارتقاء دادیم. ما از شما میخواهیم که با خانواده خود باشید و بهترین وضع و امکانات را برایشان فراهم نمائید تا راحت باشند و شما راحت تر بتوانید مسائل و مشکلات ما را حل نمائید. به بچه های خود عشق بورزید که این مایه پیشرفت ماست. ما بعد از سرنگونی دوباره ازدواج میکنیم. ما به دنبال جامعه بی طبقه توحیدی هستیم. من دلم برای آب جوی های جوادیه، برای بوی نان سنگک تازه، و برای ایران تنگ شده است و بزودی بعد از سرنگونی رژیم ملاها به ایران خواهیم رفت”. در این نشست او مجددا به ایران رفتن را نامشروع و خیانت دانسته بود.
نویسنده نامه اضافه کرده است که بعید است به سن و سال این مسئول قد بدهد که بعد از سرنگونی رژیم به ایران سفر کند و بهتر است تا فرصت هست از این امکان استفاده نموده و یک سفر به ایران رفته و برگردد و تصور نکند یا توهم نداشته باشد که در این سفر کسی کاری به کارش دارد یا با سفر نکردن او رژیم سرنگون یا با سفر کردنش رژیم تثبیت میشود.
در نامه دیگری نوشته شده بود که سازمان از یک طرف میگوید که در عملیات فروغ جاویدان شکست خورد چون اعضایش به فکر خانواده بودند و از طرف دیگر تأکید میکند که باید به فکر خانواده بود و این دوگانگی را معلوم نیست چگونه باید هضم کرد. بالاخره آیا خانواده مانع هست یا نیست؟
یک نفر نوشته بود که با یکی از مسئولین مطرح کرده است که برخی بدون هیچ مشکلی به ایران رفته و برگشته اند و از وی پرسیده است که سفر به ایران برای دیدار با اقوام چه اشکالی دارد. مسئول مربوطه جواب داده بود که این کار به رژیم مشروعیت می بخشد. فرد پرسیده بود که بالاخره آیا رژیم مشروعیت دارد یا ندارد. اگر دارد که مسافرت چیزی را عوض نمیکند و اگر ندارد که باز هم سفر چیزی را تغییر نمی دهد. ظاهرا مسئول در مقابل این منطق برآشفته شده و این کار را خیانت دانسته و گفته بود که هر کس به ایران سفر کند ترد و منزوی خواهد شد.
از قرار معلوم مسئولین سازمان هرکجا که میروند با انبوهی سؤالات هواداران روبرو میشوند. از جمله اینکه سؤال میشود که سال ۱۳۹۱ را سال سرنگونی اعلام کرده بودند ولی چنین چیزی محقق نشد. توجیه مسئولین اینست که “یک نیروی انقلابی زمان برای سرنگونی معین نمیکند و سازمان بهرصورت پای سرنگونی رژیم ایستاده است”. این مسئول گفته است که: “این سؤال که سرنگونی چه زمانی اتفاق می افتد را باید کلا فراموش کنید”.
در خصوص بسته شدن خونین پادگان اشرف نیز اینگونه توجیه کرده اند که: “ما میخواستیم تا جائی که امکان دارد در اشرف بمانیم و حتی اگر کشته های خیلی بیشتری هم میدادیم ارزش داشت. حالا با این تعداد کشته اشرف از آنچه که در گذشته بود بیشتر مطرح شده است و اگر این تعداد کشته را نمیدادیم اینقدر مطرح نمی شد”.
در برابر این سؤال که چرا سلاح هایمان را تحویل دادیم نیز اینطور جواب داده شده است که: “حمل کننده سلاح از خود سلاح مهمتر است. ما اگر سلاح ها را به آمریکائی ها تحویل نمیدادیم حمل کننده ها را هم از دست میدادیم”.
از نظر من همینکه هواداران جرأت بخرج داده و ابراز عقیده و سؤال میکنند جای قدردانی دارد. من از بابت تجربه ای که دارم توصیه میکنم که هر کس، عضو یا هوادار هر گروه یا سازمانی که باشد، بالاخره باید در تصمیم گیریهای آن گروه یا سازمان نقش هرچند کوچکی ایفا کند و این حق را دارد که سؤالات و ابهاماتش را مطرح نموده و پاسخ قانع کننده بخواهد. در هر حزب و دسته ای افراد بهرحال یک میزان استقلال عمل دارند و تنها در فرقه هاست که آزادی عمل اعضا و پیروان به صورت کامل از آنها گرفته میشود. در فرقه ها مسئول مطلق میگردد یا بهرحال با آن برخورد مطلق میشود و این برای هر جریانی سم مهلک است.
آنطور که دریافته ام سازمان از نوشته های کسانی مانند ایرج مصداقی که مسعود رجوی را مستقیما مورد سؤالات منطقی قرار میدهند بیشتر از هر کس دیگری گزیده شده و حتی به هوادارانی که سؤال میکنند میگویند که چرا باز نوشته های خائنین و بریده مزدورانی مانند مصداقی و شکری و یغمائی را خوانده اند و به این شکل آنان را ساکت میکنند.
افرادی با من ارتباط برقرار کرده و راهنمائی خواسته اند. این برای من جای بسی خوشحالی است که با وجودی که همه گونه فحاشی و لجن پراکنی علیه من توسط سازمان صورت گرفته باز هم مورد توجه کسانی که مرا می شناسند قرار گرفته ام. همه میدانند که من در ایران زندگی میکنم و البته باید اذعان کنم که در حال حاضر صدها برابر بیش از زمانی که در سازمان مجاهدین خلق بودم آزادی عمل و قدرت فکر کردن دارم.
یک نفر نوشته است: “بالاخره فردی که هوادار سازمان شده نمیتواند تا ابد کشور و خانواده اش را فراموش کند. مریم رجوی خودش با هر کس و ناکسی می نشیند و هیچ حد و مرز سیاسی ندارد ولی اگر من که اصلا کاره ای نیستم برای دیدن مادر پیرم به ایران بروم خیانت کرده ام. میگویند اگر من به سفارت بروم و برای ورثه مرحوم پدرم وکالت بدهم که از بلاتکلیفی در بیایند گناه کرده ام. سازمان برای یک سفر کوتاه مریم رجوی از ماهها قبل تدارک می بیند و هزینه میکند ولی افراد به دلیل عدم رسیدگی های پزشکی می میرند. آیا رهبر یک سازمان که با مواضع کاملا ضد امپریالیستی و ضد اسرائیلی مرا جذب کرده و حالا ناگهان به حامی دوآتشه امپریالیسم و اسرائیل بدل شده خیانت کرده یا من که در هفت آسمان یک ستاره ندارم و فقط میخواهم مادرم را قبل از مرگش ببینم و بر سر خاک پدرم بروم؟”
یکی از جداشدگانی که به ایران آمده بود چنین تعریف میکرد: “در سال ۱۳۶۲ در انجمن انگلستان از من خواسته شد که از بستگان با دروغ و فریب به نفع سازمان پول بگیرم. همسرم با خواهرش تماس گرفت و با طرح یک محمل ساختگی درخواست پول کرد. او آنقدر به خواهرش اعتماد داشت که هرگز تصور نمیکرد نیرنگ و دروغی در کار باشد. او در ایران تمامی دارائی از جمله خانه و اثاث خانه اش را فروخت و برای ما فرستاد که دو دستی تقدیم سازمان کردیم. او خودش در ایران در یک پانسیون زندگی سختی را آغاز کرد. بعد از آن سازمان دیگر اجازه نداد که ما با او تماس بگیریم و جویای حالش شویم و بعدها هم ردی از او نداشتیم. حالا بعد از گذشت ۳۰ سال اتفاقا متوجه شدیم که در بستر بیماری است. بالاخره علیرغم تمامی شانتاژ های سازمان تصمیم گرفتیم که به ایران برای دیدار با او بیائیم. او هنوز هم باور نمیکند که خواهرش چه بلائی بر سرش آورده و چگونه به اعتمادش خیانت کرده و او را برای همه عمر از زندگی ساقط نموده است.”
این دوست قدیمی میگفت: “زمانی که به فرودگاه در تهران رسیدم با خودم گفتم که به مأمورین میگویم که مرا به اوین ببرید و شکنجه و اعدام کنید ولی فقط اجازه بدهید که همسرم برای آخرین بار خواهرش را در بستر بیماری ببیند. اما البته در فرودگاه کسی حتی نگفت حاجی خرت به چند”.
یک نفر نامه داده بود که با وجودی که سالهاست به افراد سازمان میگوید که دست از سرش بردارند ولی گوش کسی بدهکار نیست و مدام مزاحمش میشوند و درخواست پول میکنند. نوشته بود که بار آخر با وی تند شده و به او گفته بودند که او بریده و مبارزه را رها کرده و به دنبال زندگی رفته است. او در جواب گفته است: “بله درست است من بریده ام و مبارزه را رها کرده و به دنبال زندگی رفته ام. هر زمان که نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم که زندگی را رها کرده و به مبارزه برگردم خودم مستقیما به جان بولتون مراجعه میکنم و مزاحم شما نمیشوم”.
ایمیلی از خانمی از جداشدگان داشتم که در خصوص رقص رهائی نوشته بود. او عنوان نموده است که مطالبی در تأیید افشاگری های خانم بتول سلطانی دارد اما از آنجا که الان از آن شرایط بیرون آمده و شخصیت واقعی یک زن ایرانی مسلمان دارای حرمت و شرف و حیا را باز یافته برایش دست زدن به چنین افشاگری مشکل است. او نوشته است: “نمیدانم چگونه میتوانم این موارد را با هویت اصلی خودم بیان نمایم اما از طرفی احساس سنگینی میکنم و واجب میدانم که دیگران از این موضوعات مطلع شوند و لذا فکر میکنم که بهرحال دیر یا زود مجبور شوم مطالبی را در این خصوص بیان نمایم”.
این خانم نوشته است که زنان دیگری هم هستند که مشکل مشابهی دارند و بر سر دوراهی مانده اند که چه کنند. او عنوان داشته است که مسعود رجوی زنان را تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک و رسیدن به قله رهائی به بردگی و استثمار جنسی کشانده است.